logo





در بزم حافظ خوش خوان ـ اثری تحقیقی از هما ناطق

دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹ - ۲۱ ژوين ۲۰۱۰

کتایون آذرلی

katayoun-azarli-s.jpg
در این زندان برای خود هوای دیگری دارم
جهان گو،بی صفا شو،من صفای دیگری دارم

اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر،اما باز
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم

اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است
و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم

سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
جهان گر عشق دریابد جزای دیگری دارم*

در این دنیای مکنونات و مکشوفات،با رشد سریع ارتباطات جمعی و خبری و اطلاعات رسانی و شبکه های آشکار و پنهان و دست های در آستین بنهفته و یا ننهفته و بازِ عینی و عیانی،نمی دانم این چه سّریست و چه شّری که همواره از آنِ دنیای ِ کتاب است و مستحقِ دل دردمند مولف و سزاوار سر پر درد مخاطب، که کتابی به بازار می آید اما به دست مخاطب نمی رسد و اگر هم برسد پس از سالی ست و بیشمار زمانی!
شاید این،همان مزیت های دنیای ارتباطات جهان مدرن است که هم ارتباطات انسانی را زدوده و هم رابطه های جمعی را!
شاید هم از طبانچه ی روزگار است که بر طالع چپ من از هر سو و هر جا شلیک می شود.
بگذریم از دمی شکایت و شکواییه!

نازنین یاری... محبت و عنایتی بر من داشت و کتابی برایم ارسال نمود تحت عنوان "در بزم حافظ خوش خوان" اثری از هما ناطق.انتشارات خاوران.پاریس .بهار 1383
با شور و شرّی که همواره از به دست گرفتن کتابی باب دل، بر جانم می افتد آن را بی گمان گشوده و با مسّرت خاطر آغاز به خواندن این چاشنی دل نمودم، آن چنان که چار چشم بر متن انداخته و از اشک ماه تا خنده ی آفتاب سر مست و سر خوش خواندن شدم.
حاصل این شب زنده داری، سرخوشی از خواندن این اثر شد و رجعت من به نوجوانی هایم و نوشتن این سطور و گفتن دست مریزادی به هما ناطق.

هما ناطق این اثر را در دو دفتر نگاشته است.نخستین دفتر، حاصل چهار بخش است.بخش نخست و دوم شامل چهار بند اند و بخش سوم شامل سه بند و بخش چهارم اختصاص داده شده است به کتابنامه و اسناد و عکس ها و فهرست نام کسان که به دفتر دوم وا نهاده شده است.

او برای ره یافت خویش از کتبی بسیار و انبوهی از گزیده ها و گزینه هایی که در خصوص آن چه تا کنون از حافظ و به نام حافظ نوشته شده، خاصه از تذکره ها و متون قدیمی فارسی و غیر فارسی افاده برده که در بخش کتابنامه درج گشته است.
بخش نخست، تحت عنوان حافظ و موسیقی ست که شامل چهار بند است.
بند نخست: در واژه و پیشه ی حافظان.
بند دوم:حافظ و نغمه های پنچگانه.
بند سوم: حافظ و پرده های موسیقی.
بند چهارم: حافظ و سازهای موسیقی.

بخش دوم،تحت عنوان حافظ و می ست با پیوست چهار بند.
بند نخست: حافظ و نام های می.
بند دوم: حافظ و سرده های می.
بند سوم: حافظ و آیین های می.
بند چهار: حافظ و گاه و بزم می.

بخش سوم،تحت عنوان آوند های می ست.
بند نخست: حافظ و مرغان صراحی.
بند دوم:حافظ و ساغرهای می.
بند سوم:حافظ و کشتی می.

بخش چهارم.
بند نخست: کتابنامه
بند دوم:اسناد و عکس ها .
بند سوم :فهرست نام کسان.

هما ناطق در پی نوشت برای این اثر، طرح کار خویش را برای خواننده و محاطبین خود آشکار می نماید و از یارانی که در این امر به او یاری رسانده نام برده و بدین سان از آنان قدر دانی می کند. سپس در "سر سخن" و گرفتاری با حافظ شیراز ست که خواننده با روح و روان ِ متینِ نویسنده آشنا می شود و با صبوریی که در این راه پر مشقت و توان فرا راه او بوده روبرو می گردد.
این سر سخن هم چون دیگر فصول این اثر خواندیست چرا که او با استناد به کتب گوناگون در اعصار، این گمان را بر ظن خواننده آشکار می سازد که:هر کس بر "ظن خود"از حافظ، چهره ایی نقش زده در همرنگی با دیدگاه های خودش و زمانه اش.1
این به ضم نویسنده نخستین مشکل در امر تحقیق و پژوهشش بوده است. زیرا با عوالم ِ دست به قلمانی روبرو بوده که یا جهان نگریشان مذهبی بوده که حافظ را "برون از جاده ی دین" قلمداد کرده اند. یا نگرشی صوفیگرایانه داشته و او را عارف و رند نام نهاده اند و یا از جهان نگری می و مطرب بوداند که "نود در صد باده خواران ایران فریب اشعار او را خورده اند".2
لازم به ذکر است که "سر سخن" به بازگشایی همین دیده ها و عقاید و آراء می پردازد، بی آن که بخواهد در نفی و یا قبول و باور آن کوششی به عمل آورد.

هما ناطق، در همین بخش ده خطی می نگارد که حرفِ دل هر سخن شناس و فرهنگ دوست و کتاب خوان ایرانی و ایران دوست است.( خاصه ،نه ایران پرست!)
...و به راستی که:" در دیار ماست که امروزه از برکت مقوله ای به نام "تمدن اسلامی" که البته با مدنیت مغایرت دارد، خیام و سعدی و ابن و سینا را اعراب به خود بسته ا ند.
مولوی و نظامی را ترکان گرفته اند.
در شاهنامه، چاپ مسکو واژه ی ایران را برداشته اند و بر جایش "چو میهن نباشد تن من مباد"نشانده اند.
از همین رهگذر به مسخ اندیشه ها و گفت های نویسندگان و شاعران ما بر آمده اند.
در همین زمینه محمد قزوینی که به مسلمانی خودش خستو بود، شگفت زده نوشت:پس از حمله ی تازیان" پاره ای از ایرانیان به محض قبول دین مبین اسلام،گویا از تمام وجدانیات انسانی و عواطف طبیعی که منافات با هیچ دین ندارند منسلخ شدند"،حتی قبر "قنبیه بن مسلم" را که "آن قدر از ایرانیان کشت و به تمام معنی خون آن ها را از آسیاب روان گردانید و زن ها و دخترهای آن ها در حضور آن ها به لشکر عرب قسمت کرد،قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدن زیارتکاه قرار دادند"،رفته رفته ایران دوستی به گناهی بزرگ تبدیل شد."

آیا این دوره یِ چرخشیِ ِ تاریخِ ِ نفی و بی هویتی، کنون سایه گستر بر فراز کشورمان"ایران"نیست؟
آیا آن چه هما ناطق، برگرفته از کتب تاریخی و تذکره نویسان می نگارد حقیقت آن چه بر ما رفته و هنوز نیز می رود نیست؟
شاهدی دیگر به روایت تاریخ نویسان و پژوهشگران دیگر، زیر قلم هما ناطق در این اثر بنگریم که از خصوصیات ما ایرنیان می نویسد:
"در سر آغاز سلطنت ناصرالدین شاه" کنت دو گوبینو" در باره ی ایرانیان که هم دوستشان داشت به داوری نشست و نوشت: " این ایرانیان کوچک ترین احساس میهن گرایی ندارند. نه همانند ترکان می توانن بر غرور برتری ِ نظامی تکیه زنند...ونه هم چون فاتحان عرب،بر غرور مذهبی". به مثل اگر در عثمانی دولت است که در پی تقلید از فرنگی است، برعکس در ایران، در نبود هویت ملی " تمامی ملت" به دنبال فرنگی دوان اند."
به سخنی دیگر ، ایرانی آواره ایست که نه ترکان خودی می دانند و نه اعراب. خودش هم نمی داند که کیست؟
از این روست که تا ورقی بر می گردد و روزگار می چرخد یک باره همه ی گنجنینه هنری و ادبی ما رنگ می بازد. منطق هستی ملت و گذشته اش زیر پرسش می رود.میراث فرهنگی سر زمینش رنگ می بازد، تا جایی که به سختی بتوان اصل را از بدل بازشناخت.
بدینسان راه برای دستبردها و تفسیرهای من درآوردی که میرزا آقا خان کرمانی "بخارات شکم"می نامید، هموار می شود.
در ادامه ی این نظرات و انتقادات به ایرانی، پای جلال خالقی مطلق در بررسی اندیشه های حافظ،گامی فراتر نهاد و گفت:" ایرنیان صد سال است که در ساختن فرهنگی به نام فرهنگ اسلامی شهرت یافته اند... با این حال ایرانی "مانند کودکی است که در دامن نامادری خود خواب مادر اصلی خود را ببیند". ایرانیان گر چه گذشته را به فراموشی نسپرده اند، اما هزارو چهار صد سال است که در یک برزخ و نگرانی بسر می برند. سخنی که پس از گذشت 150 سال، یاد آور همان داوری گوبینوست!

در همین زمینه "تالکوت ویلیامیز در مقدمه ای که بر رباعیات عمر خیام نگاشت و بیژن غیبی به فارسی بر گرداند، دین مبین اسلام را آخرین کلام سامی گری و یهودیت نامید.
در اندیشه های شاعرانی چون خیام، یاد آور شد که در میان اقوام آریایی، ایرانیان تنها قومی بودند که اسلام را پذیرفتند.هر اینه نیارستند قومیت خود را طرد کنند و برای رهایی از آن دین جزمی، گاه به علی توسل جستند و گاه به صوف گری و گاه به شراب!
...و این حقیقت ِ درونمایه ی ما ایرانی هاست که گاه یا زنگی زنگی هستیم و گاه رومی ِ رومی!
برای این مدعا نیز نشانه و کمانه ایی لازم وملزوم نیست، چه این که تاریخ گذشته ی این سه ده به درستی و آشکاری مدعای این ادعاست و لزومی به تکرار مکررات نیست.

اما تنها نکته ی لازم به تذکر را، این می دانم که بنویسم فهرست مطالب با عنوان مطالب هماهنگی کامل ندارد.
فهرست کتاب صفحه بندی نشده تا خواننده به سهولت بتواند با یافتن صفحات به اصل مطلب مورد نظر خویش دست یابد.
به عنوان مثال در بخش یکم عنوان نوشته شده است" حافظ و موسیقی" در حالی که در پیِ متن، فصل نخست نگاشته شده در واژه ی حافظ و پیشه ی حافظان! همین امر در مورد بخش دوم است.در فهرست نوشته شده است، بخش دوم حافظ و می. در متن فصل دوم نگاشته شده حافظ و سرده های می .
این اندک کاستی اما از مزیت واعتبار و ارزش این اثر نمی کاهد.
باری خواندن این اثر را به شیفته گان ادبیات فارسی توصیه کرده و از همین جا دست مریزادی به خانم هما ناطق گفته و آرزومند پایداری در ره یافت و تداوم و پی گیری جلد دوم این اثر هستم.
کتایون آذرلی

* در حیاط کوچک پاییز،در زندان ـ مهدی اخوان ثالث
1ـ سر سخن اثر .ص 12
2ـ جملاتی که در گیومه گذارده شده اند برگرفته از متن اثر است.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

نقدي بر نظر كاربر
كاوه آهنگر
2010-06-25 21:38:36
با درود بر كتايون بانو و سپاس بيكران براي معرفي و نقد اين اثر تحقيقي
نقد شما را همان بار اول كه در صفحه فيسبوكتان گذاشتيد خواندم. مقاله اي متداوال از يك نويسنده ي شيفته كتابخواني درباره اثري جديد بود كه سعي در تقسيم شادي و لذت خوانش اين كتاب مينمود. كنشي كه از هر انسان اهل فرهنگ و ادبي ميتوان سراغ گرفت كه اين روزها اين سنت زيبا در بين اهل فرهنگ به دلايلي به زعم من كودكانه! بسيار كم رنگ شده است.
در مورد نقدي كه بر اين نقد خانم آذرلي وارد شده است بايد بگويم آن دوست بي نام، آئين نگارش نقد خانم آذرلي را در نظر نگرفته اند و نقل قولهاي ايشان از كتاب مورد بحث را با انديشه خود ايشان اشتباه گرفته اند! علاوه بر اينها، ايشان مطاب و نظريات شخصي و سياسي-فلسفي خود را كه محل عرضه آن در جائي مناسب آن بحثهاست با جائي ديگر اشتباه گرفته اند. از لحن عصبي و فحواي نوشته ايشان چنان بر مي آيد كه مدتهاست دنبال محلي براي تخليه اين نظرات انباشته شده ميگردند!
فارغ از دليل ننوشتن نام خويش در قسمت نظرات، به محتواي نقد ايشان در نقل قولهاي ذكر شده در كتاب هم ايراداتي وارد است كه سعي ميكنم پاسخ داده باشم: كشور ايران در سير تكاملي تاريخ، بستر بيشتر آسيبها و ويرانگريها بوده است. به مصداق آن جمله معروف كه هر چه سخت و استوار است دود ميشود و به هوا ميرود، اكثر تمدنها و امپراتوريهاي كهن از ميان رفته اند و اثري درخور از آنها باقي نمانده است. حوادث تاريخي هميشه در بستر عواملي داخلي و همچنين خارجي اتفاق افتاده اند. تنها استثنائي كه براي ايران وجود دارد اين است كه ايرانيان از اسب افتاده اند ولي از اصل نيفتاده اند، بدين معني كه آن تمدن و فضيلت و اشرافيتي كه محصول تاريخ تمدن ايران است در بستر زبان و ادبيات و هنر اين مرز و بوم به طرز حيرت انگيزي منشأ زايش علوم و هنرهاي ادبي، مهندسي؛ رياضي؛ نجوم،فلسفه، موسيقي، نقاشي و....بوده است و اين هنرها در دوره معاصر هم شاهد نوزائي هستند. منتقد بي نام آن معرفي كتاب، به زعم من ناخواسته قاعده و استثنا را به ويژه در انديشه تحليلي تاريخ ناديده ميگيرد و همه را به يك چوب ميراند. فضيلت و اشرافيت؛ ارثي و قومي و قبيله اي نيست بلكه محصول يك تمدن تاريخي است. فردوسي با آن نامه ي گرانسنگ خود بخشي از اين هويت و اعتبار تمدن تاريخي ايران را به دوش ميكشد، خيام، سعدي ، حافظ، مولوي، نظامي و بسياراني ديگر از چهارگوشه ي جغرافياي فرهنگي ايران، حامل آن عمارت ويژه تمدني هستند. ايران برخلاف بسياري از تمدنها هنوز دود نشده و به هوا نرفته است.منكر بسياري از رذالتها و خيانتها و فسادها و خرافاتها در طول تاريخ نيستم كه در بين همه اقوام و ملل جهان بوده و هست، سخن بر سر فضايلي و اشرافيتي در شأن انسان است كه مستشرقين و محققين در جستجوي آن نه فقط لابلاي فسيلهاي تاريخ بلكه در بين ذهن و زبان و ادبيات و كنشهاي اجتماعي مردمان اين روزگار هستند. سرمايه ي فرهنگي ايران با سرمايه ي متعارف جهاني قابل مقايسه نيست، مشكل بر سر تعريف، نوع، نگهداري و آفرينش سرمايه است.


کاربر
2010-06-23 15:28:47
باز هم از آن کلی بافی ها در باره ی ایران و ایرانی، کتاب را نخواندم، اما نقد شما خودش مسئله ای را مطرح می کند که بسیار مشکل دارد و باید نقد بشود. امیداورم خانم ناطق این حرفها را نفرموده باشد.

خانم گرامی، چه بسیار ترکها و عربها هستند که هویت خودشان را با اسلام و نظامی گری تعریف نمی کنند، حرف کنت دو گوبینو چرا برای شما شده معیار شناخت عرب و ایرانی و ترک و...؟ ایشان مگر با همه ایرانیها و ترکها و عربهای جهان گفتگو کرده بودند و به آماری مستند رسیده بودند که حالا ما باید آن را ملاک شناخت خودمان قرار بدهیم؟ همین "هویت اروپائی" هم مقوله ای بسیار مورد نقد است. چه بسیار انسانهای عزیزی هستند از عرب و ترک و ایرانی و ... که شما هیچ شناختی از آنها ندارید و یا نمی خواهید داشته باشید، انسانهایی که از همه ی این خصوصیاتی که شما برای آنها بر شمرده ای، فاصله می گیرند و واقعا هم فاصله دارند و بی مورد است این نسبتهای شما برای این مردمان.

خانم گرامی ترکان و عربها و... هم همانند پارسیان یا "ایرانیانی" همانند شما هزارگونه هستند، از اقشار و طبقات مختلفی هستند و تاریخهای متفاوتی را پشت سر گذاشته اند. این انسانها در یک تعریف سطحی، غلط، جزمی و کلیشه ای نمی گنجند. ایرانی، عرب، ترک، افریقایی، اروپائی، آمریکائی اینها انسانهایی هستند که می توانند با عوامفریبی دولتهایشان در قالب "ناسیونالیسم" و "هویت طلبی" به جان هم بیافتند، حق انسانی یکدیگر را ضایع کنند، چنانکه کرده اند. همه شان. همین "مردان پارسی" قلدر و گردنکش بودند که به قلمروی قلدران و گردنکشان پیشتر از خودشان حمله ور شدند و غارت کردند و بردند و خوردند و قوی شدند و امپراتور شدند و.... مگر سواد و خط شان از "بیگانگان" نبود؟ و مگر کاخهایشان بی زور و ستم بر شکست خوردگان یا محرومان بنا می شد؟ بی انصافی است که "خودی" را بری از جنایتکاری و تجاوز و حرص و جاه طلبی بشماری و تنها بر "بیگانگان" بتازی!

که می گوید که اسلام یعنی عرب؟ شما مگر نمی دانید که عرب مسیحی و یهود و آته ئیست وجود دارد؟ شما مگر نمی دانید که قرنها پیش از آنکه پارسیان به نعمت سواد دست بیابند، عربهای یمنی و عمان و... تاریخ مدون داشتند، شعر داشتند، از شهر - دولت صبا نشنیده اید؟ از جایگاه رفیع زنان عرب پیش از اسلام چه می دانید؟ از زن -خدایان شان چه می دانید؟ مگر شما هم این داستان را باور می کنید که محمد آمد و "همه زنان عرب" را از زنده به گور شدن نجات داد؟ تحریف است، دقیق نیست، خانم گرامی، باور نکنید، بروید تاریخ را بدون تعصب و جانبداری بخوانید تا بدانید که این شکل "هویت ایرانی" شما هم یک تحریف بزرگ است. و مگر زرتشتی گری چه گلی به سر ملتها زد؟ و مگر همین "به دینان" ایرانی نبودند که با علم و کتل مذهبی شان به تصرف سرزمینهای دیگر می رفتند؟ مگر نمی دانید که موبدان زرتشتی خود توصیه می کردند دختر نه ساله را به زنی گرفتن، مگر از حرمسراهای شاهان ایرانی پیش از اسلام چیزی نمی دانید؟

قلم منتقد و اندیشمندی که این "میهن دوستی" و "هویتهای" جعلی را به زیر نقد تاریخی می کشد، گرامی و لازم است، چه ایرانی باشد، چه نباشد، در هر کجای دنیا که باشد، وجودش ضروری است. و این خودش بهترین "هویت" است برای یک انساندوست، یک واقعگرا، یک تاریخ پژوه، یک اندیشمند در هر سرزمین و زبان و فرهنگ که باشد.


کمال
2010-06-23 13:01:04
آقای گلمراد مرادی شعری که اشاره کرديد از حافظ نيست از مهدی اخوان ثالث است برادر! اندکی دقت حتماً زيانی ندارد.


دکتر گلمراد مرادی
2010-06-22 06:31:22
کتایون عزیز درورد بر تو و آفرین برای مقاله ات در مورد حافظ. همینکه زیباترین شعر حافظ را بر گزیده و تزئین نوشته ات کرده ای، نشانه از ذوق و سلیقه زیبای تو دارد. دستت و قلمت مریزاد
تکرار آن برزیبائی می افزاید:


در این زندان برای خود هوای دیگری دارم
جهان گو،بی صفا شو،من صفای دیگری دارم

اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر،اما باز
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم

اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است
و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم

سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
جهان گر عشق دریابد جزای دیگری دارم*

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد