logo





قتلعام ۶۷، آزادی‌خواهی و وجدان همگانی

يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹ - ۳۰ مه ۲۰۱۰

م. پوریا

از میان روحانیت شیعه و «رهبران دینی» و «پدران معنوی»‌ که این جنایت را سازمان دادند، فقط و فقط یک تن به پاخاست و همه‌ی خطرها را بجان خرید و لب به اعتراض بر قتل‌عام ۶۷ و «اسیرکشی» گشود؛ قتل‌عامی که آمران و عاملانش، ولی فقیه، دستگاه روحانیت شیعه و پیروان متعصب و بیمار ایشان و مشتی اراذل و اوباش بودند.
هرگاه که حرف قتل‌عام[1] تابستان ۶۷ پیش می‌آید و رهبران و نیروهای سیاسی و اجتماعی به پرسش گرفته شده و تلاش می‌شود تا این جنایت‌ هولناک دوران مدرن بعنوان مهم‌ترین نقض حقوق بشر و جرم جنایی حکومت اسلامی در ایران مطرح شده و وجدان جامعه را بیدار و آگاه ساخته و بر علیه حکومت اسلامی برانگیزاند‌، کسانی از دوستان، از سر نگرانی برای آینده‌ی جنبش سبز، دلسوزانه از نویسندگان و تلاشگران پیگیرِ این فاجعه‌ی ملی می‌خواهند که در شرایط کنونی موضوع قتل‌عام ۶۷ را مسکوت بگذارند تا مبادا موجب پراکندگی در میان جنبش آزادی‌خواهانه‌ی مردم شود و رهبران جنبش در داخل، در تنگنای پاسخ‌گفتن قرار گیرند و بهانه به دست حکومت‌گران ‌ افتاده و زمینه‌ی سرکوب خونین دیگری فراهم شود.
اگر فاجعه‌ی ملی قتل‌عام ۶۷ با آن هولناکی بی‌اندازه‌اش نتواند بر وجدان همگانی تأثیر گذاشته و خاطر ملتی را مجموع کرده و مردمان را به همدردی انسانی و هم‌دلی ملی گردهم‌ آورده و به اعتراض و خروش وادارد، آنگاه باید پذیرفت که وجدان چنین جامعه‌ای بدبختانه به شدت آسیب‌ دیده و بیمار است. اگر چنین فاجعه‌ای نتواند در کانون مبارزه‌ی آزادی‌خواهی و حقوق بشری ملتی جای گیرد، بعید است که آن ملت بتواند گریبان خود را از چنگال خونین استبداد و خشونت رها کرده و به آزادی و خوشبختی دست یابد. اگر هم به آزادی برسد، بی‌شک زودگذر خواهد بود و دوباره به استبدادی در ریخت و قواره‌ای دیگر گرفتار خواهد آمد.
وقتی که مقاله‌ی«آشیخ مهدی اومدی که نسازی‌ / مهدی کروبی نمک بر زخم می‌پاشد» از پژوهشگر گرامی، همنشین بهار در رسانه‌ها منتشر شد، همان روز آن را برای عده‌ای از دوستان ارسال کردم. بعضی دوستان از سرخیرخواهی و دلشوره‌هایی که برای سرنوشت جنبش سبز می‌دارند، از انتشار چنین موضوع‌هایی در موقعیت کنونی، انتقاد کردند و یکی از ایشان برای‌ام نوشت[2]:
«اگر قرار به شفاف سازی و اعتراف به اشتباهات و گناهان گذشته است و عمیقا آنرا باور دارند، باید تمامی رخدادهایی که در آن زمان اثری اساسی بر «آینده»‌ای که «کنون» باشد، داشته‌اند، نیز بررسی و ارزیابی بشوند. بدون محکوم کردن و ارزیابی و اثرگذاری ماجرای هفت تیر و نخست وزیری و همه ترورهائی که انجام شد و کلی وقایع دیگر، نمی توان از طرف مقابل خواست که امامش را وسط معرکه تکه و پاره کند!
این فقط سکوت و همکاری موسوی ها و کروبی ها نبود که میدان به مرتجع ترین و وحشی ترین ها داد. موضوع، بیشتر یا کمتر بودن نقش و سهم ما یا دیگران نیست؛ موضوع این است که باید صریحا طرف خودی را که همه ما بوده باشیم به نقد کشید و محکومیت ها را بیان کرد تا طرف مقابل نیز گنا‌ه‌ها و کوتاهی ها و اشتباه‌های خود را بپذیرد. هنوز دوستان ما در حد رضا پهلوی هم شهامت اعتراف و محکوم کردن پیشینه خود را ندارند. برائت باید همگانی باشد تا به شکل مسالمت و دمکراتیک و گفتگو در بیاید و زمینه تشکیل جبهه ای فراگیر را بدهد.
چپ روی ها و راست روی‌ها هر دو عامل تشدید خطاها و اشتباه‌های یکدیگرند. در ایجاد فضای ترس و بسته شدن همه‌ی زبانها و ایجاد راست روی ها و فراهم کردن زمینه‌ی رشد مرتجع‌ترین‌ها، همیشه کسانی بوده اند که تند و نابخردانه حرکت کرده اند. چرا فکر می کنیم که نباید از آنها خواست که اول و صراحتا اعتراف کنند تا بعد با ادله محکم تر و روشن تری از اینان خواست که مرید و مرجع و مستمسک شان را مورد نقد قرار دهند.
ما که بر قدرت نیستیم و در داخل هم نیستیم؛ ما که شجاعت به بحث کشاندن آن روزها را هم نداریم، نمی توانیم از طرف مقابل، که زیر ضرب مستقیم قرار دارد، بخواهیم که لگد به تکیه گاه خود بزند.
اگر در سالگرد هفت تیر و خیلی از ترورهای دیگر و از جمله نخست وزیری، شهامت محکوم کردن آن از طرف همه اپوزسیون چپی که می شناسیم بوجود بیاد، آنوقت می‌شود باور داشت که روشنگری و صداقت و دمکراسی خواهی در پیش روی مان قرار دارد. و اصلِ شفاف سازی، نهادینه شده و مقدس گشته است.
متاسفانه همه، همیشه در حال یارکشی بوده و هستند و معیار قضاوت شان نیز بیشتر بر این است که یار ما می‌شوند یا یار دیگری.
ما ملت شعر و احساسات و حماسه هستیم و اهل سیاست و بازی و پیشبرد اهداف با استراتژی مشخص نیستیم. و نبوده ایم. و نخواهیم بود انگار. نمی گویم که بد است! نه این هم شکلی از زندگی ست و آن خوشبختی‌ایی که ما در ضمیر ناخودآگاهمان تعریف کرده ایم. این قصه همچنان ادامه خواهد داشت...»
پیشتر در مقاله‌هایی[3]، به بخشی از پرسش‌های این دوستان اشاره کرده‌ام؛ با این همه، پرداختن به موضوع‌های مطرح شده در این نامه که به‌جای خود مهم و ضروری‌اند، گفتاری جداگانه می‌طلبد.
اما در پاسخ به اعتراض رفیقانه‌ی این دوستان به انتشار مقاله‌هایی چون مقاله‌ی «آشیخ مهدی، اومدی که نسازی / مهدی کروبی نمک بر زخم می‌پاشد» از همنشین بهار و یا «آقای کروبی هیچ می‌دانید خاواران کجاست» از مهدی اصلانی[4] که آگاهانه و با انگیزه و اراده‌ای نیک نگاشته شده‌اند و بری از هرگونه «خفت‌گیری» و کینه‌جویی و انتقام‌گیری است، باید گفت که پرداختن به قتل‌عام ۶۷ صرفاً یک مسئله‌ی سیاسی نیست و ما از نظر انسانی و اخلاقی، اجازه نداریم آن را به دعواهای سیاسی و عملکرد گروه‌ها و حزب‌های سیاسی و تنش‌‌ها و جنگ‌وجدال‌های میان اپوزیسیون و حکومت اسلامی کاهش دهیم.
پرداختن به قتل‌عام تابستان ۶۷ و خواست و اراده‌ی همگانی برای محکوم کردن آمران‌ و عاملان آن که از رهبران و مسئولان درجه‌ یک حکومت اسلامی‌اند، به‌هیچ روی از مبارزه‌ برای دموکراسی و حقوق بشر، جدا نیست و نمی‌تواند باشد.
یک حکومتی دینی، در دوران مدرن مرتکب یکی از خوفناک‌ترین جنایت‌ها شده و در کمتر از یک ماه، هزاران زندانی در بند را با این‌که بیشترشان «دادگاهی» شده و سال‌ها از مجازات حبس خود را گذرانده‌اند[5] در دادگاه‌های سه چهار دقیقه‌ای و با عنوان فریبکارانه‌ی «هیئت عفو»، محاکمه و قتل‌عام کرده است. مسئله‌ی اندیشه‌برانگیز و درخور تعمق این است که این قتل‌عام از سوی یک کشور مهاجم بر علیه‌ی ساکنان کشوری دیگر و در بحبوبه‌ی جنگ و در قرون وسطی انجام نشده است؛ این قتل‌عام بر علیه تظاهرکنندگانی که در وقت حکومت نظامی و ساعت‌های منع رفت‌ و آمد و تجمع، «قانون»‌شکنانه به میدان درآمده‌ باشند، انجام نشده است؛ این قتل‌عام از سوی یک دولت کودتایی بر علیه مردم به هنگام جنگ‌وگریزهای خیابانی انجام نشده است؛ این قتل‌عام در جنگ و دعوا‌های قومی و قبیله‌ای اتفاق نیافتاده است، بلکه حکومتی با مسؤلیت مستقیم ولی‌فقیه و زیر نظر روحانیت، رسماً هزاران شهروند اسیر و زندانی خود را بر اساس فتوایی جنایتکارانه و با زمینه‌چینی‌ و نقشه‌ای وحشتناک مزورانه، به دار کشیده و پیکرهاشان را با کامیون‌های حمل‌گوشت به گورستان‌‌ها برده و بسیاری‌شان را بصورت دسته‌جمعی در گورهای بی‌نام و نشان دفن کرده‌ است. جنایتی که تا مدت‌ها آن را پوشیده می‌داشته و به بستگان نگران و هراسان قتل‌عام‌شدگان هیچ خبری نمی‌داده‌اند. خانواده‌های قتل‌عام‌شدگان بازگو می‌کنند که آن‌ها را جداگانه و در شرایطی کاملاً امنیتی به زندان‌ها و کمیته‌‌ها فراخوانده، ساک و کیسه‌ و یا وصیت‌نامه‌ای به‌دست‌شان داده و تهدیدشان می‌کرده‌اند که مبادا حرفی از این جنایت به زبان آورند و یا جایی پنهانی مراسم سوگواری برگزار کنند و حتا تهدید کرده بودند اگر دوستان و آشنایان‌شان به همدردی به‌ خانه‌هاشان بیایند، دستگیر و زندانی خواهند شد. و اکنون که بیش از بیست سال از این قتل‌عام و اسیرکشی می‌گذرد، هنوز نه خانواده‌ها اجازه دارند مسئله را پی‌گیری کنند و نه به کسی و یا گروهی اجازه می‌دهند که حرفی پیرامون این قتل‌عام به زبان آورند.
از میان روحانیت شیعه و «رهبران دینی» و «پدران معنوی»‌ که این جنایت را سازمان دادند، فقط و فقط یک تن به پاخاست و همه‌ی خطرها را بجان خرید و لب به اعتراض بر قتل‌عام ۶۷ و «اسیرکشی» گشود؛ قتل‌عامی که آمران و عاملانش، ولی فقیه، دستگاه روحانیت شیعه و پیروان متعصب و بیمار ایشان و مشتی اراذل و اوباش بودند. آیت‌الله منتظری تنها رهبر دینی در میان ده‌هاهزار نفر روحانی شیعه بود، که با ترس از پروردگارش، به ندای وجدان‌اش پاسخ داد و به اعتراض برخاست و سند این جنایت را بر سینه‌ی تاریخ مکتوب کرد و جایگاه ولیعهدی را به قدرت‌پرستان آزمند و حریص وانهاد و از سوی کوته‌آستینان نشسته در مجلس خبرگان و شورای نگهبان و آخوندهای ریز و درشت شکمباره، مورد قهر و لعن و نفرین قرار گرفت. در میان این قوم، آن اندک کسانی هم که با این جنایت همراه نبوده و دستی در ماجرا نداشتند اما خبر را شنیده بودند و جزئیات آن را می‌دانستند، همگی خفقان گرفتند. آخر چگونه ممکن است؟ مدعیانی که دم از «پارسایی» و «عدالت» می‌زنند و راه‌به‌راه حدیث و روایت می‌آورند و از آزاد‌منشی و شجاعت حسین و عدل امام علی می‌گویند و از ایشان نقل می‌کنند که: «اگر مسلمانی بشنود که خلخالی از پای زن یهودی به زور کشیده شده، و از شنیدن آن خبر دق نکند، مسلمان نیست.» (...فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً.) [6]
چگونه این‌گونه خونسردانه چشم بر قتل‌عام چند هزار اسیر و زندانی بسته و دم برنیآورده‌اند؟ چگونه توانسته‌اند بیش از بیست سال، وجدان خود را آسوده نگه دارند؟ ایشان گویا از تهدیدها و مجازات‌های ولی‌فقیه و حکومت اوباشان و جن‌زدگان بیشتر از آتش جهنم وعده‌ داده‌ شده‌ی پروردگارشان می‌هراسند. اینان که در حرف‌هاشان جسم و تن را همیشه خوار می‌شمرد‌ه‌اند و با نکوهیدن دلبستگی به دنیا و خوشی‌های زودگذر آن، مردم را از آخرت‌شان می‌ترسانده‌اند، جان‌شان برای‌شان گرانبهاتر از اخلاق و وجدان و آبروی دین و ایمان‌شان بوده است. این ننگ و زبونی و سکوت خفت‌بار تا ابد بر پیشانی این روحانیت و مرجعیت شیعه و «پدران معنوی»‌اش خواهد ماند. سرنوشت ایشان بسیار فلاکت‌بارتر از همپایان مسیحی‌شان در دوران تفتیش عقاید خواهد بود. چرا که آنان چنین جنایت‌هایی را در چند قرن پیش انجام دادند و ایشان در عصر آگاهی و به رسمیت شناخته شدن آزادی‌های فردی و حقوق بشر و دوران پسامدرن.
نگریستن به مسائل اجتماعی و فاجعه‌های هولناکی از گونه‌ی قتل‌عام تابستان ۶۷، از زاویه‌ای که این دوستان می‌نگرند و به تمامی سیاسی است، خطرناک است و به کهنه‌تر شدن زخم‌هایی که وجدان اجتماعی را خسته و کرخت کرده است، کمک خواهد کرد. این نکته‌ای بس مهم است که بدبختانه دوستان آن را به‌دیده نمی‌گیرند و به سادگی از آن درمی‌گذرند. ساده‌تر بگویم: من اعتراض به قتل‌عام ۶۷ را مهمتر از اعتراض به استبداد می‌دانم. چون برای رسیدن به آزادی، نخست باید وجدانی بیدار، حساس، آگاه و علاقه و احترامی عمیق نسبت به شأن و منزلت انسان و انسانیت داشت.
پرداختن به قتل‌عام ۶۷ و نور تابانیدن بر آن، موضوعی است که به بیداری وجدان اجتماعی و برانگیختن احساس همدردی انسانی و ملی بازمی‌گردد و اخلاق و فرهنگ ملت ایران را به چالش می‌گیرد.
برخلاف دیدگاه دوستانی که به پرسش گرفتن رهبران جنبش سبز در داخل را در موقعیت کنونی درست نمی‌دانند، بر این نظرم که این فاجعه‌ باید بستر همبستگی و اعتراض و واکنش ملی باشد و در کانون مبارزه‌ی مدنی و حقوق بشری، ملتی را همدل و هم‌پیمان کند. اتفاقاً در داخل ایران نه تنها سزوار بلکه ضرورتی اجتماعی و فرهنگی است که هر سال، هفته‌ای را که از سوی خانواده‌های قتل‌عام‌شدگان به این فاجعه‌ی ملی اختصاص داده شده است، همه‌ی مردم را در سراسر ایران به گردهمآیی‌ و اندیشیدن بر ابعاد این فاجعه و اعتراض و راهپیمایی فراخواند و وجدان‌‌ها را بیدار و آگاه ساخت تا فرهنگ همدردی و اعتراض و واکنش به زور و جنایت تقویت شده و پشتیبانی و پاسداری از حقوق بشر و آزادی‌های فردی و اجتماعی در آن نهادینه و نسل به نسل منتقل شود و دیگر اجازه ندهد رهبری جامعه‌ به دست مشتی اوباش و جنایتکار بیافتد و گله‌ای از بیماران روانی و رمالان جن‌زده زندگی و سرنوشت مردم را بازیچه‌ی خیال‌های بیمارگونه و مالیخولیایی خود کرده و به تباهی کشانند.
در جنبش‌های اجتماعی، معمولاً یک یا چند رویدادی هست که بسیار مهم و بزرگ شمرده می‌شود و به مناسبت بزرگداشت و یادمان آن، همدردی و همبستگی ملی بوجود می‌آید و مردم و گروه‌ها از آن نیرو گرفته و بسیج می‌شوند و با فریاد کردن درد‌ مشترک، در برابر استبداد و بی‌عدالتی‌ها دست به همایش و اعتراض‌های گسترده می‌زنند. آیا سالگرد قتل‌عام تابستان ۶۷ می‌تواند در جنبش سبز و مبارازت آزادی‌خواهانه‌ی مردم در سراسر ایران از چنین جایگاهی برخودار شود؟ آیا درخواست محکوم کردن آمران و عاملان قتل‌عام تابستان ۶۷ بر پرچم‌ آزادی‌خواهی و مبارزات مدنی نوشته شده و در گردهم‌آیی‌ها و راهپیمایی‌های اعتراضی برافراشته خواهد شد؟
م. پوریا
۲۸ می ۲۰۱۰
poriym58@yahoo.com

[1] همنشین بهار، چند سال پیش، نخستین بار، اصطلاح «اسیر‌کشی» را برای این فاجعه پیشنهاد داده و در نوشته‌هایش به‌کار برده است.
[2] این دوستان، کسانی‌اند که نسبت به حکومت اسلامی توهم نداشته و با آن سر سازش ندارند و در سال‌های نخست حکومت اسلامی، عضو و یا هوادار گروه‌ها و حزب‌های سیاسی پشتیبان خمینی و حکومت اسلامی‌اش نیز نبوده‌اند. و عمیقاً به سکولاریسم باور دارند و مهم‌تر این‌که، بی‌اعتنا و حراف و فرصت‌طلب نیستند و همچون خیلی‌ها، به ایران هم رفت‌وآمد نمی‌کنند و در آن‌چه که بیان می‌دارند صادق‌اند.
[3] از جمله در مقاله‌‌‌ی «دینی که حکومت شد، نه معنوی است و نه روحانی...» و نیز در نامه‌ی «خیابان را اگر بی‌هیچ نتیجه‌ای ترک کنم به شدت سرکوب خواهم شد» که پاسخی بود به نامه‌ی عزت‌الله سحابی به ایرانیان خارج از کشور.
[4] از بازماندگان قتل‌عام تابستان ۶۷، فعال حقوق بشر، نویسنده‌ی کتاب خاطرات زندان «کلاغ و گل سرخ».
[5] بسیاری از آن‌ها با این‌که سال‌ها از پایان محکومیت‌شان گذشته بود، همچنان در زندان نگهداشته و همراه با دیگران شکنجه و تعزیر اسلامی می‌شدند. ایرج مصداقی، از بازماندگان قتل‌عام تابستان ۶۷ و فعال حقوق بشر، در کتاب ارزشمند خود، مجموعه‌ی چهارجلدی خاطرات زندان، «نه زیستن نه مرگ»، خاطرات و سرنوشت این عزیزان را روایت کرده‌ است. در جلد سوم این ‌مجموعه که «تمشک‌های ناآرام» نام دارد، نویسنده که در تمام روزهای قتل‌عام در راهروی مرگ سرنوشت خودرا انتظار می‌کشیده است، بعنوان یک شاهد، وقایع این دوران را بصورت روزشمار و با جزئيات نگاشته است و این تکمیل‌ترین سندی است که تا کنون منتشر شده است. ایرج مصداقی در خردادماه ۸۸ در دو مقاله‌ که نامه‌هایی سرگشاده به مهدی کروبی بود، از وی خواسته بود که به مردم اعتماد کرده و آن‌چه را که درباره‌ی جنایت‌‌های رژیم می‌داند، با آن‌ها در میان بگذارد.
[6] خطبه ۲۷ نهج البلاغه


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


peerooz
2010-05-31 07:04:53
جناب م. پوریا،
بنده شخصا اطلاع زیادی از تاریخ جمهوری اسلامی ندارم جز آنچه در اینترنت میخوانم و آنچه مینویسم یک سوال است نه موافقت یا مخالفت. ازقرار معلوم اکثر قریب به اتفاق این زندانیان وابسته به سازمان مجاهدین خلق و چریکهای چپ بودند. سازمان مجاهدین خلق ظاهرا یک گروه بنیاد گرای تندرو اسلامی- مارکسیستی بود و سابقه طولانی مبارزه مسلحانه با رژیم را داشت. علاوه بر آن در سال ۱۳۶۷ همراه با صدام حسین به ایران حمله نظامی مستقیم و آشکار کرده بود. ما امروز ظاهرا طوری به مساله نگاه میکنیم که گویی این دو گروه در سویس یا سوئد بدند و باید به دادگاه میرفتند و اختلاف خود را حل میکردند؛ ولی در واقع باید به اینها به چشم دو گروه گانگستری شیکاگو نگاه کرد که پیروزی هرکدام پیروزی گانگستری بود نه پیروزی ملت. منظور آن است که در آن بحبوحه جنگ و آن سابقه و آن عقاید و مرام ها ، این زندانیان در چشم رژیم چیزی جز خائنانی که همکارانشان مره دشمن به شوش و مهران حمله کردند نبودند. نمیدانم چند نفر از ما در آن موقعیت و شرایط جز این میکردیم.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%AE%D9%84%D9%82_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد