logo





آنان هفــــده نفــر نیسـتند

دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۹ اوت ۲۰۱۰

ک. معمار

به هرطرف می روی دیواراست. درب به رویت بسته و پنجره ای اگرباشد دورازدسترس با حفاظ های آهنی محصوراست. معلوم نیست تکه ای از آسمان رابه تو اختصاص دهند. اگر نوری از گوی طلائی نصیب تو نشود,لامپ مهتا بی قمر روز و شب تواست.
بعد از مدت کوتاهی از این چاردیواری بیرون می آیی, نه با پا ,با حس کردن, با فکرکردن, با تصور,صداها در بیرون تورا با خود می برد.هر صدائی برای تو تصویری می گردد.
صدای رفت وآمدها, پوتین اگر باشد پاسدار را تداعی می کند. دمپائی باشد, هم بندت را به تو می نمایاند. یک حس نزدیکی را در وجود خود حس می کنی. صدای چرخش های کلید از دورونزدیک به تو آمار می دهد .چشم هایت به گوش تو متصل می شود و همه چیز را با گوش خود می بینی!آنها دنیای تورا کوچک می کنند.باید با درون خود زندگی کنی.خود رامرور کنی اندم که در بیرون بودی, کنجکاو محیط خود می شوی , به دیوارها می نگری و با چشم هایت, می کاوی,کلمه ای ,جمله ای, خطی, نقشی, باید باشد. به جستجوی شان با ناخن و چشم و نفست هر لحظه تلاش می کنی , آنوقت که یافتی ,کلمه ای,جمله ای , نیروئی را در تو بیدار می کند. مانند تشنه ای که چشمهء آب گوارائی را یافته است. بعد برایت آن خط نوشته مقدس می شود.از خود پرسش می کنی چه کسی ان را نوشته؟ حالا او کجاست؟با این تصورات و افکار شب که می خوابی اورا در خواب می بینی, یعنی کسی را می خواهی به خواب می ببینی , ضمیر ناخودآگاه تو به کمک ات می آید. و حس می کنی تنها نیستی.آنان تورا می پایند.غذا گرفتنت را,خوردن و خوابیدن و تحرک تورا, تورا اردریچه درب از درز درب یااز دوربین چشمی,تورا می نگرند و کنترل می کنند. هر کس یک جور فکر می کند.هرکس یک جور غالب خود را در زندان پی ریزی می کند .آنان برای هر نوع زندانی نسخه ای جداگانه دارند. آنان چند ده سال تجربه دارند.آدم ها عوض شده اند ولی روش ها همان روش ها است چه بسا سخت تر, شکنجه جسمی, شکنجه روحی فقط دو کلمه است اما با خود هزاران درد را به همراه دارد. لحظات بحرانی برای تو به وجود می آورند.تا آنچه را می خواهند از درون بحران به وجود آورده بدست آورند.در لحظات بحرانی انسان , با دشواری های بسیاری دست به گریبان است. آنان مدام بحران می آفرینندو دو دنیای متفاوت در درون زندانی به وجود می آورند.دنیای زندانی و دنیای زندانبان.در تقابل این دو دنیا ,آنان چون ددی وحشی دست بکارند تا چه تغییری را مشاهده کنند ضربه ای دیگر را فرود آورند.این کشمکش با زندانی انقدر ادامه می یابد تا انان به دیوار می خورند و قدرت نفوذ به درون زندانی را نمی یابند.در این لحظه زندانی با تولدی دیگر در درونش,خود را قادر به پذیرش هر نوعکس العملی می یابد.
در مقاومت مبارزه شکل های خود را پدیدار می سازد.هم پیوند در درون زندانی آشکار می شود و حیات زندانی فراتر از دیوار هائی که اورا محبوس کرده به دیوار های مجاورمتصل می کند.دیوار ها همه گوش و چشم شده اند.زندانی ها بدون اینکه یکدیگر را ببینند با هم زندگی می کنند.این ها همه از چشم زندانبان مخفی است.او در دنیای خود با زندانیان بازی می کند.او نمی داند که زندانیان اوین , گوهر دشت و همه زندان ها در حلقه هم با هم زندگی می کنند.راز این همزیستی سالیان درازی است پنهان مانده و همچنان ادامه دارد.
زندانی با خود دنیائی را به درون زندان می برد. او تنها نیست. با او زندگی می کنند همه آن عزیزانی که تا رسیدن پایش پشت دیوارهائی که می خواهند هویتی دیگر از او بسازند.
اودر جنگ , دردرونش, لشگری از انسان ها و زیبائی زندگی را با خود دارد. زندانبان با چند ورق کاغذ, و ابزار... چشم بند, دستبند, کابل, تخت شلاق و ادبیاتی برگرفته از زبان تحتانی ترین قشر جامعه متعلق به خود, دنیای دیگری را به رویش می گشاید.
زندانی عاشق است. با درون زیبایس سر می کند.مگر می شود به صورت عشق سیلی زد؟
با لگد به زمینش انداخت؟ چشمان عاشق را نمی توان با چشم بند بست.او از پشت دیوارها, زیبائی زیبا اندیشان را با خود همواره دارد.با زندانی , مادر , پدر, برادر, خواهر, کودکی اش, جوانی و بلوغش وقتی عشق درکوچه شکوفه دادو رویش یک لبخند با نگاه درآمیخت همراست.
او گنجی پنهان با خود دارد و زندانبان این را نه می داند ونه می فهمد.
به زندانبان گفته اند, زینب, بهاره ,حمزه, بهزاد , بهروز, ناصر , مشتی گوشت و استخوان هستند و هزاران رگ و پی, تو باید به درونشان بروی و ناصر ,زینب ,بهزاد , حمزه دیگری که می خواهیم بیرون بکشی.همه چیز هم در اختیارت می گذاریم.ازفتوای ولی فقیه , شکنجه تادم مرگ و دسترسی به روح زندانی با هر عملی که راه رسیدن به ویرانی اورا هموار می کند.
اما آمران نمی دانند لشگری در درون زندانی با او زندگی می کنند. او تنها نیست.قبل از اینکه ضربات کابل سلول هایش را ازهم باز کند,دردی فراتر از کابل را از نابرابری هارا با خود زندانی از جامعه به زندان آورده است. درزندان همه اندام زندانی را قبلا زندانبان ها از ولایت فقیه پیش خرید کرده اند.با زبانش چه کنند؟ چشمانش را چگونه بی فروغ گردانند.
گوش هایش را بخدمت گیرند اگر نتوانستند, کاری کنند که دیگر سخنی را نتواند بشنود.
گردنش را خرد , تا سر سودائی اش رابه زیر کشیده وخم کنند.استخوان شانه هایش را بشکنند و او راتکیده تا,کسی بر شانه هایش نتواند تکیه کند و از او به گوید.
تابه دانجا پیش می روند از زندانی نائی نمی ماند اما زندانی زنده است و دردرونش شرری شعله می کشد.واو شب ها وروزها خود درمانی پیشه می کند. در او دنیای جدیدتری شکل می گیرد.همچنان او تنها نیست.همچنان هستی اش جلوه ای از زیبائی است. نتوانستند به درونش دست یابند . نمی توانند دست یابند.
با هر دردی که زندانبان بر جانش می آفریند, با هر فریادش, صدها دهان با او فریاد سر می دهند. با هر ضربه کابل بر پاهایش, صدها پا ودست و جان ,با جانش درد می کشند.با هر شبی در بستردردو خون ,به خواب نه,بیجان در سلولش رها می شود, صدها ستاره چشمک به او می زنند و ماه را در شب روی هایش به درون سلول او می برند . ان زمان هزاران چشم بر ماه نگریسته,ماه تلالوءزیبائی ها را با خود به درون سلول می برد.آری آنها هیچ زمان تنها نیستند.
امروز انها تصمیم گرفته اند که هیچ نخورند و نیاشامند تا خون آشام را بخود آورند و بگویند که تنها نیستند.انها اعتراض را در زندان, در میهن و در سرتاسر جهان هستی با زبانهای متفاوتی فریاد می زنند.انان هفده نفر نیستند.آنان چون همیشه حیات و هویت مردم خود هستند.این راز ماندگاری زندانیان سیاسی با مردم را هیچ حاکمیتی نمی فهمد.
هزاران تن را در یک فضای رعب و وحشت قتل عام کردند. پنهان ماند؟ هرگز, چون گوی آتشینی سر بر آورده و زبان اعتراض میلیونی گشته است.امروز نیز چون همیشه صدای زندانیان سیاسی از هر سو شنیده می شود.
نام هایشان را می برند:بهمن اموئی, جعفر اقدامی, کوهیار گودرزی,مجید توکلی, غلام حسین عرشی,ابراهیم بابائی,پیمان کریمی آزاد,بابک بردبار,مجید دری,علی ملیحی,عبدالله مومنی,کیوان صمیمی,حمید رضا محمدی,ضیاء نبوی,علی پرویز,محمد حسین نورانی نژاد, محمد حسین سهرابی راد, با هر نام صدها تن برسر دیکتاتور فریاد بر می آورند.و حیاتی دیگر به جنبش مدنی در میهن می دهند.
انان برای پاسداشت زیبائی ها به زنجیر کشیده شده اند. امروز در مصاف با دیکتاتور درزندان راه حیات را بر خود بسته تا مستبد را به معرکه بخوانند. هیچ آرزومند ی , این دشواری را نمی خواهد آنان بر جانشان هموار کنند تا دیکتاتور سرش را به سمت زندان بر گرداند .امروز همه دربهت و اضطراب روزهای رفته بر آنان بسر می برند و دل نگران هستی شان هستند.
زندان و زندانی در قانون درهم آمیخته ای بسر می برند و در بیرون از آن فضا, دیکتاتور با آفرینش ستمی مضاعف بر آنان,جامعه را تهدید می کند.دیکتاتور هم می داند آنان هفده نفر نیستند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد