logo





آیا گفتمان جنسیت گفتمان غالب بود؟

مقاومت و مبارزه ی زنان برای حقوق برابر درایران (پاره ی دوم و پایانی)

دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۴ ژوين ۲۰۱۰

آراز فنی

قدرت و مقاومت
در ادامه ی مطلب بایست اشاره ای و توضیحی در مورد دو مفهوم قدرت و اعمال خشونت توسط سامان توتالیتر حاکم اعمال می شود و جنبش زنان، عنصر مقاومت در مقابل این خشونت افسار گسیخته توسط زنان، دانشجویان، کراگران و سایر اقشار داشته باشیم. اگر با کارل مارکس، هانا آرنت، آنتونی گیدنز و بخشن ماکس وبر همصدا شویم و قدرت را محصول و ناشی از عمل اجتماعی، کار، فعالیت فردی و جمعی انسانها محسوب کنیم، تردیدی نخواهد بود که فعالیتها، حرکتها و جنبش زنان در طول سالهای اخیر قدرت آفرین بودند. جلوه های این قدرت را بخشن در سازمانها و نهادهای ایجاد شده می توانیم مشاهده کنیم (مادیت کار) – گرچه این تولید ومادیت در اقتصاد مطرح نیست بلکه در ایجاد موسسات مورد بررسی است – و پاره ی دیگر را در گفتمان انتقادی تئوریک، مطالبات و دانش جدید که بصورت انتزاعی/فکری ولی در ارتباط با این فعالیتهای انجام شده قبل و بعد از جنبش 22 خرداد شکل گرفته است مورد مطالعه قرار دهیم می توانیم بگوئیم که:
مقاومت، مبارزه و اشکال مبارزه همیشه در مقابل قدرت انتخاب و اتخاذ می شوند. این اشکال مبارزه به نوبه ی خود روی قدرت (منفی و سرکوبگر) و استفاده ی موسسات امنیتی برای سرکوب قدرت جدید که گزینه ی قدرت منفی و سرکوبگر هست؛ تاثیر می گذارد. من بازهم با تفسیرهای هانا آرنت از قدرت و مقاومت در این مورد موافق هستم وقتی آرنت می گوید:
فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی دو روی یک سکه هستند. هر دو با استفاده و توضیح ساختار سیاسی و فکری سعی در ساختن و یا تاویل یک روند سیاسی اجتماعی می کنند که به گونه ای، قانونمند عمل کردن اجتماعات را مد نظر دارد. نتیجه این سرکوب ایجاد دو گروه اجتماعی را بدنبال خواهد داشت که کیفیت ویژه ای دارند. کسانیکه مرعوب قدرت می شوند و یا جیرخوار آن هستند و در مقابل جنبشی که می تواند به عنوان جایگزین قدرت سرکوب خود را سازمان داده و قدرت جدیدی را جایگزین قدرت توتالیتر کند.
بدین ترتیب و طبق نظر آرنت؛ نه هیتلر و نه استالین بدون اعتماد توده ها و پذیرش جمعیتهای بزرگ نمی توانستند جوابگوی بحرانهای اقتصادی و سیاسی داخلی شده و به مقابله با قدرتهای خارجی بپردازند. محاکمات نمایشی روسیه و قلع و قمع مخالفان هیتلر از مثالهای بارزی بودند که حمایت توده ای داشتند.1 ما با اندکی سهلگیری می توانیم این مثال را به خیلی از کشورهای توتالیتر/اقتدارگرا از آن جمله ایران انطباق دهیم.
در فلسفه ی سیاسی آرنت، ترور روش متداولی است که قدرت توتالیتر با استفاده از آن می تواند به مشارکت توده ی مردمی که فریب داده شده اند و یا جذب نیروی حاکم شده اند، همراه خود کرده و به رژیم قانونیت و قدرت دهد. با این مشارکت نوع کور، مردم امکان از بین بردن مخالفین را با استفاده از قهر و سرکوب میسر می سازند. در این تحلیل آرنت گروه حاکمان رو در روی تهیدستان قرار می گیرند. آرنت بین سامان توتالیتر و نظام اقتدارگرا فرق می گذارد. یک نظام توتالیتر بیشتر از ابزار ترور در ارعاب مردم و از بین بردن مخالفین خود استفاده می کند در صورتیکه نظام اقتدارگرا از روشهای ملایمتری استفاده می کند. با این تعریف باید در استفاده ی مفهوم اقتدار گرا در باره ی رژیم ایران تردید کرد و بجای آن از واژه ی توتالیتر استفاده کرد.
اگر بخواهیم نظریات آرنت را با اغماض در گستردگی و پیچیدگیهای آن در یک جمله توضیح دهیم نتیجه این خواهد بود که درک آرنت از قدرت یک درک موسسه ای بود تا فردی و قدرت تنها از عمل و فعالیت اجتماعی ناشی می شود. همین طور هست تعریف خشونت. خشونت چه نوع عریان و چه نوع پوشیده ی آن از دولت و موسسات دولتی توتالیتر سرچشمه می گیرد. در نهایت سکولاریسم، بنظر آرنت آن انقلاب واقعی است که در دنیای مدرن می تواند به دگرگونیهای بنیادی بدون استفاده از خشونت تکامل پیدا کند. قدرت آنها (موسسات دموکراتیک) از اعتماد مردم و پذیرش رهبری حاکم بر قدرت ناشی می شود. توجه کنیم که این تعریف از قدرت و خشونت به برداشت و تاویل آنتونیو گرامشی از مفهوم هژمونی سیاسی خیلی نزدیک است. یعنی هژمون کسی است که از قدرت و مشارکت هر دو همزمان استفاده کند.
برای توضیح رابطه ی زنان در جامعه ی ایران، نمایندگی زنان روشنفکر، می توان از نوشته های سپیواک نیزاستفاده کرد. گایاتری سپیواک در یکی از مهمترین نوشته های (1988) خود در باره ی رابطه ی قدرت بین بالائی ها و دست نشانده ها و یا حاشیه نشین ها، و نمایندگی این گروهای اجتماعی از مفهوم ساب آلترن که قبلن گرامشی در نوشته های خود برای توضیح رابطه ی قدرت سرکوبگر و نیروی تحت ستم استفاده کرده، استفاده می کند. اگر چه سپیواک به تئوریهای فمنیستی و تاکید آنها روی جنسیت انتقاد می کند و مطالعات او بیشتر روی رابطه ی سامان کلنیالیسم و گروهائی که تحت ستم بودند/هستند متمرکز شده بنظر من با تاکید و پذیرش درک آنتونیو گرامشی از این مفهوم ما می توانیم از زنان ایران بعنوان ساب آلترن ها و یا گفتمان تحت ستم ساختاری/گروهی و انفرادی جامعه ی مردسالار صحبت کنیم. صد البته این ساختار بدون پذیرش زنان قابل دوام نبود.
گاندی نیز در این زمینه و در رابطه با قدرت استعماری انگلیس و اشغال هندوستان چنین تعریف و یا برداشتی را ارایه می کند. گاندی می گوید: انگلیس نمی توانست هندوستان را اشغال کند اگر هندی ها کشورشان را به انگلیسی ها نبخشیده بودند.
از پژوهشگران جدید هوپر،2008، کونل، 1993:107؛ ساندرا هاردینگ 1993 -1998 یورانسون 1993:7، دانا هاراوی 91-1989، و رومیلد:31-27 در توضیح قدرت کیفی از پروسه های تغییر در بین گروه ها و افراد که خود در رابطه با هیرارشی قدرت (بخوان استثمارگرانه و ماسکولین) فرم گرفته و در ضمن روی آن تاثیر می گذارند، بحث می کنند.
”This connection of violence with ideology points to the multiple character of social power. Force is one important component. It is no accident that the means of organized violence – weapons and knowledge of military technique – are almost entirely in the hands of men…yet ‘naked force’ is rare. Much more often violence appearance as part of a complex that also involves institutions and the ways they are organized” (Connell, 1993: 107).

بنا به تاویل آنها از میانکنش1 دو پروسه ی عملی و تئوریک ساختار قدرت و موقعیت های اقتصادی و اجتماعی که در هر جامعه ای به پاره ای از شغلها و یا کارها داده شده است؛ کسانی که در این مقامها و سمتها کار می کنند اگر سامان مورد بررسی توتالیتر و یا اقتدارگرا باشد، قدرت تصمیم گیری قدرتی است، سرکوبگر و ماسکولین. تائید و یا تاکید روی این موضوع تازگی ندارد و همه ی ما در اجتماعات گوناگون شاهد این بودیم که موقعیتها و مقامها می توانند به افراد قدرتی بدهند که این افراد در شرایط معمولی فاقد آن هستند.
آنچه که در نوشته های متفکرین یاد شده در بالا تاکید می شود این است که موسسات اجتماعی، رهبری و قدرت درون آنها و افرادی که از این مقامها و قدرتها استفاده می کنند چند بعدی بوده و در حال تغییر. ما نمی توانیم از یک مقام برتر، منزلت مهم، قدرت بلاتغییر و انسانهائی که حامل چنین موقعیتهائی هستند بطور ایستا صحبت کنیم. صد البته این بررسی و توضیحات در کشورهای فراصنعتی و غربی بیشتر قابل پیاده شدن هستند تا کشوری مثل ایران. گرچه ایران امروز با موسسات پیچیده ی تودرتو قدرت و ساختار اجتماعی خود با سی سال پیش، تفاوت کیفی دارد. ولی همچنان باید تاکید کرد که انطباق تئوری هائی که در توضیح روابط سیاسی و اجتماعی کشورهای غربی نوشته شده بدون دستکاری اساسی، قابلیت انطباق با جامعه ی ایران را ندارند. آنچه که در این مطالعات مورد توجه قرار گرفته روی ساختار مردانه ی قدرت در جامعه است.
و مهم اینکه ما بایست از یک سامان چند بعدی نرینه ای2 صحبت کنیم که از مفاهیمی مانند طبقه، قومیت و جنسیت تاثیر و فرم می گیرد. (نگ. به کونل 2008) و به قدرت طبقه ای و اقتصادی نیز تسلط دارند (نگ. به نیکوس پولانتزاس1988). اگر بخواهیم محتوای این جمله را بیشتر بشکافیم و بگونه ی دیگری توضیح دهیم صورت قضیه به این شکل می شود: روابط معمولی متداول در بین افراد، گروه ها و خانواده ها تبدیل به هنجارهای رفتاری شده اند. این هنجارها در تکامل خود به ایجاد ساختارهای اجتماعی/سیاسی تبدیل می شوند. این ساختار ها و هنجارهای حاکم بین جنسها، تقسیمات ملی/قومی در ایجاد ساختارها و قوانین جدید، قدرت نرینه ائی را تولید و بازتولید می کنند. یعنی قدرت پدیده ای تاریخی است، شکل عوض می کند و بخشن در درون نسلها منتقل می شود. گریز از این هنجارها و ساختارهای مسلط در جامعه، مقاومت در مقابل قدرت محسوب شده و بزعم قدرت های توتالیتر می بایست سرکوب شده و درهم شکنند. درجه و شدت این رودرروئی البته بستگی به رشد موسسه ای، رشد سیاسی، تکامل تکنیک و تقسیم قدرت در هر جامعه ای دارد.
شاخصهای جوامع مردسالار (نرینه)
اعدام و زندانی کردن افرادی که به ملت/قوم خاصی به غیر از سامان دولت/ملت تعلق دارند، آزار و اذیت و زندانی کردن دگرباشان جنسی، اعدام افرادی که به نزدیکی جنسی بدون ازدواج مبادرت می کنند و در نهایت شکنجه و اعدام کسانی که از طبقات کم نفوذ جامعه هستند، نشانهائی هستند که تنها در نظامهای سیاسی توتالیتر و اقتدارگرا می توان سراغ گرفت. طرد کسانی که به هنجارهای موجود پشت می کنند از بین روابط خانوادگی، ازشبکه ی ارتباطات دوستانه و کاری نشانگر عمق و تاثیر نرم آفرینی تفکر مردسالار است.
مفهوم درونی واژه ی "نرینگی - ماسکولین" در حوزه های گوناگون اجتماعی/علمی، ارزشهای متفاوتی کسب می کند. این روند یا گفتمان مسلط به ایجاد سامانهای مختلف درونی و جنسی اقدام می کند و زیرساختهای متعدید را بوجود می آورد. برای مثال مردان سفید پوست دگرسکس خواه3 به لحاظ موقعیت و قدرت اجتماعی بعنوان معیار ارزشی تعیین کننده در جهان عمل کرده و محتوای علمی و سیاسی نظام جهانی موجود را تعریف می کنند. این گروه از مردان را می توان بعنوان عنصر هژمونیک در تعریف قدرت سیاسی ساختار بین المللی بحساب آورد. ارتباط مونوپول و حاشیه در این راستا برقرار می شود.
با تغییرات در ساختار سیاسی و تقسیم جدید کار در روابط بین الملل، جهانی شدن سیستم سیاسی و اقتصادی غربی که بنا به تاویل فمنیستها، طرفداران تفکر فرامدرن و پسا ساختارگرایان، پسا کلنیالیستها – گرچه همه ی نظریه پردازان این حوزه های فکری را نمی توان بعنوان یک تفکر و در یک حوزه ی علمی قرار داد – معتقد هستند که باز تولید ساختار فکری و سیاسی غرب در سایر کشورها و ایجاد یک ساختار قدرت نرینه جدید در مناطق حاشیه ای تاثیر گذاشته و در تفکر گروه های ماسکولین هم نرمساز بوده و از طرف دیگر شکاف ایجاد کرده است.
این انطباق با سامان مسلط به رشد گروه های مقاومت جدید از آن جمله فمنیستها، طرفداران رشد پایدار/زیست محیطی، گروه های صلح/حقوق بشری و مدنی نیز تاثیر غیر قابل انکاری داشت. متاسفانه در خیلی از موارد تصویرمفهوم ساختاری ایده آل از روابط زن و مرد، نرینه تفکر هژمونیک غربی بعنوان یک شاخص و معیار در شکل گرفتن پایگاه فکری وعملی سایر مردان نیز تثبیت شده است. مبارزه بر سر اینکه چه گروهی و یا جنسی می تواند روابط زن و مرد را تعریف کند از حوزه ی کار تئوریک گروهای فمنیست و مخالفین آنها فراتر رفته و سایر جریانهای هویتی از آن جمله قومگراها، ناسیونالیستها، نژادپرستها و طرفداران تفکر طبقاتی را نیز در بر می گیرد.
در پایان باید تاکید بکنم – بدون اینکه به پیش بینی علمی باور داشته باشم- موفقیت گفتمان جنسیت و جنبش برابر خواهی جنسی در گرو توجه به موارد زیر که در متن بالا، بصورت پراکنده و بدون جمع بست ارایه شد:
» گفتمان جنسیت/جنبش برابرطلبی زنان می بایست کف مطالبات خود را در پروسه های گوناگون اجتماعی تعریف و باز تعریف کند
» این گفتمان از آمیزش غیر ضروری خواستها و حرکت خود با سایر حرکتهای و اقشار اجتماعی پرهیز کند. اگرچه گفتمان جنسیت و مطالبات آن در راستای جنبش آزادیخواهی مردم ایران است و به تعمیق و گسترش آن کمک کرده و از موتورهای محرک این جنبش است ولی این فاصله برای تحکیم و گسترش آن الزامی است
» از همکاری تنگاتنگ با احزاب و یا جریانهای سیاسی پرهیز شده و یا اینکه همکاریها می بایست مقطعی و بر سر خواستهای مشخصی تدوین شود
» گفتمان یا به بیان بهتر پروسه ی تکاملی جنبش جنسیت بنا به سرشت خود جریانی است غیر متمرکز ولی در شرایط فعلی ضرورت یک رهبری قوی که استراتژی حرکت و مطالبات آن حاصل تکامل همکاری و دیالوگ بین نیروهای مستقل برابری خواه درون جنبش زنان استوار باشد امری است ضروری
» استفاده از تئوریهای بین المللی فمنیستی عمومی و تجربیات سایر جنبشهای مشابه می بایست در انطباق و متکی با تاریخ مبارزات زنان در ایران هماه باشد و بازخوانی مناسبی از جنبشهای زیست محیطی و آنتی گلوبال را نیز بهمراه داشته باشد.
» بدون مطالعه ی دقیق گفتمان ماسکولین (نرینه)، رویکردهای تئوریک آن و همچنین راهکارها و پراتیک عملی آن در زندگی سیاسی/اجتماعی، حوزه های علمی، بازار کار، حوزه های فرهنگی و سیاسی تعریف یک گفتمان فمنیستی امکان پذیر نیست.
» گفتمان جنسیت یک جنبش سکولار است که بایست در تطابق با منشورهای حقوق بشر باز تعریف شده و در تدارک ساختن آن نوع سامان فکری و عملی باشد که در تکامل خود از بررسی تجربیات شکست ایدئولوژیهای تا کنون موجود و با یک مطالعه ی ساختار شکنانه؛ کیفیت جدیدی ارایه دهد. جدائی دین از دولت در تکامل این پروسه نقش مهمی ایفا می کند

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد