" واژگون بخت "
این سیاه بغض کرده همچنان یکریز میبارد
وین زمین تنگ واپس میزند رگبار باران را.
ای دریغا،ای دریغ
تشنه میمانیم و ابری نیست؛
تا زغوغای حوادث دل میآساید ولی یک لحظه ی کوتاه
ناجوانمردانه توفانی پریشان میکند آرامش جان را.
*****
ساسالیتو- مارس ۱۹۹۰
" جنبش- ۱ "
تو همواره پشت به دیوار حوادث در انتظار معجزه یی.
مرد!
تغییر را با ضربهی مشتی بر حصاری
یا با نشاندن خشتی بر خشتی
آغاز میتوانی کرد.
*****
سانفرانسیسکو- فوریه 1990
" آیهٔ های بلورین "
غزل ناب تنت را به من ارزانی دار
تا به محراب محبت به نماز آیم با شوق
و تلاوت کنم آن سطر به سطر
آیهٔ های هوس انگیز بلورین را.
*****
سانفرانسیسکو- سپتامبر 1991
" غریبی خاک "
های!
در کدام گوشهٔی نامقدس این بی کران بگسترم
سجادهی نماز واپسینم را
وقتی که خاک
- این نجیبترین همخوابهی انسان -
با من زنوعروس یک شبه حتا غریبه تر است.
*****
تیبوران- ۱۳ سپتامبر 1992
" پناه - ۱ "
هجوم یادها و
بی تویی و
هراس تنهایی؛
شراب و شعر نبود اگر
و خیال مهربانی تو
چگونه این شب یلدای بی امان
سحر میشد؟
*****
لاس وگاس- ۷ مارس 1994
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد