logo





شرحی بر فلسفه زندگی و بکارگیری روش های نامأنوس

شنبه ۱۳ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۴ سپتامبر ۲۰۱۰

دکتر گلمراد مرادی

dr-moradi.jpg
متأسفانه بکارگیری روشهای نا مأنوس در زندگی در اکثر کشورهای جهان و بویژه کشورهای اسلام زده به بخشی از فرهنگ جامعه بدل شده است و هر روزه آنها را، بطور عادی، بکار می گیرند. در اینجا احتمالا پرسیده شود که چه هستند این روشهای نامأنوس؟! اجازه دهید، بعداز یک توضیح کوتاه درباره ابزار و موادیکه جان درارن را زنده نگه می دارند، نام برده و درحد توان به آنها پرداخته شود.
درواقع اگر ما بخواهیم مواد و ابزار و بکارگیری آنهارا برای ادامه زندگی برشمریم، با واژه های تغذیه، لباس، پناهگاه و وسایل حمل و نقل و دیگر نیازهای خانوادگی و اجتماعی و نظیر این ها برمی خوریم. برای کسب و فراهم کردن این مواد از راه درست، نیاز مبرم به تبحر و فن و به دست آوردن آنها است. بهمین دلیل انسان کنجکاو برای این کار، راههای گوناگونی را جسته و تجربه می کند، نظیر استفاده از افکار و فراگیری فن و علم، بکارگیری نیروی فیزیکی، استفاده از زور وقلدری، نا رو زدن به دیگران و یا قبول ریسکها و خطرات و رفع آنها. هر انسانی با انتخاب هر راهی جهت کسب مایحتاج زندگی از راه درست یا نادرست آن، آرزوی آرامش و همزیستی صمیمانه با دیگران را دارد. در این میان چه خوب است که آدم توانائی فکری و فیزیکی و نیازهای خودرا بسنجد و قناعت کند به آنچه که درتوان دارد و از آنچه که از او ساخته است نه بیشتر و آنچه که از طریق نیکو به دست می آورد. انسان با این کارراه درست زندگی، بدون بکار گیری زور و حلیه و نیرنگ و نارو زدن را انتخاب می کند. در حقیقت انتخاب راه درست برای کسب مواد و ابزار زیستن، به زندگی یک ارزش والا می دهد. انسان اگر چه احتمالا به ظاهر ساده لو و هالو بنظر آید، اما درجوامع انسانی وزنه سنگینی خواهد بود و خودرا در آرامش وجدان احساس می کند که به نظر من این بالا ترین حسن برای آدم و آدمیت است.
البته این شیوه درست زندگی (غیر حیوانی) در میان انسانهای متفکر است که بعضی از انسان ها بنا به تربیتی که از خانواده گرفته اند و محیط فاسد، بر آنها کمتر تأثیر گذاشته است، آن را بکار می گیرند که متأسفانه تعدادشان بس کم است. اگر ما بطور کلی تعریفی از زندگی همه جانداران را به دست دهیم، می توان این تعریف "روند به سر زنده ماندن" را بر دو نوع تقسیم کرد. جانداران غیر متفکر و ذیشعور و همه آنها برای ادامه حیات خود، نسل به نسل، نیاز به تولید مثل دارند. در میان جانداران غیر متفکر بوده اند انواعی که بدلایل جو جغرافیائی یا نیازهای جانداران ذیشعور و استفاده بیش از حد از آنها و یا برای رفع خطر از خویش، نسل های برخی از این حیوانات منقرض شده اند که امروزه فقط آثار فسیلی از آنان باقی مانده است. هرکدام ازاین دو گروه (غیر متفکر و متفکر) به شیوه ی خود و بنحوی برای زنده ماندن به جنب و جوش و فعالیت می پردازند. گروههای غیر متفکر در تکاپوی شبانه روزی اند که غذای لازم و مورد نیاز خود را به چنگ آورند که تا حد امکان فقط زنده بمانند! این شیوه زیستن را تحت شرایط قانون جنگل طبقه بندی می کنند وآن رازندگی حیوانی گویندکه متأسفانه گاهی این روش و شیوه ی زیستن را درمیان جان داران متفکر هم می توان دید. در واقع نیروهای ذیشعور می بایستی فعالیت کنند، نه فقط، مانند حیوانات برای زیستن، بلکه برای جستجو و کشف بیشتر جهان پیرامون و پاسخ به پرسشهائی که در روند این زندگی و برخورد با ناشناخته ها بوجود می آیند. همین هدف درشیوه ی زیستن خود زندگی انسان را اززندگی حیوان تفکیک می کند. بهمین دلیل درمیان برخی جوامع این انسان متفکر به دست آوردهای عظیمی رسیده است و درحال کشف کرات آسمانی دگر است. در زندگی حیوانی آنگونه که درپیش اشاره شد، سه اصل حاکم اند که به قانون جنگل نام گرفته است. اول زورمندتر بودن و دارای قدرت، دوم یافتن مواد خوراکی به هرنحوی و به هر قیمتی، سوم یافتن منطقه و پناه گاهی برای زیستن بر مبنای به بکار گیری قدرت و زور. در اینجا هر حیوانی زورش کمتر، دلهره اش بیشتر است و دایم احساس خطر می کند و در نا آرامی محض بسر می برد. اما حیوانی که زورش بیشتر از دیگر حیوانات است، ادعای حاکمیت مطلق را دارد و با حضور او حیوانات دگر مجاز به خود نمائی نیستند و حتا حق حیات از آنان صلب می شود. مـتأسفانه این قانون جنگل به شیوه ی مدرنتری در سایه دیکتاتورها اجرا می شود. می گویم مدرنتر، زیرا انسان اگر تابع مطلق دیکتاتوران باشد، خطر جانی کمتری متوجه اش خواهد شد. اما در جهان حیوانات این قانون وجود ندارد، اگر آهوئی خدمتگذار پلنگ هم باشد، هنگامی که آن پلنگ گرسنه است، او را پاره پاره می کند. به علاوه حاکمان جنگل بر عکس دیکتاتوران، شانس زنده ماندن بالا تری دارند. زندگی انسانی هم، آن گونه که در پیش به آن اشاره شد، شامل این سه اصل می شود، منتها در جهان متفکران زور جای خودرا به عقل و شعور و رعایت حقوق انسانی می دهد و انسان دو پا تابع نظمی خواهد بود که جامعه بوجود آورده است. البته این نظم اجتماعی که توسط جمع مردم، ایجاد می شود، سوای نظمی است که دررژیم های مطلقه و دیکتاتوری وجود دارد.
اکنون با تفکیک زیستن جانداران از هم، شرح بیشتری بر فلسفه زندگی انسانی لازم بنظر می رسد و مضافا توضیحی برمحتوای منفی آن واژه ها وصفات بدی که درزندگی روزمره بکار می گیریم. اجازه می خواهم از آخرین آغاز کرده و اشاره ای به چندی از این واژه های نا جور و نا مأنوس و در جامعه ما جا افتاده، بنمایم. قبل از هر چیز، "عیب دانستن" بیان واقعیت است. مثلا فرزند خانواده ای، دختری یا پسری همجنس باز از آب در آمده. با وصف اینکه این مسئله هیچ تقصیر آن فرزند هم نیست، اما خانواده این را "عیب" می داند که درباره اش صحبت کند و کسی بداند و یا مشاجره بین زن و شوهری تا حد کتک کاری و احتمالا تا پای جدائی و به اوج خود رسیدن که این مشاجرات و یاحتا جدائی، امروزه یک امر عادی است. زیرا همانند سابق یک طرف قضیه، یعنی زن اغلب به درستی ازحق خویش نمی گذرد. دراینجا نیز با تأسف باید گفت که برای حل مشکلات به متخصص مراجعه نمی شود، زیرا آن را عیب می دانند. و یا دختری درخانواده، قبل ازازدواج حامله شده و اغلب والدین این را "بی آبروئی محض" به حساب می آورند و ممنوع می کنند که نباید کسی بفهمد! یا یکی از فرزندان به دلیل اعتیاد و نیاز مبرم مادی دست به دزدی و خود فروشی می زند و یا آنها در زندان بسر می برند و والدین احتمالا کمتر تقصیری دارند. زیرا شیوه غلط تعلیم و تربیت و محیط زیست اینهارا بر جوانان ما تحمیل کرده است و نمی توان همه نابسامانیها را، اگر والدین نیز کوتاهی کرده باشند که حتما هم کرده اند، بگردن آنها انداخت. اما با این وصف و بنا به ترس والدین از "آبرو ریزی" نباید کسی در این باره چیزی بفهمد! چون عیب است! ما بجای آنکه جستجو در علل بوجود آمدن این نابسامانی هارا دنبال کنیم و برای رفع آن به متخصصین امر مراجعه نمائیم، بر آن سرپوش می گذاریم و بیان آن را عیب می دانیم! با تأسف باید گفت اگر این چنین "عیبی" روزی برملا شود، مجبور می شویم دست به کارهای خطرناکی، از قبیل خود کشی و غیره بزنیم! قباحت دانستن اعتراف به نادانی و محکم ایستادن برادعائیکه ثابت شود محتوای آن هم غلط است. در صورتی که اگر اعتراف کنیم که نمی دانیم، ارزش خودرا در نزد دیگران بالا می بریم. ما امروزه خوب می دانیم و درتاریخ نیز سابقه داشته است، آن کسانی که به نادانی خود در زمینه ای، اعتراف می کنند، بدون شک در زمره دانایان جهان قرار دارند. مثالی داریم ازسقراط فیلسوف یونانی که گویند: "سقراط دردفاعیه خود راز دانائی خودرا چنین معرفی کرد که او نسبت به نادانی خود آگاه است ولی دیگران از نادانی خود بی خبر هستند. در واقع پیام سقراط این بود که گام اول درطریق کسب حکمت و دانائی همانا <خود آگاهی> است". نقل شده از وبلاگ پایگاه فرهنگی ایرانیان. پس گویا ابوریحان بیرونی و یا یکی دگر از متفکرین قرون وسطا این جمله معروف را از سقرط فیلسوف یونانی گرفته است که گفته است: "من تا آنجا می دانم که هیچی نمی دانم". نکات منفی دیگر عبارتند از: دروغ گفتن، مثلا یکی به شما تلفن می کند و فرزند کوچکتان گوشی را بر می دارد و شما با دست اشاره می کنید که این فرزند بگوید، باباش یا مامانش خانه نیستند. درحالیکه این بابا و مامان برای آن فرزند باید الگو باشند، اما او از آنها دروغ یاد می گیرد. نکته دیگر تهدید کردن و شرط گذاشتن به عنوان بخشی ازتعلیم وتربیت، حتا ناخود آگاه درمترقی ترین کشورهای جهان. ما امروزه باید بدانیم که با تهدید و شرط گذاشتن نمی توان هیچ مشکلی را در دراز مدت حل کرد. مثلا اگر به فلان فرد نظر داشته باشید، ترا خواهم کشت. این نکته غم انگیز مرا بیاد یک جمله ای انداخت که یکی از انسانهای شریف به من گفته بود، مبنی بر این که روزی زنش به او می گوید: "اگر بشنوم بازن دیگری رابطه پیدا کرده ای می کشمت". اما بر عکس روزی خود از طریقی با مرد دیگری آشنا می شود و بعداز مدتی رابطه مخفی، بدون دلیل از شوهرش طلاق می گیرد و چند ماهی شریک زندگی آن مرد جدید می شود. بعداز آن می بیند که کار اشتباهی کرده و رفیق جدید را رها می کند. اما در عوض دچار افسردگی می گردد. روانکاو به او توصیه می کند، اگر امکان دارد، با شوهر سابقت تماس بگیر و عذر خواهی کن که برای درمان افسردگیت بسیار مفید است. او بعد از یک مکالمه تلفنی و دیدار با شوهر سابقش، در اولین جمله می گوید: "مرا نمی کشی"؟! چون یادم هست که ترا تهدید کردم اگر بازن دگری رابطه برقرار کنی، ترا می کشم. شوهر سابق او می گوید: "نه! من هرگز ترا نمی کشم، اما دیگر نمی توانم باتو زندگی کنم". مثال دیگری، اگر فلان کار را انجام دهید چشمهایت را از کاسه در می آورم (یک نوع تهدید به بچه که عادی شده) و یا اگر نخواهی بامن زندگی کنی، اجازه خروج از ایران را از تو می گیرم! این یک واقعه ی غم انگیز دگر است که گفتنش ضروریست. خانمی بعد از یک مدت طولانی زجر و خروج غیر قانونی از ایران، به من مراجعه کرد و گفت: "او با وصف اینکه از شوهرش بارضایت طرفین در اروپا" قانونا جدا شده بوده، ولی این طلاق را در کنسولگری ایران در کشور محل اقامت به ثبت نرسانده بود که شوهر نیز امضاء کند و باصطلاح طلاق اسلامی هم انجام گرفته باشد. او روزی به ایران رفته که فامیلش را ببیند. هنگام خروج از مملکت، پلیس فرودگاه جلو اورا می گیرد و می گوید که شوهرش، با وصف اینکه خود در خارج از ایران بسر می برد، اجازه نمی دهد، همسرش از مملکت خارج شود. او می گوید: آخر ما از هم جدا شده ایم و دادگاه رسما طلاق ما را ابلاغ نموده. اما مأمور می گوید: شما طبق قانون اسلام هنوز ازشوهرتان جدا نشده اید و شوهر شما این حق را دارد که جلو خروج شما را بگیرد! بهر حال اگر چه طبق قانون می توان طلاق در برخی از کشورهای اروپائی را با مراجعه به دادگاه ایران و تقاضا داد و آن طلاق را به رسمیت شناساند، اما چون این خانم اطلاع نداشته و یا دادگاه خانواده درایران، کارشکنی کرده است. او بیش ازیک سال دربدری کشیدن نهایتا موفق بخروج غیر قانونی می شود، آنهم چون او دارای دو تابعیت بوده، توانسته است، با مراجعه به سفارت کشور محل اقامت اش، زود به محل زندگی اش بر گردد. نظیر این تهدیدها متأسفانه نمی توانند حل مشکلات باشند. این شیوه کار فقط ایجاد نفرت می کند و رابطه را خراب تر می نماید. اینها فقط نمونه هائی از خروار اند که در زندگی روزمره ما ظاهر می شوند. استفاده از نکات ذکر شده ی فوق، بطوری که اشاره شد، دربعضی ازکشورها، حتا بخشی ازآموزش و پروردن اطفال در خانواده و در مدرسه شده و رابطه بین زن و شوهر را تشکیل می دهد. بنابراین تعجب ندارد اگر در جوامع انسانی این همه درگیری ها و نابسامانی ها و بویژه در کشورهای دیکتاتور زده، وجود دارند. در حالیکه اگر ما از همان طفولیت به فرزندان خود راستی و درستی و اعتماد بخود و به حرف دیگران را آموزش دهیم و معایب خود و علل آن را از آنان پنهان نداریم و به فرزندان با عمل خویش یاددهیم که هیچ چیزی بهتراز راستی، درستی و اعتماد نمی تواند باشد، چون والدین بهترین الگو برای فرزندان اند، بدون شک درآینده به آرزوهای خویش بهتر خواهیم رسید و یک جامعه سالم تر از اکنون خواهیم داشت.
خوب، درزندگی همه انسانها یک استاندارد وجود دارد که انسان ها بدون استثناء برای ادامه زیستن مجبور اند، نخست امکاناتی بوجود آورند، تولید کنند و حیوانات اهلی پرورش دهند، بعد مصرف نمایند. این امکانات برای تولیدات عبارتند از تهیه ابزار کار تولیدی در زمینه های مختلف جهت به وجود آوردن و آماده کردن وسایل اولیه زیست که در پیش، از آنها نام بردیم. پس به منظور به دست آوردن و تهیه کردن این امکانات زندگی، نیاز مبرم به فعالیتها و خلاقیت ها و تولیدات است که به نسبت در هر جامعه ای، انسان موظف است تخصصی در خور زمان فرا گیرد و از یک فلسفه ویژه برای زندگی کردن پیروی کند. در چنین جو و شرایطی، انسان نیاز دارد در جمع زندگی کند. پس آدم خواه ناخواه باید در جامعه با دیگر انسانها در تماس باشد و این خود تولید برخوردهای اجتماعی می کند. از آنجا که برخی از روابط اجتماعی اجباری است و انسان نمی تواند از آن چشم پوشی کند و باید انجام گیرد این خود به مرور زمان، اگر شرایط ویژه ای انسان را درتنگنا قرار دهد، تولید برخوردهائی می کند که ناچارا به همان دروغگوئی مصلحتی، بی اعتمادی ترس از باختن، نیرنگ خوردن یا زدن، تهدید و حتا مشاجره می انجامد و این ها بمرور زمان به بخشی از فرهنگ غلط هر جامعه تبدیل می شود. اکنون انسان باید برای ممانعت و یا خنثا کردن چنین جوی از خیلی از مزایای خویش چشم پوشی کند. اگر همه ما بدون استثناء دراین راه بکوشیم دیگر بکسی ظلم نمی شود، در غیر آنصورت، رقابتهای خشن در زندگی آدم بوجود می آیند و منجر به بکار گیری آن صفات بد در زندگی خواهند شد. درحقیقت رقابتهای انسانهای بی تبحر و راحت طلب با متبحرین و کوشندگان برای زندگی بهتر با کار کمتر، راحت طلبان را وا می دارد که ظاهر ساز بشوند، تعارفهای بی محتوا بکنند و یا قسمهای دروغ یاد کنند و گاهی اوقات هم حق دیگری را زیرپا بگذارند. همانطور که گفته شد برخی ازاین نکات ذکر شده دربعضی ازکشورها به بخشی ازفرهنگ مردم تبدیل شده است. نکات دیگری در فلسفه زیستن وجود دارند، مانند آنچه که برای خود خوب دانسته به دیگری هم روا داشتن، هر کاری را بر پایه و اساس منطق و عقل انجام دادن، کوشش در درست فهمیدن دیگران، پیش از قضاوت نهائی، عادلانه رفتار کردن، بکار خود زیاده از حد پر بهاء ندادن و کار دیگران را کم بهاء نکردن. اگر مسایل درستی ازقلم ودهان دشمن نیز تراوش کرد آن را درست دانستن و اگر بهترین دوست کار خلافی انجام داد چشم پوشی نکردن و به او اعتراض نمودن، از موقعیت سوء استفاده نکردن و و... بدون شک رعایت این نکات در کوتاه مدت به زیان خود آدم است. چه بسا انسانهای با رفتار انسانی با خیلی از آرزوهای بر آورده نشده بمیرند و خود به آن اهداف عالی دست نیابند، اما در دراز مدت کار و رفتار آنها دارای ارزشها و محسنات غیر قابل وصفی خواهد بود و با اطمینان پیروز است.
در جوامعی که حرص و ولع زیاد است، دروغها بزرگ ترند و قسمها بی محتوا تر و وجدانها کوچکتر و درجه اخلاق پائین تر. در این جوامع تعارفها و ظاهرسازی های مصنوعی ودشمنی های پنهانی بی اندازه است واحتمالا نیازها و مایحتاج فراوان تر اند، تاجائی که انسان مجبور می شود، یعنی تعلیم و تربیت غلط به او امر می کند به ظاهر تا سینه دربرابر دیگری خم شود و درپشت سر به طرف فحش و نا سزا بگوید. مثالهای زنده فراوان داریم: گویند در بحبوحه کودتای 28 مرداد عده ای پلاکارتهائی را در دست داشتند که بر یک طرف آن نوشته شده بود: "یا مرگ یا مصدق" و در طرف دیگر آن زیر یک برگ سفید نوشته شده بود "جاوید شاه"! هر گاه سر و کله شعبان بی مخی ها دیده می شد، "جاوید شاه" را نشان می دادند و هرگاه ملی گرایان یا چپها دیده می شدند، "یا مرگ یا مصدق" شعار آنان بود! از همین بادمجان های دور سینی، هنگام برگشت شاه از رم به ایران، به او گفتند: تعدادی از افسران وفادارش، علیه خود اوقیام کرده و ناسزا گفته اند، حالا چکارشان باید کرد؟ شاه می گوید: "اکنون که همه عبد عبید و دست بوس اند، ولشان کنید". (نقل بمعنی). این دستور در زمان جوانی شاه بود، اگر در دوران سالهای قدرتش چنین مخالفتی انجام می گرفت، هیچ رحمی به آنها نمی شد. همان طوری که دیدیم چه بر سر خسرو گلسرخی ها و کرامت الله دانشیان ها و گروه جزنی ها آوردند. در چنین جوامعی رو دربایستیها و عیب و عار دانستنها و احساس مسئولیت نکردنها بسیار قوی هستند. تمام این نکات دست به دست هم می دهند و بی اعتمادی به همه و شک و تردید را درانسان تقویت می کند. تا جائی که انسان به سایه خود هم اعتماد نمی کند! خوب، اگر با دقت بنگریم، این گونه رفتار در هرجامعه در اثر بی سوادی اجتماعی و نا آگاهی مطلق است که اینها عوامل اصلی عقب افتادگی در آن جامعه هستند.
درباره فلسفه زیستن کتابها، نوشته شده واین نکات به زبان ساده، فقط برای آن عزیزان علاقمند به زندگی انسانی است که در حد توانم نگاشته ام. من در اینجا به استثنای مثالی ازسقراط، فیلسوف یونانی، به هیچ جامعه شناس و اندرزگوی تعلیم و تربیت استناد نکرده و رجوع نمی دهم. اینها را بر اساس تجربیات در روند زندگی و دیدنی های خویش نگاشته ام که آرزو دارم تا حدودی مفید باشند.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 1.9.2010 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد