محمد قلیزاده، قدرت شبکه ملایان را میشناسد. از نیروی تخریب تفکر جامعه، توسط آنان آگاه است. همو تلاش های این جماعت انگل را درامحای اندیشه های بشری به تکراردرآثارش نشان میدهد که ملایان در پوشش صیانت از دین الهی به هر جنایت و ویرانی دست زده و درسرکوبهای ملی شریک، یارو یاورحکومت بوده اند و هستند . قصه ها و به ویژه نمایشنامه هایش، شناخت درست او را در ماهیت و ماهریتِ اندیشه کشیِ ملایان توضیح میدهد.
و، با چنین توشه پرمایۀ تجربی ست که به مصافِ غولِ جاهلیتِ حاکم میرود . و هدف را درست نشانه میگیرد. تاریخ را به خاطر دارد و از فجایع گذشته آگاه است. از حدیث کهن گوسفند و چوپان با خبراست. ازسرنوشت حلاج وعین القضات و دیگرانی که سرهاشان بردار رفت و جاودانه ماندند، اطلاعاتی دارد. به تباهی زندانبانان و جاودانگی آزاداندیشان معتقداست. بااین حال میداند که مذهب در مقطوع النسل کردن "اندیشه" و چیرگی سیاه اندیشی و اوهام پیوسته با آزاداندیشان درجدال است. درایت درست او در هفتاد هشتادسال پیش، هوش و ذکاوت او را میرساند. و درست درزمانه ای که ایران با علوم و تکنیک آشنا میشد و دروازه های تمدن جهانی به رویش گشوده شده بود، مردی ازتبار سنت، با استفاده ازامکانات وسیع علوم و تکنیک پیشرفته، و بقول خودش با "خدعه"، وعده های پوچ را به مردم قبولاند. سنت های رنگباخته را تثبیت کرد. وامروزه رسوم بدوی عرب، با آمریت وحاکمیت، به صورت قانون، چترسیاه خود را درسراسر وطن پهن کرده است .
دراین صد سال برما چه گذشته؟ چه تحول فکری درسیراندیشۀ ما رخ داده؟ پاسخ اگرچه به ظاهر ساده و آسان است و میتوان تحولات آموزشی و بهداشتی و رفاه و پیشرفت های اقتصاد و قضا را برشمرد، اما، ازنظرگاه تفکراجتماعی، جامعه درکلیت همان است که صدهاسال پیش بود. درتجددخواهی نیزباشیفتگی درچنبرۀ فرهنگ بدوی، سینه زنی باکراوات بود و ذکر مصیبت کربلا با مقداری ازهگل و مارکس، با افکار پریشان، غرقه در اوهام، در انتظارسوار و اسب سفیدش، و تقدیس غل و زنجیر اسارت برای زدودن عقل وشعور. رنگ آمیزی پرستشگاههای گذشته، درهمنوائی بامشروطه، به منظور صیانت ازمیراث های جاهلیتِ بیگانگان. از تعقل، ازفکرواندیشۀ مستقل خبری نبود و نیست تا به امروز! عادت به مصلحت اندیشی، مجال تفکر برای چاره اندیشی به فلاکت های مسلط را نداده و براین روال، چه اطمینانی به فردا هست با این فکرهای منجمد و ایستا. آن پرش های دلخوشکنک هم که درادبیات گذشته یادشده، و مایۀ فخرومباهات معتادان به عادتهاست، یا گمراه کننده بوده یا سکوت رندانه. درنتیجه راهگشای درست و بدون چاله چوله نبوده. برای روشن شدن موضوع به دومثال تاریخی اکتفا میکنم: فردوسی، که بنا به عقیدۀ برخی ها از ایشان بعنوان نجات دهندۀ ملیت و زبان ایرانیان ازچنگال عرب، با تکریم یاد میشود، با تأسف و حسرت از «به تاج و تخت رسیدن شیر شترخورها» یاد میکند و درهمان حال از رسیدن به وصال دین و «آورندۀ دین را میستاید وخداوند را ثنا میگوید »
بنگریدبه"گفته ها، اثرابراهیم گلستان، ص 58 "سخنرانی دردانشگاه شیراز.اسفند1348" چاپ لندن1377ناشرروزن نیوجرسی – لندن»
حافظ، اما در مذهب مکث میکند. با وسعتِ دیدِ کم نظیرش با کالبدشکافی روانِ دستاربندان، ارباب عمائم و زاهدان را معرفی میکند:
«گرچه برواعظ شهراین سخن آسان نبود/ تا ریا ورزد وسالوس مسلمان نشود. و یا: زاهد شهر چومهرمَلِک و شحنه گزید./ من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود.» و به وقت بالا گرفتن ظلم وستم حکام فریادش بلند میشود:
«شاه ترکان غافل است ازحال ما کو رستمی».
نیازچندانی به تحلیل و تفسیر نیست. تأملی کوتاه درمشرب فکری آن دو، یکی حماسه گوی کم نظیر و دیگری صوفی رند خردمند، هردو پایدار با قامتِ برافراشتۀ تاریخ با توشه ای از مصلحت اندیشی وحقیقت گوئی. اما سرانجام، درکِ جوهر تفاوت هاست که وجوه تمیزاندیشۀ آن دو را توضیح میدهد.
برگردیم سر سخن. انگار که ازمطلب دور افتادیم.
محمد قلیزاده، نخستین روشنفکر و روزنامه نویش زمانه بود که در جامعه اسلامی منطقه، ضرورت آزادی زن را پیش کشید. و این معضل اساسی را به سرسختی دنبال کرد. همو، در آشنائی با ادبیات درخشان قرن نوزده روسیه و تأثیر رنسانس اروپا که افق های تازه و درخشانی به روی جهان گشوده بود، سعادت ملی را در آزادی و رهائی زن می دید. درک درست او درم یان همتایانش، قابل تأمل است که درآینده به آن خواهیم پرداخت. رنسانس اروپا، سیرتفکر واندیشۀ بشری را درتمامی زمینه ها متحول کرد. جهان رنگ دیگری به خود گرفت. ملت های جهان یکی بعد از دیگری از گرانخوابی قرون و اعصار به خود آمدند. انقلاب ها و دگرگونی ها را پشت سر گذاشتند. انقلاب فرانسه و فروپاشی خلافت پرصلابت هفت قرنی عثمانی به تشکیل دولت های تازه انجامید. با تعیین مرزهای جدید، جغرافیای جهان تغییر پیدا کرد. درمنطقۀ قفقاز وایران هم ظاهرا دوران خوابرفتگی وغفلت ها سرآمده بود . درایران به موجب فرمان مشروطیت، رعیت ونوکر، به ملت تغییر نام داد . سرو صدای آزادی و دموکراسی در سراسر منطقه پیچید. رهائی از اسارت استبداد و دیکتاتوری روح تازه ای به جان های خستۀ مردم دمید. اما، حوادث بعدی نشان داد که ای دل غافل، مشروطه با حفظ میراث های گذشته چنان در شریعت حل شده که رهائی از فلاکتِ موجود به این سادگیها میسرنخواهد بود. شاهد زنده قیام یکپارچۀ مردم دراستقبالِ پرالتهاب و شورانگیز سال 1357 رخ داد " رجعت به دنیای سیاه قدیم" که با نمایش های گسترده پرده از خوابرفتگی ها برداشت.
گفتیم که محمدقلیزاده، بین اندیشمندان همعصرخود، متمایزازدیگرانست و سروگردنی فرازتر. وسعتِ دید و توانائیِ تشخیص دردهای بنیادی جامعۀ عقب مانده، از ویژگیهای اوست. اشاره به یک مقایسۀ کوتاه درک این مدعا را آسانترمیکند. درزمانه ای که اهل سیاست وادب ودانش مانند میرزا ملکم خان و ادوارد براون و دیگر ایرانشناسان وفضلای خارجی و داخلی، ترقی وپیشرفت کشوررا دراجرای قوانین اسلام وتقویت مبانی دین، بین مردم توصیه میکردند و روزنامه قانون مینوشت:
«قانون اسلام. آن قانونی که در"سینۀ علما نهفته" و اجرا نشده، یعنی قانون انبیا که اکمل آن را درشرع اسلام مثل آفتاب درپیش روی خود وروشن میبینیم. . زیرا که اسلام منبع قدرت عدل الهی است. ضامن آسایش و محرک کل تنظیمات دنیاست.» یا «دردما بهیچوجه این نیست که قانون نداریم. چه قانونی عالی تر و صریح تر ازآن قوانین خدا که هزار و سیصد سال است درکل عالم اعلام ومنتشر شده.»
روزنامه قانون97- 99 . به نقل از نشریه دبیره شماره 4 هما ناطق . چاپ پاریس
مثال دیگری ازشیفتگی اندیشمندان آن دوره. وحیرت آوراینکه، ملکم فاجعۀ قتل عام بابیان، درسلطنت ناصرالدینشاه وصدارت میرزاتقیخان امیرکبیر را نادیده میگیرد و، با وقوع آنهمه وحشیگریهای عریان، قوانین شریعت اسلام را " ضامن آسایش و محرک کل تنظیمات دنیا" توصیه میکند! این واقعیت تاریخی را نباید فراموش کرد که باهمان قانون اسلام بود که به فتوای ملایان، گروهِ بابیان را در ملاء عام با شیوه های وحشیانه قصابی کردند. حال آنکه، میرزافتحعلی آخوندزاده، که همعصرش بود، ودرروسیۀ میزیست نوشت: «درتهران در برابرفتنه بابیان روش های شکنجه ای اختراع کرده بودند که آدم ازشنیدن آن متحیر میشود» مکتوبات فتحعلی آخوندزاده به نقل از نشریه تلاش 27
ملانصرالدین، درمقالۀ «تملق»، در پاسخ به روزنامه حبل المتین درشماره 3 که در کلکته منتشر میشد و نوشته بود که: "سلطان عبدالحمید انسان نیست بلکه ملائکه است " چنین پاسخ میدهد: "از زمانی که سلطان عبدالحمید به سلطنت رسیده، کشور عثمانی رو به اضمحلال رفته و تکه پاره شده است. حرفی نداریم که سلطان رو به مشروطه میرود. اما زیر حکم مشروطه، تا به امروز هزاران زندانی به جرم مشروطه خواهی محکوم شده اند. آیا فریاد و آه و ناله مشروطه خواهان زندانی به کلکته نرسیده. کاسه لیسی و تملق روضه خوان ها برای سلطان مسئله ای نیست که قابل بحث باشد، اما، حبل المتین چرا؟
درمقاله دیگربا عنوان: "این است فاجعۀ خونین" سنت های جاهلیت، نقض حقوق زن و خشونتِ وظلم و ستمی که از طریق شریعت، به زن تحمیل شده را به باد انتقاد میگیرد: " مغازه های دلاکی ازدحام است. روزعاشوراست. هزاران سر تکه پاره خواهدشد. مسلمانهائی که بیشتراوقاتشان را درمیخانه ها و قمارخانه ها میگذرانند، امروز، دستمال به دست به پیشواز دسته قمه زنان میروند و با تمیزکردن سرهای خونالودِ آنها، چه هدفی را دنبال میکنند ؟ به این پرسش پاسخی نداریم. اما ندای باطنی میگوید درتشریح الفرائض آخوند ارس زاده درصفحه 13 چنین نوشته : اگر پدرو مادری دختری را که به 9 سالگی نرسیده شوهر بدهند، شوهرش ازآن، و دختر هم ازشوهرارثیه میبرد. ازدیگر شهرها خبرندارم ولی درکوچه ما، حاج ملک 74 سال دارد و عیالش گل 12 ساله. پارسال پسری زائید و اسمش را گذاشتند حسن. این است فاجعۀ خونین. این تبعیض ها پیش روی ما مقابل چشم های ما اتفاق میافتد. نویسندگان هم از همه چیز مینویسند. دائما هم مینویسند. از زمین و آسمان، ازشریعت، ازسیاست، ایران، توران، اما از زن ها نمینویسند حتی یک کلام نمینویسند. چون که آقایان خوش ندارند. اگر آقایان خوششان نیاید برای من هم ناخوشاینداست! نفعی به من ندارد! فاجعه این است."
درمقایسه با مطالبات اساسی مردم، ملت روس ، عثمانی وایران را مقابل هم میگذارد. همزمانی خیزشها درسه کشور همجوار این فرصت تاریخی را پیش آورده که ماهیت مطالبات این سه ملت مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرد. طرح این مسئله به انگیزۀ تمیز تفاوتِ خیزش ها، فرق مطالبات وحاجت های فرهنگی را نیز یادآورمیشود. یعنی: "مبارزه برای آزادی و نفی استبداد" و "مبارزه با جهل و خرافات و برای کسب حقوق زنان". دربستراین سنجش ها، تمیز درست او برجستگی اش را نسبت به همتایان تثبیت میکند.
مردم روسیه و ترکیه راه خود میروند وگرفتار شرمندگی وجدان نسل حاضر نیستند. اما، ما چه کرده ایم؟ وقتی پشت سرم را نگاه میکنم، میبینم ملت ایران پس از قرنی که از انقلاب مشروطه گذشته، میباید، نخست مبارزه با جهل و خرافات را پیش گیرند وهمزمان، آزادی زن از قید اسارت مردسالاری، ولو که به خیزش عمومی هم بینجامد. اما نباید نا امید شد. با چتر سیاه خفقان، به ویژه خشونتِ عریان که در خیابانهای کشورجاریست، توانِ مبارزه به طرز شگفتآوری بالارفته، وبیشتر به دستِ خود زنان به بار خواهد نشست.
هربرگ ازملانصرالدین، برگردانی ازدردهای مزمن ماست. بعد از9 دهه، وقتی، فریاد ملامتبارش در کاسۀ سرم میپیچد، ابولهول جهل را میبینم که هنوز برمسند فرمانفرمائی ست .
" اکنون هزارسال است که مردم ما به تماشا و نظاره عادت کرده اند. دیگران انقلاب میکنند و بتهای کهن را میشکنند و ما بت های جدید میسازیم." نخستین شماره ملانصرالدین سال 1921.
درک عمیق جلیل محمدقلیزاده، ازاسلام، درمحدودۀ عقیدتی هرمؤمن، نظریۀ اعتباریست. ایمان و اعتقادهرکس به مذهب امری خصوصی است و نه فرمان حکومتی یا ایدئولوژی رسمی دولتی! چنین بینش سالم و درست اورا در میان متفکران همعصرش برجسته میکند و مخالفت جدیِ اورا باحماسه گویان و مداحان به رخ میکشد. درمعرفیِ اهل عمائم وآفت های دیرینۀ آنها مردم را وارد صحنه میکند. مبارزه اش با عادت های جاری که ریشه دراوهام و خرد زدایی دارد، بیداری توده ها را نوید میدهد و تشخیصِ درست و مستدل ش درعلل عقب ماندگی جامعه؛ تبلورشخصیتِ آگاه اورا به رخ میکشد.
اوکه درتاریکترین دوران با شروع نهضت مشروطه خواهی ناظر اوضاع بوده، ازنقش روحانیت در موفقیت قیام، لحظه ای از رسالت روشنفکری خودغافل نمانده است. با صراحت و شجاعت کم نظیر موانع پیشرفت و ترقی مردم را معرفی وعلنی میکند. این درحالیست که قدرت ونفاذ خونبار و فجایع تاریخی تکفیر اسلامگرایان را پیش روی خود دارد. میداند که مقبولیت آثارش بین مردم پایه های ارتجاع را میلرزاند. وحشت به جان سنتگرایان میاندازد. درراه بیداری مردم به استقبال تکفیر میرود. و در زمانه ای که ایران ، در زایشی نو، بین سنت ومدرنیته درحال پوست انداختنی تازه بود باچیرگی ارتجاع و دریافت حکم تکفیرازایران میگریزد ومبارزه را درآنسوی مرزها دنبال میکند. با ازسرگذراندن تجربه های تاریخی پخته ترو ورزیده ترمیشود. با تالیف نمایشنامه " ضیافت دیوانگان" دردهای عمومی را روی صحنه مقابل مردم به نمایش میگذارد. و با معرفی ارتجاع و بانیان عقب ماندگی جامعۀ بیمار، پایه های ارتجاع را میلرزاند.