" هنگامیکه این شعر بر من میآمد به زینب و سکینه فکر میکردم. موردشان اضطراری بود. امروز هنوز جانشان در خطر است که ضحاک بر آنست که این بار شیوایمان را به ذبح برد. و جدا از زندان رسمی فکر آن زندان بزرگتر که در آن میلیونها زن ایرانی هر روز قطره قطره تحقیر میشوند و میسوزند تا سزای زن بودنشان را بدهند ترکم نمیکند
زندانِ زنان زندانِ همگانی است"
دنیایِ غریبی است
پشتِ این دیوار
دنیایِ غریبی است
روستایِ ما
پشتِ این دیوار
لب های زنی
در عطش آتشین بوسه هایی
که هرگز از راه نخواهند رسید
لبخند را برایِ همیشه فراموش خواهند کرد؛
سینه هاش
در جستجویِ ابدیِ نوازش و رودهایِ شیر
- که به تبعید شده اند -
خشک شده
سر به زیر خواهند آورد؛
میانش
که چون خاکِ روستامان
آغوش به عشق و به زندگی باز میکند
به خاج مسیح بَدَل خواهد شد
و جوانه ای نخواهد داد؛
دلش
که به مهر همسایه میتپد
و در هوایِ پرواز بزرگ
به آنسویِ خود خانه گزیده
تا در حجم ِ نوینش
سراسر روستا را جای دهد
جانش را خواهد گریست؛
و گلویش را
واپسین گردن بند
میبُرَد
اندک اندک
چون خنجر
پشتِ این دیوار
زنی در قفس است
رضا هیوا
Reza Hiwa
2010-07-02#04.06
Le Nid
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد