به دوست
که در واژه نمی گنجد . به قول محمد علی بهمنی :
دوست من دیدنش آسان نبود
خلاق المعانی بیدل دهلوی می فرماید :
دامن کشان به ناز به هر سو گذر کنی
چون سایه زیر پای تو سر می کشیم ما
به دوست
که به گوش جان من خواند :
تو را به کینه چه دینی است ، کاش می آمد
کسی که دین جهان را به عشق ادا می کرد
حسین منزوی
اشکي شدم به گوشه ی چشمي که بيرياست
چشمي که انتهاي تمام غروبهاست
دريا سرود، چشم تو را با هجاي موج
دريا! بگو که خانه يِ چشمان او کجاست؟
نيلوفرانه زاده شدي، دختر نسيم!
«معماري تنت همه تاريخ انحناست»
تو روح موج و هيبت کوهي که زاده شد
در هيأت نسيم که پرشور و بيصداست
فرّ و شکوه مشرقي تو، ستودني است
رعنايياَت توازن قانون کبرياست
اين روزهاي روشن ِ آئينه و غزل
بيرون قلّههاي تنت، وعدهگاه ماست
هر چند دير و دور، ولي صادقانهتر
دستم به راز گمشدهِيِ دستت آشناست
همزاد مهر و آينه و آب! قلب تو
درياتبار، آينهاي آسماننماست
پروا نکن، بخند، جهان گوش ميکند
پژواک يک تغزل شيرين که ديرپاست
1380
( از دفتر ترانه های آدم و حوا دفتر دوم ، انتشارات آفرینش ، چاپ نخست ، 1384)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد