logo





عالمتاج

يکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۹ - ۱۷ اکتبر ۲۰۱۰

محمود کویر

aalamtaj.jpg
همزمان با شور آزادیخواهی و گشوده شدن درهای هنر و دانایی در روزگار مشروطه، زن ایرانی كوشید تا همدوش مردان پای به میدان آزادی و دانش و هنر بگذارد.
فاطمه سلطان خانم فراهانی (شاهین) خواهر ادیب الممالك از وطن و دانایی و زن سخن آغاز کرد:
وطن فتاده به گرداب و جز به كشتی علم
محال باشد جز بر شما نجات وطن
چو دختران وطن علم و دانش آموزند
شوند از اثر دانش امهات وطن
زنان به جسم وطن جان و مردها جسم ند
زروح و جسم بود جنبش وحیات وطن
ز همت سر انگشت نازپرورشان
شود گشوده گره ها ز مشكلات وطن
مهرتاج رخشان نیز زنان را به سوی دانایی و رهایی فرا خواند:
نسوان شده واقف به حقوق مدنی شان
رخشان بكند فتح به لشكرشكنی شان
شمس كسمایی با ذهنیتی جدید و مترقی ونگرشی دیگرگونه در پی دگرگونی زبان و صورت شعر كلاسیك برآمد:
بلی، پای بردامن و سر به زانو نشینم
كه چون نیم وحشی گرفتار یك سرزمینم
نه یارای خیزم
نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود نیست دندان تیزم
نه پای گریزم
از این روی در دست همجنس خود در فشارم
زدنیا و از سلك دنیاپرستان كنارم
برآنم كه از دامن مادر مهربان سربرآرم
عالمتاج قایم مقامی كه جوانیش را در روزگار مشروطه گذرانده بود ، نخستین زنی بود که با کلمه¬ هایی آتش گرفته، پرده های این ظلمت ظالم را بسوخت:
من كیستم آوخ ضعیفه ای
كش نام و نشان طعن و تسخری است
دردا كه درین بوم ظلمناك
زن را نه پناهی نه داوری است
و چونان هدهدی مست، پیام آزادی را بر بام وطن سرداد:
زن برون آید از اسارت مرد
ور فراتر نشد برابر باد
من نگویم که هم چو ما، آن مرد
خار در پای و خاک بر سر باد
قرن ها بوده جنس زن مقهور
قرن ها جنس زن مظفر باد
عالمتاج قایم‌مقامی ) ژاله (چکامه سرای ایرانی،زنی آزاد اندیش دردورانی سیاه و در سرزمینی سخت مردسالار بود که چون موجی سر برافراشت تا ساحل آزادی را در آغوش کشد:
باکی از طوفان ندارم، ساحل از من دور نیست
تا نگویی گور توست این سهمگین دریای من
زیر دستم گو مبین ای مرد! کاندر وقت خویش
از فلک برتر شود این بینوا بالای مـــن
کهنه شد افسانه‌ات ای آدم! آخر گوش کن
داستانی تازه می‌خواند تو را حوای من
گر بخوانم قصه، گویی دعوی پیغمبری ست
زانچه در آیینه بیند دیده‌ی بینای من
وی یک قرن پیش از این و بیست و دو سال پیش از پروین اعتصامی پای در جهان ما نهاد. در روزگار مشروطه و آزادیخواهانی که از بردن نام زنان در مجلس مشروطه نیز می¬ هراسیدند ، او با صدها زن دیگر برخاست وبا زبان زنانه سخن گفت.
سیمین بهبهانی در باره اش نوشته است: ژاله شعرها را «برای دل خود» سروده و از بیم جاهلان زمانه، آن ها را به گوش ها نرسانده و بسیاری را به آتش سپرده است زیرا مردم زمانه را کم حوصله تر و ناپخته تر از آن دانسته که حقایق زندگی زنان و کمبودهای وحشتناک عاطفی آنان را آشکار کند.
به هر روی، آن چه از عالم تاج ، این بانوی فرهیخته، باقی مانده است از دو جهت ارزشمند است:
نخست از جهت شناخت جامعه ی زن ستیز و مظالمی که بر زنان روا می بود، و دوم از بابت زیبایی و روانی و خوش ساختی شعرهایی که به تشریح این مظالم پرداخته است.
عالم تاج قایم مقامی متولد اسفند ۱۲۶۲ خورشیدی بوده و در پنجم مهر ۱۳۲۵ به مرگِ تن پیوسته است. پس ۶۳ سال بیش نزیسته است، شصت و سه سالی که نیم بیش تر آن، دوران ناآگاهی زنان از حقوق خود بوده است.
