بخش یک
ماه جولای سال ۲۰۰۴ نشست حزب دمکرات تشکیل شد. نشستی که در آن می بایست جان کری بعنوان کاندیدای آتی ریاست جمهوری برگزیده شود. کمیته سازمانده حزب می بایست در این نشست تصمیم بگیرد که چه کسی سخنرانی اصلی را قرائت نماید. کسی گفت: شاید اینبار بهتر است که یک سخنران سیاه داشته باشیم. رئیس نشست گفت: ایده خوبی است. اما چه کسی؟ صدائی از میان حضار گفت که او جدیدا در شیکاگو با جوانی با نامی خنده دار برخورد داشته است: "او سیاه است و سخنرانی بسیار خوب. شاید بهتر است که ما با او امتحان کنیم".
من نمی دانم که این شخص چه کسی بود و یا اصولا یک چنین دیالوگی انجام شده است یا نه. اما اگر چنین بوده باشد، در این صورت این فرد تاریخ را ساخته است.
ناپلئون یک بار گفت: "ژنرال هائی به من بدهید که خوش شانس هستند". آدم هائی وجود دارند که خوش شانس اند، زیرا آنها می دانند که چگونه می توان شانس را با دو دست گرفت و با خود برد. این مسئله به هوش و ذکاوت ربط دارد. باراک اوباما یک چنین انسانی است.
سخنرانی اش در آن نشست مجلس، آنهم تنها چهار سال پیش، هیجان انگیز بود و به حزب درمضیقه اش و تمامی آمریکا الهام می داد. او با خود پیامی دلگرم کننده آورده بود. پیامی که امید و از همه مهمتر اتحاد را نوید می داد. انگیزه اصلی وی این بود: بگذارید تا ما مجددا آمریکا را متحد کنیم! این چنین بنظر می رسید که از میان صدها پیام ممکن، این تنها پیامی بود که قلب تکه تکه ملت آمریکا را تکان می داد.
میان سخنران و شنوند گان رابطه ای برقرار گشته بود ـ یک نوع رابطه معنوی که هر سخنرانی برایش مبارزه می کند و تنها عده محدودی به آن دست می یابند. یک فیلسوف آلمانی این رابطه را "روح زمان" نام نهاده بود. اوباما حس کرده بود که با روح آمریکائی ها رابطه برقرار کرده است. از همین لحظه، وی دیگر از این پیام نگذشت و در تمامی مدت طولانی مبارزات انتخاباتی اش به این پیام چسبید و بالاخره این پیام برای وی پیروزی را به همراه آورد.
اصلا ساده نبود. من بعنوان کسی که کارزارهای انتخاباتی کوچک بسیاری را هدایت کرده ام می دانم که چه مشکل است یک تم مشخص را تعیین کرد و از همه سخت تر این است که روی آن تم پایبند ماند. در فاصله کارزار انتخاباتی وسوسه های بیشماری وجود دارند که باعث می شوند از پیام محوری دور شد تا بدینوسیله به چیزهائی عکس العمل نشان داد که در حال اتفاق افتادن هستند و یا به موقعییت های گذرا دست یافت و یا نسبت به حملات رقیب انتخاباتی عکس العمل نشان داد. خیلی سخت است که به خود مسلط بود و اوضاع را در دست داشت.
در هفته گذشته بسیاری از مبارزه انتخاباتی اوباما تمجید نمودند. من مطمئن نیستم که آیا آنها درک کرده بودند که چه قدر حق داشتند. او زمانی که می توانست عصبی شود کاملا خونسرد و "کول" باقی می ماند. او می توانست به توهیناتی که به وی می شد بشدت برخورد کند و با همان شیوه ها به رقیب برخورد نماید اما او این کار را نمی کرد. او تا به آخر مثل یک صخره سخت باقی ماند.
از سوی دیگر مک کین می خواست خود را بعنوان نمونه و سمبل عرضه کند. او یک قهرمان جنگ، یک مرد مهربان و سمبل درستی و وقار است. اما چندین مرتبه به خود مغرور شد و خود را بدنام کرد. او با خود سارا پلین این زن مبتذل دشنام گو را آورد و در آخرین لحظات به هوادارانش اجازه داد در فلوریدا یک آگهی تهوع آور را علنی کنند که در آن به اوباما اتهام زده شده بود که دوست فیدل کاستروست و مخفیانه نقشه دارد که آمریکا را به کوبای دوم تبدیل کند. وی تنها به این خاطر مزدش شکست بود و همین هم شد.
اوباما به دنبال شانس نمی دوید بلکه شانس بدنبال اوباما می دوید. پدیده سارا پلین یک نمایش بطور باورنکردنی احمقانه حریفش، برای وی آراء زنان را به همراه آورد. سکته اقتصادی که در اوج مبارزات انتخاباتی اتفاق افتاده بود، پیروزی وی را امنیت داده بود. تمامی بخش های جامعه آمریکا بدنبال یک پیام دلگرم کننده فریاد می زدند. پیام نجات.
در صدها مکان در جهان جمعیت خروشان به خیابان ها ریختند تا خوشحالی خود را برای نتیجه انتخابات نشان دهند. در یک چنین لحظاتی، تماس با جهان که توسط دست های خشن بوش قطع شده بود، دوباره بر قرار گردید.
در تل آویو یک چنین جشنی برگزار نگردید. در تمام اسرائیل روحیه ای گرفته وناراحت وجود داشت. اسرائیل رسمی بخاطر مرد جدید ناآرام بود. اگر در میدان مرکزی تل آویو جشنی برگزار گشته بود قطعا من در آن شرکت کرده بودم و خوشحالی ام دلگیرانه نبود زیرا که در این صورت این روز مرا به یاد ۹ سال پیش در همین مکان می انداخت، روزی که باراک ما یعنی آهود باراک انتخابات را برنده شد. کشور از روی آسودگی فریاد می زد و خوشحالی می کرد، درست مانند این هفته در آمریکا. درست به مانند روز آسوده شدن و سبک شدن و رهائی به نظر می رسید. زمان خدمت بنیامین نتانیاهو یک فاجعه کامل بود. کابوسی از رشوه خواری و یک قطبی بودن و بدترین شکست ها. باراک بمانند یک ناجی بنطر می رسید. صدها هزار مردم هورا کشان به میدان رابین هجوم آورده بودند بدون اینکه کسی از آنها خواسته باشد. آنها می رقصیدند و آواز می خواندند و خوشحال بودند و سخنرانی باراک رهائی بخش را گوش می دادند.
هرکسی می داند بعد چه شد. در فاصله چند ماه، باراک مردم را بجائی کشاند که از وی متنفر شوند. وی از همه جهات ناموفق بود و هر آنچه را که اسحاق رابین بنا نموده بود مدفون ساخت. ملت از وی روی برگرداند و تاج و تخت را مجددا بر سر آریل شارون نهاد. کل این نمایشنامه کمتر از دوسال طول کشید. من از صمیم قلب آرزو می کنم که یک چنین چیزی برای باراک آمریکائی اتفاق نیفتد. اما آدم های بسیاری دراین هفته به یاد این فصل تاریخ اسرائیل خواهند افتاد. امشب انسانهای بسیاری در همین میدان خواهند آمد تا درسالگرد یادمان اسحاق رابین نخست وزیری که در این میدان بقتل رسید شرکت نمایند. این میدان هم اکنون نام وی را گرفته و سخنران اصلی، شاید باور نکنید اما، آهود باراک است. سه ماه دیگر در اسرائیل انتخابات عمومی انجام می شود اما یک باراک اوباما در این انتخابات وجود نخواهد داشت.
اوباما سیاستمدار بزرگی است و طبق تعریف من سیاستمدار بزرگی است که شکل یک سیاستمدار نیست. درست چون لینکلن و مهاتما کاندی و فرانکلین دلانو، رزولت و داوید بن گوریون، همه اینها بازیگران بزرگ صحنه سیاست بودند. سیاستمدار از سر تا به پا. اما آنها مثل سیاستمداران نبودند. من فکر می کنم اوباما هم یکی از آنها است. بنیامین نتانیاهو، مردی که در اسرائیل در انتخابات آینده شانسی خوب دارد که پیروز شود، درست برعکس آنها است.
۱۱ نوامبر ۲۰۰٨
ادامه دارد...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد