۱
روزی از شتابِ شعر، ناگهان به خاموشی پرت خواهم شد!
پس از مرگ، شعرهای زردم با نخستین نگاه پَرپَر خواهد شد
و شعرهای سبزم به زبانها و دلها پیوند خواهد خورد
*
پس از مرگ، آرمانهایم را دیگر باز نخواهم شناخت
و زنانی را که در شتابِ اندامشان اوج گرفتم
*
پس از مرگ، پُرسشهای الماسگون شعرم
در تاریکیهای زبان پخش خواهد شد
*
پس از مرگ، زنانی که بالهاشان را از شعرم بیرون کشیدهاند
به یاد من لختی بر بلندی سکوت خواهند نشست
۲
هر کس نامی به مرگ داده است
هر کس قندی در تلخی مرگ آب کرده است
ساعتِ تن، کوک نمیشود
و زماناش را نمیتوان پیش و پس کشید
*
در زیر زرهبین زبان است که مرگ تهی میشود
درخت، مرگ را نمیشناسد
پرنده، مرگ را نمیشناسد
جانوران، خالیِ نبودن را با اشتیاق خوراک پُر میکنند
*
من اگر نباشم برگهای درخت زرد نخواهد شد
و هوا به ششهای من نخواهد اندیشید
سرشتِ نبودن من با سرشت نبودن موری یکسان نیست؟
سرشتِ نبودن من با سرشت نبودن کبوتری یکسان نیست؟
من اگر نباشم، شعر، شاید کمی درنگ کند همین!
۳
پیش از مرگ، شعرم را باید عروس کنم؛
و هر گیاهِ زیبایی را در باغچهاش بکارم
*
پیش از مرگ، شعرم را باید از گوهر وقت پُر کنم
و دیوارهایش را ایماژکاری کنم
*
پیش از مرگ، واژگان پوسیدهی شعرم را باید دور بریزیم
و شاخ و برگهای بیهوده را از درخشش ایماژهایش کنار زنم
*
پیش از مرگ تا میتوانم باید گامهای شعرم را پیدا کنم
پیش از مرگ تا میتوانم باید راههای شعرم را هموار کنم
*
پیش از مرگ، شعرم را باید ببالانم
پیش از مرگ، شعرم را باید عروس کنم
۴
هنوز ساعت شعر پوشیدهام
و به آسانی به وقت زندگی و مرگ نگاه میکنم
نه! هنوز نباید بمیرم!
*
هنوز جوان دیدنم؛ جوان پریدنم
هنوز معناها را میچرخانم
و بُرشهای تازهاشان را مینویسم
نه هنوز نباید بمیرم.
*
هنوز جوان آرزوهایم؛ جوان هوسهایم
هنوز پیکر برهنهی زن را چون شعلهای سفید میبینم
نه هنوز نباید بمیرم.
*
هنوز پُرسشهایم رخشان است
و گامهایم پُر از هوای پرواز است
نه هنوز نباید بمیرم.
*
هنوز جانم را در اوج ننوشتهام
نه! نه! هنوز نباید بمیرم!
مارس ۲۰۰۹
www.rezafarmand.com