با این حساب، می توان ژاله را از پیشوایان دوران بیداری زنان و نخستین شاعر جسور و بی پروا و خوش ذوق دانست که هنر خود را وقف روشن کردن افکار زنان همزمان خود کرده است.
بسته در زنجیر آزادی¬ست سر تا پای من
بَرده‌ام ای دوست، آزادی بود مولای من
از تو گر برتر نباشد جنس زن مانند توست
گو، خلاف رای مغرور تو باشد رای من
در ره احقاق حق خویش و حق نوع خویش
رسم و آیین مدارا نیست در دنیای من
پدرش میرزا فتح الله نبیره میرزا ابوالقاسم قایم مقام وزیر و شاعر و نویسنده نامبردار و مادرش مریم دختر معین الملك بود. او از پنج سالگی در خانه درس می¬خواند. فارسی و عربی و صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و نقد شعر و مقدمات حكمت را آموخت و عشق به ادبیات و دانش هیچگاه او را رها نکرد.
درشانزده سالگی، ازدواجی ناخواسته و زودهنگام و ناجور، جوانی و زندگانی او را تباه کرد:مردی چهل و چند ساله به نام علی مرادخان میرپنج از رؤسای خوانین بختییاری، اهل شكار و جنگ، اما بیگانه با دانش وادبیات .
گرفتاری¬های خانوادگی و مالی میرزا فتح الله موجب این پیوند نامناسب یا به نوشته¬ ی ژاله «وصلت سیاسی» شده بود.
حسین پژمان بختیاری شاعر همروزگارما و فرزند این پیوند، در باره¬ ی زندگی ناسازگار پدر و مادر،در مقدمه ای كه بر دیوان ژاله نوشته، چنین آورده است: «مادرم در آغاز جوانی بود و پدرم در پایان جوانی، مادرم اهل شعر و بحث و كتاب بود و پدرم مرد جنگ و جدال و كشمكش، مادرم به ارزش پول واقف نبود و پدرم بر عكس پول دوست و تا حدی ممسك بود، مادرم از مكتب به خانه شوهر رفته و پدرم از میدان های جنگ و خونریزی به كانون خانوادگی قدم گذارده بود. آن از این توقع عشق و علاقه و كرم و همنوایی به افراط داشت و این از آن منتظر حد اعلای خانه داری و شوهر ستایی و صرفه جویی و فرمانبرداری بود...»
تلخی¬های این زندگانی مشترک تا پایان او را آرام نگذاشت.
همه¬ ی جوانی عالمتاج، در آرزوی عشق گم شد و پیوند سیاسی بین دو خانواده برای ژاله، جز رنج و اندوه هیچ نداشت:
وصلت ما وصلت یغما گر و یغما شده ست
اوست مردی زن گرفته من زنی شوهر زده
در همان سال نخست زناشویی، مادرو سپس پدرش درگذشتند و زمام کار خانواده به دست برادری افتاد كه به بنگ و باده دل سپرده بود. اختلاف ژاله با همسرش از اولین سال به دنیا آمدن فرزندش آغاز شد و کار تا بدانجا بالا گرفت که وی را رها کرده و به خانه پدری رفت. همسر او نیز اجازه نمی داد ژاله پسرش را كه در خانه پدر مانده بود ببیند.
رنجی كه من از دوری فرزند كشم
یعقوب از آن حال خبر دارد و بس.
پس از آن او در فراهان با برادرش زندگی را آغاز كرد. سالی یك یا دوبار به تهران می آمد اما از دیدن فرزندش محروم بود. پسر ژاله نه ساله شده بود كه علی مرادخان درگذشت. پس از مرگ او خویشاوندان برای چشمداشت به مال وی، ژاله را كه سخت تنها بود آزارها دادند. در این میان فرزند او نیز زیر نظر پسر عمه اش حاج علیقلی خان سردار اسعد و پس از او جعفر قلی خان سردار اسعد به سر می برد. سرانجام چون پسری بیست و هفت ساله شده بود، مادر توانست او را ببیند و از این پس با هم زندگی كردند.
این رنج ها و به دور بودن از محبت همسر و دیدار فرزند و دیگر نابسامانی ها،دل بی¬قرار او را در هم می¬شکست.شعر تنها پناهگاه او شده بود. اما در شوره زار سرزمینی که او می¬زیست، یک زن شاعر، گلی سرخ بود درنمکزار. شاید از همین روی او دیوان اشعارش را سوزاند.
از بین رفتن غزل¬هایش آن گونه که پسرش نیز بر آن است، به دست خود ژاله است:
دیوان خویشتن را به آتش دهم به عمد
زان پیشتر که افتد آتش به دفتر از من
آنچه از اشعار او باقی مانده ورق های پراكنده ای بود كه پس از مرگ او فرزندش در لابه لای كتاب¬ها و یادداشت¬های او به تدریج یافته و گردآورده است.
فرزندش پژمان می¬نویسد: ژاله شاعر درون خود و رنجها و ناكامی های خود بود.
ژاله اما در آن تنهایی بر آنچه بر زن ایرانی می¬رود می¬شورد و از مظلومیت زن و دفاع از حقوق او، انتقاد بر جهل و عقب ماندگی زنان و موجبات آن، آینده روشن دختر فردا می¬سراید:
نور چشما، دخترا، آینده اندر دست توست
قدر نعمت را بدان ای گوهر یكتای من
پاكدامان باش و ز آزادی به جز عزت مخواه
راه تاریكان مرو،ای زهره زهرای من
دیوان شعر ژاله، قصیده و قطعه و غزل هایی است كه به سبك خراسانی روی دارند اما تازگی مضمون و صور خیال و نیز زیبایی سخن و واژه ها و تركیب¬¬های نو بسیار دارد.
می توان گفت که:شعرش به شیوه سنتی است با جان و جمال نو.
زن در نگاه او، در این سرزمین، چونان شمعی می¬سوزد و تنها با خود و در آینه سخن سر می¬کند:
شمع سفره عقد هم سوزان و گریان بود لیك
او ز سر می سوخت من سر تا به پا ای آینه
شگفتا که در نهان جان او، شورشی گستاخانه بر ستم و سیاهی سر بر می¬کشد:
تن فروشی باشد این یا ازدواج
جان سپاری باشد این یا زیستن
*
عفتی کز ترس برخیزد سرافرازی ندارد
بی بی از بی چادری البته در منزل نشیند
*
تا ما ضعیف و نان خور مردیم و گوشه جوی
راهی به جز اطاعت مرد قدیر نیست
پژمان می نویسدکه در سال 1312 رباعیاتی از مادرش چاپ کرده که مورداعتراض مادر واقع شده است. در میان این اشعار نیز همان جان شیفته و بی¬قرار به آشکار رخ می¬نماید:
اجتماعی هست و نیرویی زنان را در فرنگ
در دیار ما هم ار زن جمع گردد فرد نیست
خود تو گویی رخت بخت و دامن اقبال ما
جز به دست کولی رمال صحرا گرد نیست
پژمان بختیاری می نویسد: مادرم نه تنها مدعی شاعری نبود، بلكه انتساب رباعیات معدودی را كه به نام او و به وسیله یكی از خویشان به دست آمده بود، جداً تكذیب كرد و هنگامی كه آنها را در مجموعه «بهترین اشعار» - چاپ ۱۳۱۲ - مشاهده كرد، به شدت ناراحت گردید و مرا ملامت كرد. معهذا نظرهای انتقادی و قضاوت های ادبی او به زبان فصیح، به بنده اطمینان می داد كه وی شاعر و شاعری پرمایه است. سرانجام، در برابر سماجت فرزند، ناگزیر اعتراف كرد كه سابقاً دیوانی از غزل هایش را چند سال پیش طعمه آتش ساخته است.
پس از وفات آن مرحوم روزی در كتاب های شخصی و ندیمان شبانروزی وی (مثنوی، دیوان حافظ و سعدی و خمسه ) به قطعه شعری برخوردم كه با قلم نئین و مركب سیاه، بر كاغذ كاهی زرد رنگی نوشته شده بود. [عنوان این قطعه «پس از مرگ شوهر» است] شروع به تجسس نموده، لابلای صفحات كتب و در میان نوشته های پراكنده ای كه از او باقی مانده بود، به این مقدار از رشحات فكری وی دست یافتم.
*
ژاله اگرچه می¬داند که دین و آیین و رسم و سنت همه در برابر او چونان دیواری از ظلمت و سنگدلی قد کشیده¬اند اما از پای نمی نشیند و آنچه را در دل دارد بر زبان می¬آورد:
مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن رواست
زان که او مرد است و کارش برتر از چون و چراست
لیک اگر اندک هوائی در سر زن راه یافت
قتل او شرعا هم ار جایز نشد عرفا رواست
بر برادر بر پدر بر شوست رجم او از آنک
عشق دختر عشق زن بر مرد نامحرم خطاست
در شعری به ازدواج¬های اجباری که از سر نادانی و یا ناداری است می¬شورد و راه و عشق می¬آموزد:
مرد سیما ناجوانمردی که ما را شوهرست
مر زنان را از هزاران مرد نامحرمتر ست
آن که زن را بی رضای او به زور و زر خرید
هست نامحرم به معنی ور به صورت شوهرست
گر چه در ظاهر رضای ماست سامان بخش کار
لیک لبهای « بلی گو » بردهان مادرست
شرط تزویج ار بود نه سالگی در دین ما
هم بلوغ جسمی و عقلی دو شرط دیگرست
در دگر جا دختر نه ساله گر بالغ شود
جان خواهر جای آن سودا نه در این کشورست
دختر نه ساله شوهر را چه می داند که چیست
کی عروسک باز را جامه عروسی در خورست
فطرت حیوان از ین منکر گریزانست لیک
مرد ما مردی نما در عرصه این منکر است
مردی ای خواهر به روی و جامه و اندام نیست
این عوارض جملگی فرعست و اصلش جوهرست
جوهر مردی نه در نیروی جسم است ای حبیب
ورنه گرگ و فیل هم پر زور و سنگین پیکرست
مردی و نام آوری در جنگ و در بیداد نیست
هر خروسی را هم ای جان تاج مردی بر سرست
تا نگویی صید و نخجیرست جاه افزای مرد
کرکس اندر کوهساران سخت صید افکن ترست
تا نپنداری که با گردن کشی مردست مرد
شاخ تبریزی هم این سان است اما بی برست
دعوی مردی نه در اعمال حیوانی ست نیز
ورنه گنجشک است کش عنوان مردی زیور ست
نقش مردی را علاماتی است پیدا و نهان
وآن که را اینها نباشد هر که باشد بی فرست
روح روشن خوی خوش دست قوی طبع کریم
هر که دارد گرچه مملوکست بر زن سرورست
پر فتوت با محبت پاکدامان پاک دل
خوش روش با دوستان صافی درون با همسرست
عزت نفسش عیان و ریزش جودش نهان
با شهامت با شرف خوشنام و والا گوهرست
آن که زن را نیز موجودی چو خود داند از آنک
در اجم شیرست شیر، ار ماده باشد ور نرست
زن هم آخر همچو او خونست و ستخوانست و گوشت
وربه تن باشد زبون از جان و دل نیرو ورست
اینچنین مرد ار زرو سیمش نباشد گو مباش
زان که او را خوش خویی سیمست و خوشنامی زرست
ور بجز نانی جوین در کف ندارد گو مدار
کان خورش در کام زن خوشتر ز شیر و شکرست
مجملی گر بایدت از این مفصل گوش دار
آن که با همسر بود صافی درون او شوهرست
وین چنین شوی ار نصیب تست شادا عالمت
ورنه آن نامحرمی کت گفتم آنک بردرست
ژاله از نخستین زنان شاعر ایرانی است که بر زن بودن خود می¬بالد:
نام مردی برتو ای ننگ آزما فرخنده باد
من زنم وینک به نام نیک زن ساغر زنم
گر ترا شمشیر در دست است و بازو آهنین
من به نوک خامه پهلو با پرندآور (شمشیر ) زنم
مرد گشتن کار سهل و زن شدن کاری شگرف
کیست منکر تاش ره با عقل برهانگر زنم
بسکه می ترسم ز غمازان و بدگو جاهلان
با تو می گویم حدیثی در خفا ای آینه
و چنین سخن از عشق سر می کند:
عشق و زن در زمانه همزادند
من زنم ای عزیز و عشق فنم
عاشقم گو بکوبد از سر جهل
غیرت مرد مشت بر دهنم
عاشقم وز کسیم پروا نیست
دیده بگشا که پرده برفکنم
او فردای تابناک زن ایرانی را چنین به استقبال رفته است:
دختر فردای ایران دخترامروز نیست
گر بخواهی ورنه برگیرند بنداز پای من
آخر این بازیچه زن برمسند مردان زند
تکیه وز صهبای عشرت پر شود مینای من
من نخواهم دید آن ایام دولت ریز را
لیک خواهد دیدنش آنکو بودهمتای من
می وزدآخر نسیمی از دیار زندگان
سوی این اقلیم و جان یابد ازو اعضای من
کودکی نوخاسته ست آزادی فردا ولی
خفته خوش در دامن امروز من فردای من
فکر من این بود و رویا دیدن روزی چنین
ای خوشا روز شمایان فرخا رویای من
نورچشما دخترا آینده اندر دست تست
قدر نعمت را بدان ای گوهر یکتای من
ناصر زراعتی می نویسد: زبان ژاله، زبان شعر سبک خراسانی و یادآور مسعود سعد سلمان و ناصرخسروست. اما با توجه به مضمون و درون مایه وموضوع بیشتر شعرها و نیز پرداختن به مسائل اجتماعی و به خصوص مسئله زن و نیز راحتی و روانی زبان و بیان توجهش به زبان گفتار مردم و فرهنگ توده و ضرب المثل ها و تلاش در ساختن ترکیب واژگانی بدیع و تازه (یکی از ویژگی های شعر نیما یوشیج) و عنایت به ساختار شعر و پرهیز از پراکنده گویی و مضمون پردازی و بویژه فردیت و تشخص او، به جرأت می توان گفت که اگر شاعر با ادبیات و شعر اروپایی آشنایی می یافت(چنان که نیما این آشنایی را با شعر فرانسه داشت) و اگر کار شعر را جدی می گرفت، شاید پیش از نیما یوشیج و همزمان با شاعران و ادیبان تجددگرایی مانند جعفر خامنه ای، تقی رفعت و شمس کسایی، آن چه را بعدها شعرنو خوانده شد، او بنیان می نهاد، یا یکی از بنیان گذاران اصلی اش می بود.
در دیوان ژاله تمام اشیا شخصیت می یبابند و وی با آن ها به سخن در می¬آید.
این نگرش خاص ژاله به اشیاء و نیز جایگاه ویژه آنها در شعر او شاید به دلیل زندگی رنج‌بار و تنهایی مداوم اوست.
ژاله و شمس کسمایی و طاهره از زنانی بودند که چونان شهابی در شب تیره قد کشیدند و برافروختند و در ظلمت سوختند، اما نور و شورشان ماند تا کی سپیده دمد. آنان چونان نرگسانی مست در نمکزاران روییدند و و در هرم سوزان این دوزخ بر خاک افتادند اما عطر روشنشان را نسیم سپیده دمان بر جان هر انسان عاشقی می¬افشاند.
.
خواهرم پرسید : فرق مرد و زن در چیست؟ گفتم:
گویمت این قصه را، با نکته ای سربسته اما
در دکان آفرینش جنس ما و اوست یکسان
عمر ما طی می شود در کیسه ای دربسته اما
بر فراز کاخ هستی ،او به پرواز است و ما هم
جنبشی داریم در کنج قفس ، پربسته اما
دست قدرت فرش کردست از ازل ، باغ جنان را
زیر پای مادران ،بر روی مادر بسته اما
نا امید از بخت نتوان شد که بس درهای رحمت
پیش روی ماست تا دامان محشر ، بسته اما
گر نبازی خویش را ای آشیان گم کرده ،ای زن!
غیر از این ره نیز باشد راه دیگر ، بسته اما
تا برون آید زن از این محبس مرد آفریده
دست و پا باید ، که هست ای جان ِ خواهر ! بسته اما

گرچه امروز در امامزاده حسن که روزگاری گور او بوده است، هیچ نشانی از مزار آن شاعر بزرگ نمانده، امادیری نخواهد پایید که عالمتاج و شعر او تاج تارک تاریخ ما خواهد شد.
*

پی نوشت:
دیوان وی را فرزندش در انتشارات ابن سینا در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسانید.
ناصر زراعتی در سال ۱۳۸۵ آن را در سوئد به چاپ دوم رسانید و خود نیز پیشگفتاری بر آن نوشت.
روح انگیز کراچی نیز در سال ۱۳۸۳ کتابی به نام عالمتاج قائم مقامی در انتشارات داستان سرا به چاپ رسانید.

سبز باشید


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


lila
2010-10-20 21:54:30
سلام
بسیار نوشته عالی بود.زنده باشید استاد محمود کویر

زیباست
roonak
2010-10-20 00:44:38
بسیار زیباست و البته افسوس که هنوز هم در عهد تکنولوژی و در جایی‌ که انسان کهکشان هارا در می‌نوردد هنوز زن ایرانی باید به دنبال حقوق بسیار ابتدایی خود باشد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد