جلیل محمد قلیزاده، به خاطرعشق به تودۀ مردم – که آنها را برادران پابرهنه میخواند– حتا ادبیات را ساده و ساده تر میخواست . آثارش برای بیداری بیسوادان وتفهیم عوام بود با زبانِ مردم کوچه وبازار. زبانی که دردسترس شان بود. برهمین باور، نیش انتقادهای گزنده اش درتبیین وافشای دردهای جانکاهِ اکثریتِ عوام مؤثرافتاد. هدف اساسی این معلم دلسوز، مداوای درد انسان هایی بود که درچنگال عفریت جهل و خرافه اسیربودند. عمرشان را بااعتیاد جهل و خرافه سر کرده بودند. غفلت وجهالت بخشی از فرهنگ عامه مردم را تشکیل داده بود. رفتار وکردارقهرمان های داستانها و نمایشنامه هایش، آرزوهای بزرگ وانسانی او را توضیح میدهد. آنها نه بازیگروسیاه لشگر، بل که درصحنۀ روزمرگی حضور داشتند. وحضور دارند. حضوری مادی و حقیقی، دربرابر چشم همگان؛ درکوچه و بازار میگردند. مخاطبینش جملگی آنها را میشناسند.اصل سخن با آنهاست. با ده ها من و شمایان که محمدقلیزاده با قلم توانایش روی صحنه، یا در برگ برگ آثارش شخصیت ها را بازسازی کرده است. روایت های اوآیینه درخشانیست ازروح پژمرده و پریشان زندگی انسانهایِ دربند و دردمند. تبلورعشق وشرافت انساندوستی اوست. نمایشی ازاوجِ فلاکتِ جامعۀ درمانده وچیرگی جهل و سیاهی استبداد است .
در «آنامین کتابی»، – کتاب مادرم – به استادی، تآثیر نابودی زبان مادری را توضیح می دهد. بازیگران این نمایش آشنا هستند: اوستا زینال، قربانعلی بیگ، نوروزعلی، خدایار بیگ، محمدحسن عمی همگی بین مردم اند و نه تنها روستائیان آنها را میشناسند، بلکه مخاطبین نویسنده بعد ازقرنی همان آدمها را دراطراف خود میبینند. همچنین گول بهار را.
دریغم آمد که دراین بررسی، بدون اشاره به صحنه هائی ازآفریدۀ ادبی محمدقلیزاده که به صورت نمایش نوشته است، این مقال را پایان دهم.
اثر «آنامین کتابی» در چهار پرده نوشته شده با 25 بازیگر. محل حادثه به احتمال زیاد باکو و یا یکی ازشهرهای قفقاز است که دراثر جنگ های ایران وروس به خاک تزار ضمیمه شده است. حوادث درخانه وخانواده ای مسلمان میگذرد. بازیگران اصلی مادری است به نام زهرا بیگم. نمونه زن سنتی مسلمان با چهارفرزند. و سه چوپان وعده ای دیگر.
رستم فرزند بزرگ با تعلیم و تربیت روسی درلباس روس ها ، درحال نوشتن لغتنامه است.
میرزامحمدعلی دومین فرزند درلباس روحانی با تعلیمات دینی.
صمد واحد سومین فرزند دانش آموختۀ مدارس نوین در استانبول.
گل بهار خواهر آن سه، دختر زیبا و مسلمان درلباسی به سبک دختران جوان مسلمان.
و سه مرد چوپان و دیگران.
همگی در اتاقی جمع شده و درباره مسائل جاری تعلیم و تربیت بچه های مدارس و سایرمشکلات اهل محل بحث میکنند. رستم و صمد بازبانی حرف میزنند که مخلوطی از ترکی و روسی و اصلا برای کسی قابل درک نیست. میرزا محمدعلی هم که تحصیل کردۀ علوم دینی است از ادعیه و کسوف و خسوف و دعاهای مربوط به آن داد سخن میدهد. و سومین برادر که صمد واحد است آن چنان با زبان غلیظ استامبولی ملغلغ حرف میزند که برای کسی قابل فهم نیست. آنجا که به رستم پیشنهاد میکند دربخش ادبیات شعری به لغتنامه اضافه کند، رستم به حالت اعتراض میگوید:
" ... اما با این شرط که روشن و صریح باشد. راستش من زبان تو را نمی فهمم!"
در مجلس دوم میرزا بخشعلی معلم علوم الهی صحبت میکند او هم مانند میرزامحمدعلی همۀ علوم جهانی را در دایره اسلام میبیند و مشکلی دارد وآن این است که نمیداند خسوف و کسوف را درکدام یک ازعلوم باید منظورکرد؟ میگوید آن بخش ازتدریس علم الهی که به من محول شده آنگونه که پیداست در 28 ربیع الثانی، یوم چهارشنبه قطر اصبع ها دو دانگ و قرص شمسین تمام صفحه در نیم دانگ درحوالی راس قاعده منکسف میشود، یعنی به اصطلاح ترکی خورشید گرفتگی حاصل شده و همین کسوف آفتاب، در 5 ساعت و3 دقیقه گذشته از طلوع آفتاب واقع می شود ... ... سخنان کسالت بارش ادامه دارد بدون آنکه مفهوم آن برای کسی از حاضران در مجلس روشن شده ومعنای آن را بفهمند!
درهمین مجلس دوم سخنوری که شاعر است و دوست صمدواحد و بنا به روایت اثر، رستم بیگ و صمدواحد به خواهرشان پیشنهاد کرده اند که با او ازدواج کند، اما گل بهار نه تنها تمایلی به او ندارد بلکه موقع صحبت او به خواب میرود.
درمجلس سوم وقتی صحبت به چوپان ها میرسد و آن ها مشکلات خود را در جلسه با مردم درمیان میگذارند. هم گل بهار و هم مادر به دقت حرفهایشان را بادل وجان گوش میدهند و گفته هایشان را میفهمند . چوپان ها با زبان معمولی واصیل خود حرف میزنند.
بین برادران اختلاف رخ میدهد و هریک قصد ترک حانه را دارند که ترک هم میکنند. نویسنده چیزی دربارۀ علل آن نمیگوید. ولی پیداست که آبشخور اصلی انگیزه ها، اختلاف سلیقه ها و مشرب های فکری ست که دراثر انقلاب های روسیه که به شکل گیری کشورشوراها انجامیده است میباشد؛ که درتحولات سیاسی این قبیل دگرکونی های اجتماعی – فرهنگی امری اجتناب نا پذیر است.
محمد قلیزاده درپایان مجلس سوم صحنه بسیار پند آموزی می آفریند که قابل تآمل است.
خانه و برادران که درمظان تهمت قرار گرفته ازطرف پلیس برای بازدید کتاب ها وارد خانه می شوند و بعد از بازرسی خانه بدون پیدا کردن تخلفی محل را ترک میکنند. برادران هریک کتاب ها و اثاث خودرا جمع کرده در حال ترک خانه هستند.
رستم بیگ درحال چیدن کتاب هایش توی کمد، رو به برادران میخندد. آن دو با تعجب نگاهش میکنند. نگاه ها در انتظارسبب خندۀ برادربزرگ است. میگوید:
مردم تا به حال فکر می کردند و باخود می گفتند که بارک الله فرزندان عبدالعظیم/ ماشاالله : یکی در پترزبورگ تحصیل علم کرده. یکی دراسلامبول و یکی دیگر درنجف. هرسه ماشاالله درس خوانده و عالم شده اند. اما بعد از این مردم خواهند گفت : یکی ازآن سه عالم ( با اشاره به میرزا محمدعلی) دعای خسوف و کسوف می نویسد. بعد (نگاه به صمد واحد کرده) ادامه میدهد: مفاعلن، فعلاتن، یکی دیگر(به خودش نگاه میکند) والله، خودم من هم نمیفهمم چه کاره ام؟ و قاه قاه می خندد!
درپردۀ چهارم مادر ازدنیا میرود. مرگ مادر ناقوس خطرتباهیِ فرهنگِ کهن، مرگ زبان مادری و تهی شدن انسان از اصالت های گذشته را خاطرنشان میسازد.
محمد قلیزاده با این نمایشنامه، از ابعاد آسیب پذیری شخصیت ها، از بی هویت شدن انسان ها پرده برمی دارد . با این که ازنکات مثبت تحولات عصرروشنگری ودگرکونی های زمانه لحظه ای غافل نیست، موریانه های ویرانگرِ آن روی سکه را هم می بیند. با تمیزآسیب پذیری های ملی و فرهنگی، آن ها را یادآور می شود.
در ایران، وقتی که به حکم رسمی حکومت، ممنوعیت آموزش زبان بومی مردم به اجرا درآمد، ومیلیون ها آذری و کرد و بلوچ و عرب و ... از آموزش زبان مادری محروم شدند، پیش بینی نظریۀ درست جلیل محمدقلیزاده مورد توجه قرارگرفت. وقتی که با سرکوب دولتی، نخستین حق طبیعی انسان اززندگی درخانه وزادگاه ش ربوده شد، "آنامین کتابی" مفهوم پیدا کرد.
مردم ازپا ننشستند. بذرتبعیض به بارنشست. هیولای نفاق راه افتاد بزرگترشد. عقدۀ چرکین تحقیرها گشوده شد. نارضایتی ها، درنهضت های خونباربعدی، بخشی ازآن نابخردی ها و فرامین ناسنحیده و ظالمانه را توضیح میدهد. پدیده ای کُشنده که آسیب پذیریِ پیکرۀ فرهنگ ملی را تهدید می کند.
آرزو میکنم که این اثربا ارزش به فارسی برگردانده شود و در راه حفظ فرهنگ وزبان های بومی مورد استفاده گیرد. بطورقطع، تقویت این بخش از فرهنگ عمومی، درپایداری و همبستگی ملی موثراست.
زنده یاد استاد محمد علی فرزانه درساال های 45و 1347 بخشی ازداستان کوتاه جلیل محمدقلیزاده را به فارسی برگرداند و درانتشارات فرزانه منتشرشد. بار دیگر درسال 1354 انتشارات دنیا «ماجراهای قریۀ داناباش» را ار این معلم برجستۀ آدربایجان منتشر کرد. خانم هما ناطق نمایشنامه کمدی "مرده ها" و "دیوانه ها" که از برجسته ترین آثار محمد قلیزاده است ترجمه کردند. ازآن پس اکثر آثار او به فارسی برگردانیده شده است.
کسروی دربارۀ ملانصرالدین مینویسد:
«ملانصرالدین چون با زبان شوخی وبا ترکی بسیار ساده نوشته می شد و نگاره ها(کاریکاتورها) می داشت آن را بیشتر می خواندند. درماه های نخست جنبش، محمدعلیمرزا از پراکنده شدن آن درمیان مردم جلو می گرفت. در پستخانه نگمیداشتند. ولی آزادیخواهان آزردگی نمودند وازانجمن درخواستند که جلوگیری را بردارد. و انجمن با تلگراف از دارالشورای آزادگردانیدن آن راخواست. این همان داستان است که طالبوف درنامه خود آورد وآزردگی می نماید. ... ...
ملانصرالدین از روزنامه هایی ست که باید یاد آن درتاریخ بماند و این روزنامه یک شاعر خوب و یک نگارنده (نقاش) خوب و چند تن نویسنده خوب می داشت. وبا همان زبان شوخی ازبدیها سرزنش و نکوهش می نمود. و نوشته هایش کارگر می افتاد. ... یکی ازشوخی های ملانصرالدین درباره مجلس ایران آن است که دریکی از شماره های خود مینویسد:
"بیشتر نمایندگان مجلس ایران ازملایان هستند. زیرا درقانون ایشان برای نماینده دانش را شرط ندانسته اند" درتبریز ملایان آن را از"اوراق مضله" شمردند و نوشته ای دربارۀ آن نوشتند که فرستادند علمای نجف نیز مهر کردند و آن را به چاپ رسانیده پراکنده گرداندند. ولی سودی نداشت و جلوگیری ازرواج ملانصرالدین نکرد.» تاریخ مشروطۀ ایران. کسروی. چاپ چهاردهم . ج 1 ص 194-
سخن گفتن دربارۀ تأثیر ملانصرالدین درمنطقه، در زمانه ای که ملل شرق از گرانخوابیِ قرون رو به بیداری میرفتند را نمیتوان دریک مقاله توضیح داد. قرائت آثار و بررسیِ افکارو اندیشه های پیش تازندۀ جلیل محمد قلیزاده، که از زمانۀ تزار و تجربه هایی که از پیشامد جنبش های ناکام روسیه تا رسیدن به انقلاب اکتبر، کسب کرده بوده ودرپایان، با تردیدهایی که درجهان بینی او پیدا شد نیاز به پژوهش های بیشتری دارد که امیداست وسیلۀ علاقمندان دنبال شود. اما مهم است بدانیم که دررهگذردگرگونیهای سیاسی کشور، معضلی که هنوزجریان دارد، مطالبات مردم ازحکومتهاست؛ وتشخیص درست محمد قلیزاده در معرفی عاملان و آمران کانونِ درماندگی و فلاکت های ملل اسلامی ونقش بزرگِ پیشوایان مذهب در این فاجعۀ ننگین، که در ملانصرالدین ودیگرآثارش ثبت شده است.
وسخن آخر اینکه :
محمدقلیزاده معلم بود. معلم ماند. و معلم ازجهان رفت. او ازآن دسته ازاندیشمندان بود که با آثارش، وفاداری به آرمانهای بشردوستانۀ خود را توضیح داده است. روایت هایش درسی ست سرشار ازصمیمیتِ معلمی دلسوز برای بشریت. او، با هدف قراردادن امپریالیزم غربی و استبداد شرقی وامپریالیزم تزاری که با دستهای آلوده به غربِ هموطنان، ریشۀ آزادیخواهی مشروطیتِ نوپای ایران را درباغ اتابک تهران خشکانید، درس بزرگی داد. درسی عبرت آموز برای همگان داد در تمیز دوست و دشمن. اینکه دشمن درلباس دوست را خوب بشناسیم. غبار توهٌم از دیده بزداییم. دقیق باشیم و تیز. استبداد را نه تنها درلباس محمدعلیشاه و لیاخف بلکه درلباس میرزای نوری و خدایار بیگ داناباش نیز تمیز بدهیم. انبوهِ دشمنان خانگی که قرن هاست درصیانت و تقدیس جهل بدویت، مردم را به طاعت و اسارت گرفته اند بشناسیم!
شکافتن افکار محمدقلیزاده، دراثبات این مدعاست.