logo





امنیت و آزادی

چهار شنبه ۲ تير ۱۳۸۹ - ۲۳ ژوين ۲۰۱۰

ابوالحسن بنی صدر

banisadr.jpg
پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

جناب آقای بني صدر
مطالعه آسيب شناسانه جنبشهاي همگاني ايرانيان وجود يك واقعيت را كه اسباب تاخير در وقوع وشروع جنبشهاي همگاني ويا كندي وكاهلي در جريان شكل گيري وتقويت آن ويا انحراف وبيراهگي در نتيجه بخشي متناسب با خواست ومطالبات مردم شده است را نشان مي دهد وآن وجود ترس از دست دادن امنيت(شخصي وعمومي)بوسيله آزادي در حين مطالبه ومبارزه براي آزادي است.بعبارتي مي توان گفت كه آزادي قرباني ترس از دست دادن امنيت شده است.ودرست از همين نقيصه يا كج فهمي دستگاه استبداد به غايت سود جسته است.بطوريكه وقتي تاريخ را پي مي گيريم در كودتاي 28 مرداد قداره بندها و چاقوكشها و لمپن هاي حكومتي و هدايت شده دست به چپاول وغارت وخرابكاري مي زنند تا فضاي بي امنيتي عمومي را حاكم كنند. در حوادث خرداد 60 وقتي با ناظرين وشاهدان ماجرا گفتگو مي كنيد، مي گويند كه مجاهدين خلق بشكل علني افراد كوچه و بازار را شكنجه وكشتار مي كردند حال اينكه كار مي توانست به سهولت توسط سربازان گمنام امام زمان اتفاق بيفتد و به اسم مجاهدين نوشته شود. در حوادث اخير(كودتاي انتخاباتي 88)كه ديگر جاي شك وريب نيست وهمه ما با چشمان خود مي ديديم كه ارازل واوباش حكومتي خود چگونه اموال وامكانات عمومي را تخريب مي كردند وبنام مردم تمام مي كردند. در عمل نتيجه تاثير آن بر خود سانسوري مردم غير قابل انكار است. حال امروز كه بايكي از پراهميت ترين جنبشهاي همگاني در ايران روبرو هستيم كه به لحاظ رهبري قائم به ذات ومتكي بخود مي باشد وشركت كنندگان در جنبش در همان حال كه مشاركت در اجرا وپياده كردن اهداف جنبش را دارند خود نيز تعيين كننده وبرنامه ريز اهداف وخواستها وراهكارها وتاكتيكها در مقام رهبري وهدايت هستند. بررسي مسئله اهميت ويژه مي يابد كه مي تواند در صورت ماندگاري اين باور در واقع موجب كاهش وگمراهي رهبران واقعي جنبش گردد. زيرا در يك تجربه عملي وبرخورد روزمره با جمعيت خاموشي كه بالقوه بعنوان نيروهاي محركه تغيير سياسي-اجتماعي هستند ولي در فعل دچار تشتت وتعلل مي شوند بايد به عرض برسانم علت كاهلي ارتباط مستقيم دارد با عدم مرزبندي ميان امنيت وآزادي. با اين وجود وبه قصد ارائه مصاديق عملي و روشنگرانه جهت اطمينان خاطر اكثريت خاموش اين پرسش امكان طرح مي يابد كه اساسا رابطه آزادي وامنيت چگونه است؟چگونه آزادي مي تواند ضامن امنيت باشد؟ آيا بايد مرزبندي اي قائل بود يا خير؟ كداميك تاخر ويا تقدم دارد؟ چگونه است كه مدعيان ظاهري برقراري امنيت، خشونت به خرج مي دهند كه امنيت بسازند و در اغفال مردم موفق به اينكار هم مي شوند؟
با تشكر امين

❊ پاسخ پرسش اول در باب رابطه امنیت و آزادی:
نخست بدانیم که در دموکراسی های غرب نیز، گرایشهای راست، امنیت را مترسک می کنند و، در هرانتخابات، از آن استفاده می کنند. به بهانه مبارزه با تروریسم، در اروپا و امریکا، قوانین محدود کننده آزادی نیز به تصویب رسیده اند. رﮊیمهای استبدادی تقدم امنیت بر آزادی و حقوق انسان را دست مایه کرده اند و می کنند.

اما چرا در همه جا، این فریب ممکن شده است؟ زیرا در همه جا، با استفاده از منطق صوری و زبان عامه فریب، ناامنی را امنیت باورانده اند و درک نادرستی از امنیت را، بسان یک «باور» چون میخ در کله ها نشانده اند. کوشش درخوری نیز برای بیرون کشیدن این میخ از کله ها بعمل نیامده است. راست اینست که

1 – امنیت وقتی حاصل است که انسان از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش برخوردار باشد. امنیت بیگانه از حقوق انسان و حقوق جمعی آنها، نه تصور کردنی و نه به تعریف درآوردنی است. از این رو، آنها هم که امنیت را دست آویز سلب استقلال و آزادی و دیگر حقوق انسان می کنند، حتی آنها هم که خمیرمایه سرشت انسان را خشونت می دانند، ناگزیر هستند در رابطه با حق، امنیت را تعریف و تقدم آن را بر حق توجیه کنند. چنانکه

l بنا بر فلسفه هابس، چون انسانها، برابر سرشت خویش، خشونت پیشه اند، برای این که خشونت نسل آنها را از روی زمین برندارد، موافقت می کنند سلطانی بر آنها حاکم شود و نظم و انتظامی برقرار کند. بنا بر این فلسفه، امنیت تقدم می یابد و این تقدم را برخورداری از حق حیات توجیه می کند. نظر هابس تناقض های فراوانی در بردارد، از جمله این تناقض فاحش که هرگاه انسانها شرور باشند، آن انسان شرور را که صاحب اختیار برخود می کنند، چگونه می تواند مانع از بکار بردن خشونت خود و خشونتهای اعضای جامعه ای بگردد که او را صاحب اختیار خود کرده اند؟ انسانهائی که شرور خلق شده اند و این شرارت را با یکدیگر نیز بکار می برند، چگونه می توانند جامعه بوجود بیاورند و تن به نظمی بدهند که ناقض طبیعت آنها است؟

l ﮊان ﮊاک روسو و فیلسوفان دیگری که از پی او، به شرح و بسط «قرارداد اجتماعی» پرداخته اند، خشونت را سرشت انسان نمی دانند اما بر این نظر هستند که این انسانها، برای زندگی در جامعه، بخشی از استقلال و آزادی خویش را از دست فرو می نهند، تا بنا بر قراردادی که بایکدیگر امضاء می کنند، در یک جامعه زندگی کنند. هم اکنون، در سطح اتحادیه اروپا، موافقان و مخالفان قرارداد اجتماعی در مبارزه با یکدیگرند. موافقان چشم پوشی از بخشی از حق حاکمیت ملی را برای برخوردار شدن از حق حاکمیت بر اروپا، کاری صحیح می دانند و مخالفان، از دست رفتن حق حاکمیت را واقعی و شرکت در حق حاکمیت بر اروپا را ذهنی می شمارند.

اما پذیرفتن محدودیت پذیری استقلال و آزادی انسان و جامعه های انسانی، به ضرورت، به قدرت تقدم و تسلط می بخشد و امنیت (حفظ قرارداد اجتماعی و زندگی در انطباق با آن) را نیز موجه و مقدم بر استقلال و آزادی انسان می کند. در عمل نیز، امنیت مقدم و تعیین کننده حدود استقلال و آزادی است.

این فلسفه نیز تناقضهایی در بردارد. از جمله تناقض قرارداد اجتماعی با حد و انتقال ناپذیری حق و نیز این تناقض که محدود کننده ای جز قدرت (= زور) در هستی وجود ندارد. و این قدرت را انسانها با برقرارکردن رابطه قوا بایکدیگر و جهت ویرانگر دادن به نیرو، پدید می آورند. بنا بر این، از آغاز، قرارداد اجتماعی ناقض حق است. رابطه قوا و قدرت حاصل از آن را بر انسان حاکم می کند و انسان را به بندگی قدرت در می آورد. جانبداران این نظر از این واقعیت نیز غافل مانده اند که در محدوده قرارداد اجتماعی، تضاد قدرت با حق همواره بسود قدرت حل می شود. چرا که حق را انسان دارد حال آنکه، بنا بر تعریف، قرارداد اجتماعی ایجاد قدرتی است که فرآورده محدود شدن حق است. و چون قدرت میل به تمرکز و بزرگ شدن دارد، دائم از استقلال و آزادی و دیگر حقوق انسان می کاهد. این همان امر واقعی است که انسانها خود پدید آورده اند و گرفتار آن گشته اند.

l لیبرالیسم با وضع اصالت فرد و مالکیت خصوصی و این تعریف از آزادی که مالکیت فرد از جائی شروع می شود که آزادی دیگری پایان می یابد، در حقیقت اصل را بر روابط قوا، در سطح فرد با فرد می گذارد. چون اصل را بر روابط قوا می گذارد، به آزادی نیز همان تعریف را می دهد که قدرت دارد. در حقیقت، قدرت هر کس تا جائی است که قدرت دیگری از آنجا شروع می شود. چون چنین است، قدرت دولت حافظ اصالت فرد و مالکیت و آزادی او می شود. یعنی امنیت بر استقلال و آزادی انسان تقدم دارد. تناقضهای این نظر نیز بسیارند. از جمله این تناقض که در رابطه قوا، هرگاه قرار باشد که همه یک اندازه قدرت داشته باشند، تنها وقتی می توان توازن بر قرار کرد، که انسانها در حدها که با یکدیگر دارند، بی حرکت شوند. وگرنه، در رابطه قوا، هر حرکتی مسلط و زیر سلطه پدید می آورد. بنا بر این، قلمرو انسانهای دارای موقعیت مسلط گسترده و قلمرو انسانهای دارای موقعیت زیر سلطه محدود می شود. چون رابطه قوا مسلط و زیر سلطه پدید می آورد، قدرت تمرکز می جوید و بزرگ می شود. از این رو است که، در لیبرالیسم، سرمایه داری پدید می آید که چون سرطان روی زمین و فضا و قلمرو آینده را فرا می گیرد. در بستر همین لیبرالیسم بود که نازیسم و فاشیسم و استالینیسم پدید آمدند.

l بنا بر مارکسیسم، در روابط قوا، انسان استقلال و آزادی ندارد. لذا، تحقق انسان جامع در گرو تحول روابط قوا تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و تصدی رهبری انسانها در راست راه رهائی از روابط قوا (تضادها ) است. با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، امنیت همچنان بر استقلال و آزادی و حقوق انسان تقدم پیدا می کند. چرا که حقوق انسان دست ساخت سرمایه داری لیبرال تلقی می شود برای جلوگیری از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و تغییر رابطه انسان و ابزار تولید و رها شدن او از روابط قوا و بازیافتن استقلال و آزادی (انسان جامع).

تناقضهای این نظر نیز بسیارند. از جمله این تناقض فاحش که انسان محکوم به جبر تحول چسان می تواند برای رهائی از قدرت ( = سرمایه)، قدرت را بکار برد و نداند که قدرت نه از اراده انسان که از قوانین خود، در پیدایش و تمرکز جستن و بزرگ شدن و منحل گشتن پیروی می کند. هرگاه قدرت فعلا ً از بند استقلال و آزادی و حقوق انسان رها شود، فراگیر می شود و انسان را به بردگی کامل خود در می آورد. به جای انسان جامع، انسان را به شئی بدل می کند.

چون حاصل تجربه در اروپای شرقی و بخشی از آسیا بدست آمد، دیکتاتوری پرولتاریا یا رها شد و یا این تعریف و توجیه را پذیرفت: مراد از دیکتاتوری پرولتاریا الغای رابطه قوا میان انسان و سرمایه و رها کردن انسانها از روابط قوا، برای این که درپیشرفته ترین جامعه جهانی، هرانسان، استقلال و آزادی، جامعیت خویش را بازیابد.

l انواع دیگر بیانهای قدرت، همه، امنیت را بر استقلال و آزادی انسان مقدم و حاکم می کنند. هر اندازه بسط ید قدرت بر انسان بیشتر، تقدم و سلطه امنیت بر استقلال و آزادی فزونتر می شود. وقتی بیان قدرت مرام استبداد فراگیر می شود، تکلیف نیز بر حق مقدم و حاکم می شود. استقلال نفی می شود زیرا انسان تابع مطلق «رهبر» باید باشد و آزادی، اطاعت کامل از رهبر معنی می یابد. هر گاه این بیان، صفت دینی داشته باشد، انسان مطیع «رهبر» امنیت می جوید زیرا ولو امنیت او مختل شود و حتی جان را از دست بدهد، قیامت او تأمین و تضمین است. به سخن دیگر، نا امنی در این جهان، با امنیت کامل در آن جهان، مبادله می شود. سخنان آقای خامنه ای در 14 خرداد، بسی گویا است (1). بدین سان، بنا بر این بیان قدرت، رابطه انسان با خدا، همان رابطه او با «رهبری» می شود که خداوند برگزیده است!

تناقض های این بیان قدرت (ولایت مطلقه فقیه) نیز بسیارند. نخستین و مهمترین آن، تناقض این رابطه با رابطه مستقیم انسان با خدا است. بنا بر رابطه مستقیم انسان با خدا، انسان استقلال و آزادی کامل خویش را بدست می آورد. چرا که هیچ قدرت محدود کننده ای حایل نیست و چون انسان استقلال و آزادی و حقوق دیگر خویش را باز می شناسد و بکار می برد، از امنیت کامل برخوردار می شود. حال آنکه ولایت بر انسان، وقتی مطلق است، انسان بطور مطلق از استقلال و آزادی و حقوق خویش، بنا بر این، از امنیت محروم است. بدین قرار، به نسبتی که انسان در رابطه با خدا، از محدود کننده ها رها می شود، استقلال و آزادی خویش را بطور کامل بدست می آورد.

2 - تمامی بیانهای قدرت امنیت را بر استقلال و آزادی انسان مقدم و حاکم می کنند و، به میزانی که به امنیت تقدم می بخشند، سالب امنیت می شوند. در حقیقت، اگر بیانهای قدرت در همان حال که انسان را از استقلال و آزادی و حقوق خویش محروم کرده اند، او را از امنیت محروم تر کرده اند، بدین خاطر بوده استکه محال را ممکن می پنداشته اند. توضیح این که امنیت از برخورداری انسانها از استقلال و آزادی و عمل به حقوق حاصل می شود. در بیرون استقلال و آزادی و حقوق او، جز زور نمی تواند بوجود آید و زور با سلب امنیت پدید می آید. زیرا انسانها هستند که بجای رابطه بر میزان حقوق، رابطه قوا با یکدیگر برقرار می کنند و با این رابطه، استقلال و آزادی و حقوق، بنا بر این، امنیت خود را از دست می دهند.

بدین قرار، امنیت حاصل عمل به حقوق است و چون به حقوق عمل نشود، زور در کار می آید و سلب امنیت می کند. پس هر اندیشه راهنمائی که میان امنیت و استقلال و آزادی انسان قائل به دو گانگی و تقابل باشد، بیان قدرتی پر فریب می گردد و هرگاه به عمل در آید، سالب امنیت انسان می شود. برای این که رابطه امنیت و استقلال و آزادی انسان از تمام شفافیت برخوردار شود، تجربه 30 ساله ولایت مطلقه فقیه و پیش از آن، تجربه «ایدئولوﮊی شاهنشاهی» را و انواع ناامنی ها که زندگی ایرانیانی را فراگرفته بود را به یادها می آورم اما بدان بسنده نمی کنم و پندار و گفتار و کردار ایرانیان را، هرگاه بخواهند ولایت مطلقه فقیه را بطور کامل راهنما کنند، بررسی می کنم:

l چون ولی امر بر جان و مال و ناموس هر ایرانی بسط ید دارد، پس انسان حقوقمند جای به انسان تکلیف مند می دهد. اما وقتی تکلیف عمل به غیر حق باشد، عمل به ناحق و حکم زور می شود. پس حتی در حد تقدم تکلیف بر حق، انسان تحت تابعیت قدرت (= زور) قرار می گیرد. به سخن دیگر، از امنیت محروم می شود.

l در عمل، پندار و گفتار و کردار ناسازگار با رابطه انسان با رهبر، جرم است. برای این که آدمی مرتکب این جرم نشود، خود می باید خویشتن را سانسور کند. به سخن دیگر، امنیت اندیشیدن و اظهار اندیشه را خود از خویشتن بستاند. هرگاه چنین نکند، عمله زور این کار را می کنند.

lوقتی تنظیم کننده رابطه ها حقوق ذاتی انسان هستند، فعالیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و رابطه انسان با طبیعت، از امنیت برخوردار می شوند. اما وقتی تنظیم کننده قدرت می شود، این امنیت از دست می رود. هم به دلیل متمرکز و بزرگ شدن قدرت که حاصل تخریب روز افزون است و هم بدین خاطر که نیازهای قدرت با حقوق انسان تضاد دارند و برآوردن نیازهای قدرت با جلوگیری از عمل به حقوق است که ممکن می شود. بیشتر از آن، با جلوگیری از عمل به حقوق است که قدرت پدید می آید و متمرکز و بزرگ می شود. اما اختیار مطلق رهبر بر جان و مال و ناموس انسانها، جز قدرت مطلق بر انسانها ندارد. از این رو، ولایت مطلقه بر انسان سالب امنیت کامل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی انسانها است. بیهوده نیست که در ایران امروز، انسانها هیچیک از امنیت ها را ندارند.

3 - باز گوئیم که امنیت حاصل برخورداری از استقلال و آزادی و عمل به حقوق است. اگر جدائی و دوگانگی و در نتیجه، تقابل امنیت با استقلال و آزادی انسان، در هیچ زمان و هیچ جامعه ای، انسان را از امنیت برخوردار نکرده و همواره سالب امنیت بوده است، بدین خاطر است که ممکن نبوده است. ممکن نبوده است زیرا امنیت را از قدرت (= زور) خواسته اند و قدرت فرآورده سلب امنیت است.

با وجود این، اعتیاد به اطاعت از قدرت سبب شده است که انسانها، از مجموعه ای که امنیت است، به یکی از آنها بسنده کرده و امنیت های دیگر را بسا از تعریف امنیت نیز بیرون نهاده اند. چنانکه در ایران، امنیت خانه و محل کسب از دزد را امنیت می شمارند. گاه امنیت «ناموس» را هم بدین معنی که در خانه و یا بیرون از خانه کسی به زور متعرض «ناموس» آنها نشود، بر امنیت خانه و محل کسب می افزایند. هرگاه هرج و مرج حاکم شود، «امنیت جانی و مالی» آنها را ناگزیر می کند، تن به دولت قدر قدرت بدهند. در نتیجه، از امنیتهای دیگر، از مجموعه ای غافل می شوند که امنیت ها تشکیل می دهند و محرومیت از آنها، تخریب نیروهای محرکه و سوختن فرصتهای رشد و زیر سلطه رفتن و پی آمدهای آن می شود:

l از دست دادن استقلال و آزادی در خلق و ایجاد، از دست دادن مجموعه ای از امنیت ها است.زیرا زمینه های خلق و ایجاد می توانند سیاسی و یا اقتصادی و یا اجتماعی و یا فرهنگی و مجموعه های گوناگون از این زمینه ها باشند.

l محروم شدن از حق مشارکت در اداره جامعه خود ( ولایت جمهور مردم)، بدین خاطر که قدرت جای محروم شوندگان از شرکت در رهبری جامعه را می گیرد وسبب محروم شدن از مجموعه امنیت ها در هریک از بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز زیست محیطی می شود. در نتیجه،

l سلب اختیار انسان بر خود بمثابه نیروی محرکه ای سمت و سو دهنده به نیروهای محرکه در رشد، سبب محروم شدن همه جانبه او از امنیت می شود. زیرا نیروهای محرکه که انسانها آنها را در رشد بکار نبرند، قدرت آنها را در تخریب بکار می برد. در تخریب انسان و محیط زیست و خود نیروهای محرکه.

نتیجه اینست که انسانها یک یا چند امنیتی را هم از دست می دهند که بخاطر آن یا آنها، تن به اطاعت از قدرت می دهند. زیرا قدرت است که از زایش تا انحلال، ناامنی بر نا امنی می افزاید. هم نمی تواند ناامنی را از میان بردارد زیرا خود را نیز می باید از میان بردارد و هم نمی خواهد زیرا موجودیت خود را از ناامنی دارد. بدین خاطر بود که وقتی آقای بوش (پدر) دم از مبارزه با مواد مخدر زد، نوشتم چرا حکومت او عامل گسترش تولید و مصرف مواد مخدر می شود و چون آقای بوش (پسر) سخن از مبارزه با تروریسم بین المللی بمیان آورد، توضیح دادم که چرا عامل گسترش قلمرو تروریسم می شود. به هر دو یادآور شدم که پدید آورنده این دو نابسامانی رابطه مسلط – زیر سلطه و خدائی جستن قدرت در اشکال گوناگون هستند. این رابطه است که می باید تغییر کند و این انسان است که می باید از بندگی قدرت رها شود.

اینک که معلوم شد امنیت فرآورده برخورداری از استقلال و حقوق است و با محدود کردن حقوق، چه رسد به ممنوع کردن آنها، محال است انسان از امنیت برخوردار شود، بنگریم که ترتیب عملی برخورداری از مجموعه امنیت ها، از رهگذر برخورداری از استقلال و آزادی و امنیت چیست:

1- هرگاه جامعه ای بخواهد از امنیت ها برخوردار باشد، بیان آزادی، در برگیرنده استقلال و آزادی و حقوق انسان و حقوق جمعی و روش برقرار کردن رابطه ها بر اساس حقوق را می پذیرد. و

2 – تنظیم کننده رابطه انسانها در جامعه، حقوق ذاتی انسان می شوند.

3 – حقوق موضوعه، تابع حقوق ذاتی و ترتیب دهنده برخورداری از آن حقوق می شوند.

4 – وجدان اخلاقی انسان و نیز وجدان اخلاقی جامعه نقش خویش را در تنظیم رابطه ها بر وفق حقوق و بازگرداندن هر رابطه نقض کننده حقوق به رابطه بر میزان حقوق، برعهده می گیرند.

5 – خشونت زدائی حق و مسئولیت همگانی می شود.

6 – دستگاه قضائی کارش رسیدگی به موارد استثنائی می شود که در آنها، رابطه قوا از راه نقض حقوق برقرار می شود. برای مثال، آثار جنایتها و جرائمی را که روی می دهند، با رعایت اصول بیست گانه حاکم بر قضاوت، رفع می کند و رابطه ها را رابطه ها بر میزان حقوق می گرداند.

7 - دولت حقوق مدار تابع ولایت جمهور مردم، جهت یاب نیروهای محرکه در رشد می شود. خود به خدمت گروه بندیهائی در نمی آید که می خواهند دولت را وسیله سلطه بر جامعه کنند و مانع از آن می شود که از راه تخریب این نیروها، در جامعه، انسانها در رابطه مسلط – زیر سلطه قرار گیرند.

8 – رابطه با جامعه های دیگر نیز بر میزان حقوق ملی برقرار می شود. صلح حقی از حقوق انسان می شود. و جامعه برای برخورداری از این حق، بنا بر این از امنیت ملی، در سطح خود و در سطح جامعه بین المللی، اسباب برخورداری از حق صلح را فراهم می آورد.

l در سطح ملی، سازمان دادن دفاع به ترتیبی که در درون مرزها دست آویز سلب استقلال و آزادی از انسان نگردد (اصل جدائی ناپذیری استقلال از آزادی) را جامعه خود بر عهده می گیرد. به ترتیبی که دولت هیچ تکیه گاهی جز ولایت جمهور مردم نیابد.

l در سطح جهانی، اداره مردم سالار جهان، محور سیاست خارجی دولت می شود: برقرار کردن رابطه ها میان جامعه ها بر میزان حقوق ملی و میسر کردن شرکت جامعه ها در اداره امور جهان به ترتیبی که جنگ از میان برخیزد و جامعه جهانی در عمران طبیعت بکوشد و نیروهای محرکه در مقیاس جهان، به خدمت رشد همآهنگ جامعه ها و عمران محیط زیست در آیند.

l در سطح ملی و جهانی، خشونت زدائی کاستن از بار زور رابطه ها و انطباق جوئی رابطه ها باحقوق انسان و حقوق ملی و حقوق طبیعت و جانداران معنی می یابد و به عمل در می آید.

در جهان امروز، که در درون جامعه ها، رابطه ها رابطه های قوا هستند و میان ملتها رابطه مسلط - زیر سلطه برقرار است و دینامیک های این رابطه بخش بزرگی از نیروهای محرکه را در ویرانی بکار می اندازد و ویران می کند، جهانی در استقلال و آزای و امنیت و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، آرمانی بس دست نیافتنی می نماید. با وجود این، برای این که هر جامعه بتواند راه را از بیراهه باز شناسد، نیاز به الگو است. بدین خاطر، شناسائی رابطه قدرت با عدم امنیت از سوئی و رابطه استقلال و آزادی و رشد با امنیت از سوی دیگر و پیشنهاد الگوی راهنما، می تواند مفید باشد.

پرسش دوم: قرآن،کتاب حقوق انسان و قرآن، آمر به قتل و خشونت!؟

«دوست عزیز آقای بنی صدر

شما که میگوئید قرآن بهتر از بیانیه حقوق بشر است پس خواست قرآن برای کشتار منافق و مشرک که بارها ذکر شده است را چگونه توضیح میدهید؟ شما فکر نمیکنید که حکومت ایران بر اساس قرآن عمل میکند؟ کتاب اسلام سرشار از خشونت است. این همه تلاش برای نجات قرآن بهر قیمتی در این دوران به چه درد میخورد؟ شاد باشید وامیدوارم باهم گفتگوئی در این زمینه داشته باشیم»

ایجادی

❊ پاسخ پرسش دوم:

1 – از دیدگاه یک لائیک نمی باید اینگونه حکم ها صادر و بر مبنای آن پرسش کرد. چرا که لائیسیته ضد دین، در فرانسه تجربه شد. بنا بر این بود که تکلیف دین را علم در مدرسه معین کند. در عمل، لائیسیته عبارت شد از بی طرف شدن دولت و آزادی باورهای دینی. حال اگر آدمی لائیک به جای استقبال از باز جستن حقوق انسان در قرآن، حکم صادر کند که قرآن سرشار از خشونت است، کار را به دیکتاتوری لائیسیته می کشاند که تجربه ای تلخ و شکست خورده است. از این رو، از دید یک لائیک، اسلام ستیزی می باید جای خود را به دفاع از آزادی باورها بدهد. افزون بر این که تا طرز فکر دینی مردم یک کشور تغییرنکند، بخصوص اگر آن مردم دیکتاتوری لائیسیته را تجربه کرده باشند، نه دموکراسی را می پذیرند و نه دولت لائیک را.

2 – نخست این یادآوری بجاست که سوره کافرون، اصل آزادی باور و دین را اعلام می کند: ای کافران، شما آن نمی پرستید که ما می پرستیم و ما آن نمی پرستیم که شما می پرستید. دین شما شما را و دین ما ما را.

3 –از دید یک منتقد، آقای ایجادی حق دارد این پرسش را بکند. اما، بر او است که بدون صدور حکم، پرسش کند. زیرا نوشته او نه یک پرسش که یک اعتراض است. حکمی که صادر کرده است نا درست و اعتراض او ناروا است. زیرا:

3-1– نوشته او روشن می گوید که کتاب قضاوت و حقوق انسان در قرآن را نخوانده است. این کتاب به زبانهای مختلف انتشار یافته است و پس از گذشت 3 دهه، از انتشار آن، تا به امروز، کسی نگفته و ننوشته است که آیه های مورد استناد، در قرآن نیستند. یا آیه ها، معناهای دیگری دارند. بمناسبت یادآور می شوم، بهنگام ترجمه آن به زبان سوئدی، معلمی سوئدی، که در بازدید ترجمه، با دو مترجم اهل دانش، همراه شده بود، معانی آیه ها را یک به یک و کلمه به کلمه، از راه تطبیق با ترجمه های سوئدی و انگلیسی قرآن، موضوع پرسش و تحقیق کرده بود.

به آقای ایجادی یادآور می شوم که خانم دوریس، که استاد فلسفه در انگلستان است، به خود زحمت داده و جدول مقایسه ای میان حقوق انسان در قرآن و اعلامیه جهانی حقوق انسان و نیز حقوق انسانی که فقیهان انتشار داده اند، ترتیب داده است. آن جدول در پایان کتاب حقوق انسان در قرآن درج است.

3-2 – در قرآن از خشونت هیچ نیست. از خشونت زدائی فراوان هست و روشهای خشونت زدائی را نیز بدست می دهد. اصل راهنما «دردین اکراه نیست» است. هم بدین معنی که کسی را به زور نباید به دین گرواند و هم بدین معنی که دین بمثابه بیان آزادی نمی باید خشونت را روش کند و هم بدین معنی که می باید خشونت زدائی را روش کند و هم بدین معنی که نباید کسی را به زور در دین نگاه داشت (الغای جرم عقیده).

در چندین نوشته، قواعد خشونت زدائی را که قرآن می آموزد، ارائه کرده ام. در کتاب کرامت انسان که قرار است انتشار یابد نیز این قواعد را بر شمرده ام.

4 - قرآن دستور قتل (چه رسد به کشتار) منافق و کافر را نداده است. اما دستور دوستی با نامسلمان را هرگاه او نیز بنا بر دوستی بگذارد، داده است:

4-1 – دستور عمومی اینست که تاکسی با مسلمان خشونت در کار نیاورده است، می توان با او دوستی کرد. وقتی هم خشونت در کار آورد، روشی که مسلمان می باید بکار برد، خشونت زدائی است. هرگاه زدودن خشونت، جز با بکار بردن خشونت میسر نباشد، در حد زدودن خشونت مجاز و بیشتر از آن تجاوز گری و نا بجا است: دادگری رویه کنید مباد که شناعت قومی شما را بر آن دارد که دادگری نکنید (مائده آیه 8)و...

4-2- در ایران، در روزهای اول بهار آزادی، نفاق در قرآن را درس گفتم. اما تنها یک جلد از آن انتشار یافت و جلد دوم سانسور شد. در قرآن، حدود 40 آیه در باره نفاق و منافق آمده است. منافق شناسانده شده است: نوعی از آن، کس یا کسانی است یا هستندکه نقش ستون پنجم دشمن متجاوز را بازی می کند یا می کنند. نوع دیگری از آن، کس یا کسانی است یا هستند که، با بکار بردن منطق صوری، نزاع میان جانبدار حق با قدرت طلب را، نزاع دو طرف برسر قدرت می نمایاند و جانب قدرت طلب را می گیرد. از این نوع، در ایران و کشور های استبداد زده فراوان وجود دارند. در کشورهای دارای دموکراسی لیبرال نیز از این نوع هستند. نوع سومی از آن، کس یا کسانی است یا هستند که خود را با اهل یک عقیده و در شمار آنها می شمارد و چون با دشمنان آن عقیده جمع می شود، خود را هم مرام آنان می نمایاند. نوع...

باوجود این، قرآن دستور قتل هیچ منافقی را نداده است. در یک آیه (آیه 73 سوره توبه و آیه 9 سوره تحریم) به پیامبر دستور مبارزه با منافقان و کفار را داده است. ﮊاک برگ کلمه «جاهد» را fais effort contre (کوشش کن بر ضد) ترجمه کرده است. محمد حمید الله lute contre (مبارزه کن بر ضد ) و شیخ حمزه بوبکر combats (جهاد کن با . دانستنی است که «بهترین جهاد اظهار حق در حضور خودکامه ستمگر است») ترجمه کرده است. و سید محمد حسین طباطبائی (علامه طباطبائی) در المیزان، در توضیح معنی جهاد، نوشته است:

«مراد از «جهاد با كفار و منافقين» بذل جهد و كوشش در اصلاح امر از ناحيه اين دو طايفه است».

و چون از پیامبر (ص) خواستند اجازه قتل منافقان را بدهد، اجازه نداد و فرمود: می خواهید بگویند پیامبر دستور قتل پیروان دین خود را داد؟.

3-3- و هرگاه جهد و کوشش نتیجه نداد و کافران و منافقان دشمنی درکار آوردند، جهاد و بسا قتال یعنی جنگ با متجاوز، واجب می شود:

از جمله در سوره توبه، پس از آنکه در آیه های 1 تا 11 متجاوزانی را که می باید با آنها قتال کرد، معرفی می کند و دستور می دهد که هرگاه تجاوزگری را رها کردند و از مسلمانان شدند، برادران آنها می شوند، در آیه های 12 و 13، دستور قتال با متجاوزانی را می دهد که عهد و پیمان می شکنند و در جنگ پیشقدم می شوند. حد قتال را نیز معین می کند: تا وقتی که آغازگر جنگ به روش خود پایان بدهد. در آیه های دیگری نیز این حد معین گشته است.

در آیه های 12 و 13 سوره توبه از دو نظر، قتال خشونت زدائی است. یکی از این نظر که وقتی دشمن دست از دشمنی برداشت، می باید به قتال پایان داد و دیگری از این جهت که، در جنگ نیز، حتی المقدور طرف جنگ را نه افراد عادی که «رهبران» آنها باید دانست تا هم دامنه دشمنی گسترش نیابد و هم قتال با «جدال احسن» که بحث آزاد است، همراه شود بقصد فرصت دادن به افراد نا آگاه برای پی بردن به حقوق خویش و بدل شدن دشمنی به دوستی میان انسانها.

4 – حتی آقای مصباح یزدی، نظریه پرداز خشونت، با همه کوششی که بکار برده است، نتوانسته است "جنگ ابتدایی " و جنگ پیشگیرانه را به قرآن نسبت دهد:

«بنابر این، آهنگ این آیات، آهنگ دفاع و حد اکثر آهنگ قصاص است و متعرض جنگ ابتدائی نیست» (ص 112 کتاب «جنگ و جهاد در قرآن» و «گرچه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد آیات مذکور به جنگ دفاعی نظر دارد... اما جواز جهاد ابتدائی در اسلام، از ضروریات فقه اسلامی است» (ص 139 همان کتاب)

بدین قرار، او از نسبت دادن «جنگ ابتدائی » به قرآن ناتوان می شود و به سراغ فقه می رود تا مگر جواز آغازکردن به جنگ را از آن بستاند و چنین جنگی را از «ضروریات فقه» نیز می گرداند.

آقای ایجادی پرسیده است چرا اینهمه تلاش می کنم قرآن را نجات بدهم؟ پاسخی که دادم می باید بر او و هر انسان دیگری معلوم کند کوشش برای بازیافت اسلام بمثابه بیان آزادی، کوشش انسانی گرانقدری است. بسا انسان امروز، از مسلمان و غیر مسلمان را به یاد فطرت آزاد خود و خشونت زدائی بیاندازد. حال نوبت او است که از خود بپرسد: چرا در همان حال که خشونت بکار می برد، قرآن را سرشار از خشونت می انگارد؟ خشونت بکار می برد هم بدین خاطر که به قرآن نسبت ناروا می دهد و هم بدین لحاظ که به حق همه انسانهای گرانقدری که در طول تاریخ، اسلام را دین محبت و صلح دانستند و در این اسلام زیستند، تجاوز می کند.

بنا بر قرآن، دوستی حقی از حقوق انسان است. صلح حقی از حقوق انسان است و با برخورداری از این دو حقوق و دیگر حقوق ذاتی است که انسانها مجموعه امنیت ها را باز می یابند و جهانیان، در دوستی و صلح، رشد می کنند و حق طبیعت را نیز، با عمران طبیعت، بجا می آورند.


1 - خامنه ای سیره آقای خمینی را خشونت خوانده و گفته است:

«شما ملاحظه كنيد به وصيتنامه امام؛ امام در همين وصيتنامه خطاب ميكند به كمونيستهايي كه در داخل جنايت كرده بودند و به خارج كشور گريخته بودند. لحن امام را ملاحظه كنيد. به اينها ميگويد: شما داخل كشور بيائيد و مجازاتي را كه قانون و عدالت براي شما ميگذارد، تحمل كنيد و مجازات شويد. يعني بيائيد اعدام را يا حبس را يا ساير مجازاتها را تحمل كنيد، براي اينكه خودتان را از عذاب الهي و نقمت الهي نجات دهيد.»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد