( برای پريا و گالیا و...)
روزنامه ها نوشته بودند:
برای رسيدن به دریای روياها دير شده بود
روزنامه ها
در باد سخن می گفتند.
*
کنار جاده ی بی انتهای رو به هیچ.
چمدانی کوچک
خيالی آبی
راهی روشن
بعد هم هوای رفتن به نارنجزاران بی غروب
يکی دو کتاب پرپر شده
خرده نانی برای کبوتران اسپانیا
درختانی ماتمزده
و آن دو عروسک مخمل پوش
بر بال جاده
يکيشان سر بر شانهی ديگری انگار
منتظرِ قصه های نا نوشته ی مادر.
*
داستانِ خواهری آهو و باران را کی نوشته است؟
مراثیِ مادران آه را کی سروده است؟
من هر شنبه
خوابهای بیباورِ پريا و گالیا را نوشته ام
و دوباره به ياد آوردهام
آن دو نگاه سبز روشن را
آرام، آهوانه، خوابآلود
و خيره به راهی دور ...!
درکشتی کوچکی که
در خوابِ دورِ دريا شکستهاست.
و من باید بنویسم
تا بهارنارنج¬های اسپانیا هم بدانند
امروز، غروب کدام روز از این تابستان نحس بود
که از سمت باد آمدند
و دستان مهربانشان را گرفتند
و آن دو را که یکی بودند
آن دو عروسک مخمل پوش را
که سر بر شانه ی یکدیگر داشتند
با زورقِ پروانه های باد
به باغ بی انتهای بهارنارنج ها بردند.
( اندوهسرودی برای پریا و گالیا نجمی، دو آهوی همزاد که تازه نه ساله بودند و در کنار دریای رویاهایشان در تصادفی هولبار از میان ما رمیدند. از سوی دانش آموزان و آموزگاران آموزشگاه فردوسی لندن)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد