محمد اعظمی خاطراتی از پدرم، پرویز اعظمی سخن گفتن در باره پدرم، پس از او، برایم دشوار است. امروز هم تمایلی به صحبت کردن نداشتم. اما به خواست دوستانم، که بار تدارک سنگین این مراسم را بدوش گرفته اند، پذیرفتم به کوتاهی، خاطراتی از او را، بازگویم. خاطراتی بسیار معمولی از زندگی روزمره مان. می خواهم از طریق این خاطرات، جنبه هایی از اخلاقیات و خصوصیات و رفتار او را معرفی کنم.
پدرم انسانی شریف و مبارزی استوار بود. منظورم درک رایج از این مفهوم نیست، که مبارز بودن را، مبارزه و مقابله با قدرت سیاسی معنا می کنند. هدف مبارزه پدرم درگیری با قدرت سیاسی نبود، هر چند قدرت های حاکم به اشکال مختلف، چه در دوره شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی، با او درگیر شدند و در حق اش بس جفا کردند. هدف مبارزه او، سعادت و پیشرفت فرزندان و خویشان و مردم پیرامونش بود. پدرم می کوشید با پاسداری از ارزش های مورد قبولش، به این هدف خود، دست یابد.
امیر حسین بهبودیرضی تابان، عاشقی که سوخت تا رفقایش نسوزند
و به زندگی و مبارزه ادامه دهند سوخت تا داغ مصاحبه به نفع رژیم را بر دل سربازان گمنام خمینی[۱] بگذارد. اولین بار رضی را در زندان ِشمارهی چهارقصر، قبل از انقلاب ۱۳۵۷ دیدم. لحظه ای آرام و قرار نداشت. دائم در حال شوخی، بحث و یا مطالعه بود. بعد از رهایی از زندان یعنی در پاییز و زمستان ۵۷ هرجا که شور و حرکت انقلاب می جوشید، رضی در صف مقدم بود. زمانی که تشکیلات نوپای دانشجویی (دانشجویان پیشگام)، قرار شد رابطهی کاملاً سازمانی و تشکیلاتی با سازمان داشته باشد، این رفیق رضی تابان بود که از طرف سازمان، مسئول این هماهنگی ورابطه شد. بعد ها که «سازمان جوانان» بوجود آمد، رضی مسئول جوانان در تهران و عضو هیات اجراییِ تهران، در فداییان خلق ایران (اکثریت) شد
بدرود استاد ترابی! یادت گرامی! گزارش سایت «ایشیق» از مراسم گرامیداشت زندهیاد دکتر علیاکبر ترابی دکتر علیاکبر ترابی متفکر آزاداندیش و مردمگرا و جامعهشناس برجسته کشور در آخرین روز تیرماه به علت سکته قلبی در شهر تبریز درگذشت و در «قطعه هنرمندان» «گورستان وادیرحمت» این شهر به خاک سپرده شد. وی که در هنگام مرگ ۹۰ سال داشت یکی از خوشنامترین و محبوبترین استادان دانشگاه تبریز بود که در شکلگیری محافل ترقیخواه و مبارز شهر تبریز در دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ نقش موثری داشت.
|