logo





قدرتهای سرکوبگر، مقاومت نیروهای تغییر طلب
و پی آمدهای ناشی از برخورد نیروها

تئوریهای قدرت در جامعه شناسی سیاسی(بخش دوم)

دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۹ - ۲۴ مه ۲۰۱۰

آراز فنی

خلاصه ای از پاره ی اول مقاله:
در پاره ی اول این مقاله نوشته شد که قدرت و مقاومت دو مفهومی هستند که بدون درک یکی شناخت دیگری تقریبن امکان پذیر نیست. همچنین خلاصه ی کوتاهی از تعریفهای قدرت از نقطه نظر رابرت دال، باراتز/باچراچ، فوکو، ماکس وبر، راسل، بوردیو و رئالیستهای سیاسی اگرچه کوتاه، ارایه شد. به نظر دال قدرت عبارت است از تحمیل خواستی و یا اراده ای به شخص دیگر بدون رضایت آن شخص. یعنی عملی که آن فرد در شرایط عادی از انجام آن خوداری می کند. راسل و ماکس وبر در تعریف قدرت بیشتر روی قصد و خواست تاکید می کنند[1] راسل همچنین از تاثیرات از پیش مشخص شده ی قدرت صحبت می کند تا خود قدرت ولی پارسونر روی موسسه ها و تاثیرات موسسه ای تاکید بیشتری دارد تا روابط قدرت در بین افراد.
در این مقاله با بررسی نقطه نظرهای چند متفکر و جامعه شناس سیاسی معتبر؛ به بررسی و تعریف مفهوم قدرت و صاحبان قدرت فکری ادامه داده خواهد شد. اگر چه آوردن تعاریف پی در پی با متنی بعضن سخت، خواندن مقاله ها را با اشکال روبرو می کند ولی بدون این بررسی امکان مطالعه ی میدانی مفاهیمی چون قدرت، مبارزه و مقاومت، میسر نخواهد شد. برای داخل شدن به بحث اصلی این مقاله مناسب می بینم که پاساژی از مقدمه ی ستیون لوکاس در آنتالوژی بسیار شناخته شده ی وی به نام "قدرت" که مجموعه مقاله هائی است از کلاسیک های فلسفه سیاسی/جامعه شناسی سیاسی، معرفی شود:
”When we are interested in power – in studying, acquiring, maintaining, increasing, reducing or destroying it – what we are interested in? Answering this question turns out to be far from simple, as this book demonstrates. Thus, for instance Bertrand Russell defines power as ‘the production of intended effects’. But is power the actual production of such effects or the capacity to produce them? Don’t my resources – my strength, say, or personal magnetism or wealth or skill or organizational backing – give me power, even I don not deploy them? And is it necessary that effects to be intended? Can’t I have or exercise power without deliberately seeking to do so, in routine or unconsidered ways, without grasping the effects I can or do bring about, as when, by making investment decisions, I may deprive unknown people of work, or provide them with it? And is it sufficient that the result be intended? (Steven Lukes, Power, 1986:1)

لوکاس می پرسد:
آنگاه که ما به بررسی قدرت می پردازیم، یا اینکه خواستار استمرار، افزایش، کاهش، یا انهدام آن هستیم و یا بطور کلی قدرت را زیر علامت سئوال می بریم؛ براستی ما به چه چیزی علاقمند هستیم؟ جوهر علاقه ی ما در کجاست؟ او سپس جواب می دهد: همانطوریکه مقاله های کتاب و نویسندگان این مقاله ها توضیح می دهند جواب به این سواال ها امر ساده ای نیست. راسل برای مثال از قدرت به آثار مشخص و تعیین شده ی آن تاکید دارد. سئوال این است که قدرت آیا همان تولید عینی/واقعی این اثرات هست و یا اینکه اساسن ظرفیت و توانائی این چنین تولیداتی مورد نظر است؟
آیا امکانات، توانائی، قدرت و یا جاذبه ی شخصی افراد، یا ثروت، مهارتها و امکانات موسساتی افراد نیست که به آنها قدرت می دهد که اقدام به این یا آن کار بکنند اگرچه آنها خود طالب قدرت نیستند؟ و آیا ضروری است که تاثیرات قدرت از پیش تعین شده باشد؟
در هر صورت سئوالهای مشابه زیاد هستند و برای توضیح این سئوالات با بررسی نظر هانا آرنت از مفهوم قدرت به پرورش این پروژه ادامه می دهم.

هانا آرنت و مسئله قدرت:

برای درک نظریات آرنت بایست قدری به عقب برگردیم. شخصیت علمی و سیاسی آرنت بین دو جنگ جهانی شکل گرفت. بعنوان یک یهودی، زن و سوسیالیست او به گونه ای همیشه در حاشیه ی محیط های اجتماعی که در آن زندگی می کرد و در تقابل با هنجارهای مسلط قرار گرفت و این به نوبه ی خود روی نظریه قدرت او تاثیر گذاشت. در یک خانواده ی ثروتمند یهودی از سوسیالیسم دفاع کردن، و با گروه اسپارتاکیست های هوادار روزا لوکزامبورک همراه بودن تا تحصیل در یک واحد مستقل دانشگاهی (نه در رشته ائی دنباله دار) و همراه شدن با فنومنولوگهائی چون هایدگر، هوسرل و یاسپرس و در عین حال فاصله گرفتن از نظریات آنها یک وضعیت خاصی برای رشد افکار او بوجود آورد. آرنت همچنین با صراحت با نامهای پرآوازه ای چون فرانس فانون، ژان پل سارتر و برتولد برشت در تقابل فکری و سیاسی قرار داشت. با توجه به اینکه موضع های اجتماعی/سیاسی بررسی شده توسط آرنت در تقابل با نرمهای سیاسی و فکری موجود عصر خود قرار داشت، آن مقام و احترامی را که او می بایست در شبکه های علمی و اجتماعی زمان خود داشته باشد کسب نکرد. آرنت البته بعد از مرگش چنان بزرگ شد که کمتر کسی قدرت انتقاد از او را داشت.

بررسی نظریه توتالیتاریسم:

در حوزه ی بین المللی تضاد بین آلمان با سایر کشورهای دنیا و ظهور استالین در شوروی و شکست انقلاب اکتبر به برداشت آرنت از خشونت و قدرت و رابطه ی این دو باهم تاثیر جدی داشت. تعریف هانا آرنت از مسئله ی قدرت به گونه ای به تعریف بوردیو نزدیک است یا بالعکس. توجه داشته باشیم که بوردیو یکی از پژوهشگرانی بود که مفهوم سرمایه و محتوای آن را گسترش داد و از سرمایه ی سمبولیک، فرهنگی، اجتماعی برای توضیح قدرت و شبکه های قدرت استفاده کرد. آرنت به نظریه های پژوهشگران قبل از خود در باره ی قدرت و خشونت با دید انتقاد ی نگاه می کند و معتقد است که این دو مفهوم الزامن در ارتباط مستقیم باهم قرار نمی گیرند. اگر چه آرنت تحت تاثیر مارکس از یک طرف و ماکس وبر از طرف دیگر قرار داشت ولی معتقد بود که هیچکدام یعنی نه مارکس و نه ماکس وبربطور جدی فرق قدرت و خشونت را توضیح نداده اند.
آرنت در نظریات خود بین نیرو، قدرت، توانائی، اقتدار و خشونت فرق قایل بود. بنظر آرنت مفهوم "نیرو" می بایست در رابطه با طبیعت و تغییر و تحولات طبیعی درک شود و یا معنی شود. اما مفهوم قدرت به روابط انسانها بر می گردد. بنظر او توانائی را در ارتباط با افراد می توان دقیقتر فهمید و اقتدار امری است که از موسسات و ساختار های اجتماعی منشا می گیرد. آرنت در توضیح قدرت و استفاده از قدرت و خشونت از نظریه پردازانی چون فرانتس فانون، برتولد برشت و ژان پل سارتر فاصله می گیرد. او معتقد است که اگر پشت نظریه های انقلاب نیتهای خوب هم باشد و یا انقلابها اگر در کوتاه مدت به نتایج خوبی نیز برسند در استفاده از تئوریهائی انقلابی بایست شک کرد و یا از استفاده خشونت انقلابی پرهیز کرد. بنا به نظر آرنت نیرو، توانائی و قدرت مفاهیم قابل تبدیل و یا تعویض با یک دیگر نیستند و هر کدام بایست در زمینه و حوزه ی عمل خود تعریف شوند.
قدرت و اعمال قدرت موسسات روی افراد به تائید یا همکاری شهروندان نیاز دارد. آن گاه که مردم در مقابل اعمال قدرت مقاومت می کنند و یا اینکه از آن حمایت نمی کنند استفاده از خشونت ضروری می شود. بدیگر بیان خشونت زمانی ظاهر می شود که فقدان قدرت حس شود و یا قدرت ازبین رفته باشد. قدرت همیشه به خشونت ختم نمی شود. برعکس قدرت را باید جدا از خشونت دید. بنا به تاویل من از آرنت این جدائی تنها در دنیای تئوری توضیح داده می شود نه در پراتیک اجتماعی. در عمل قدرت و خشونت می توانند در میانکنش ارتباطی متقابل قرار گیرند.
با توجه به نظریه ی توضیح داده شده در بالا از آرنت، خشونت نمی تواند قدرت ایجاد کند بلکه مقاومت در مقابل قدرت شکل می گیرد. سیستمی که از خشونت استفاده می کند سامانی است توتالیتر....برای مثال فقر خشونتی است بسیار سنگین. بدین ترتیب آرنت به تفسیرهای متداول از خشونت و ارتباط آن با قدرت اعتراض کرده و می گوید: قدرت بیان عریان خشونت نیست و با این تعریف هم که قدرت نوعی خشونت ملایم شده و تضعیف شده است، نیز در تقابل قرار دارد. (نگ. به آرنت؛ 75- 1986:59).
بنظر آرنت رسیدن به قدرت برابر است با ایجاد موسساتی که در راستای برآورده کردن خواستهای عمومی است. از آن جائیکه قدرت هدف است و نه وسیله، یعنی جمعی در کنش فعال و دیالوگ فعال با هم دیگر به وفاق سیاسی و اجتماعی می رسند که حاصل این وفاق به تصمیمهای مشخص اجتماعی و سیاسی ختم می شود که فرآورد ایجاد آن هنجارها و موسساتی است که:
1) به حفظ آزادیها مبادرت می کند
2) در تقابل با نیروهائی که در مقابل آزادیهای ساخته شده عمل می کنند قرار می گیرد
3) و در اجرای برنامه هائی که به حرکات انقلابی جهت رسیدن به آلترناتیوهای آزادیخواهنه ختم می شود تلاش می کند
آرنت با چاپ اولین کتاب خود "مبانی توتالیتاریسم" چهره ی یک پژوهشگر بسیارتوانا با بررسی قدرت و خشونت به گونه ای که تا آن زمان به آن پرداخته نشده بود به حوزه های فلسفه سیاسی و جامعه شناسی سیاسی معرفی شد. بنظر آرنت فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی دو روی یک سکه هستند. هر دو با استفاده و توضیح ساختار سیاسی و فکری سعی در ساختن و یا تاویل یک روند سیاسی اجتماعی می کنند که به گونه ای، قانونمند عمل کردن اجتماعات را مد نظر دارد. و در نهایت اینکه استالین در از بین بردن کولاک ها از همان استدلال و راهکار استفاده می کند که هیتلر در محو جمعی یهودی هاو کولی ها. "کولاک زدائی، اشتراکی کردن و تصویه بزرگ، نه پیشرفت و نه صنعتی گشتن سریع، بلکه قحطی، هرج و مرج در تولید مواد غذائی و کاهش جمعیت بود" (نگ. به مبانی توتالتاریسم).
او همچنین معتقد بود که نه هیتلر و نه استالین بدون اعتماد توده ها و رهبری جمعیتهای بزرگ نمی توانستند به بحرانهای داخلی جواب داده و به مقابله ی قدرتهای خارجی دست یازند. محاکمات نمایشی روسیه و قلع و قمع مخالفان هیتلر از مثالهای بارز در این مورد هستند که حمایت توده ای داشتند.[2] ما با اندکی سهلگیری می توانیم این مثال را به خیلی از کشورهای اقتدارگرا و از آن جمله ایران بسط دهیم. ترور روش متداولی است که قدرت توتالیتر با استفاده از آن می تواند به مشارکت توده ی مردمی که فریب داده شده اند و یا جذب نیروی حاکم شده اند به رژیم قانونیت و قدرت داده و امکان از بین بردن مخالفین را با استفاده از قهر میسر سازد. در این تحلیل آرنت گروه حاکمان رو در روی تهیدستان قرار می گیرند. آرنت بین سامان توتالیتر و نظام اقتدار گرا فرق می گذارد. یک نظام توتالیتر بیشتر از ابزار ترور در ارعاب مردم و از بین بردن مخالفین خود استفاده می کند در صورتیکه نظام اقتدارگرا از روشهای ملایمتری استفاده می کند. با این تعریف باید در استفاده ی مفهوم اقتدار گرا در باره ی رژیم ایران تردید کرد و بجای آن از واژه ی توتالیتر استفاده کرد.
”Power corresponds to the human ability not just to act but to act in concert. Power is never the property of an individual; it belongs to a group and remains in existence only so long as the group keeps together. When we say of somebody that he ha is ‘in power’ we actually refer to his being empowered by a certain number of people to act in their name” (H. Arendt, On violence: 1970:44).

همانطوریکه در بالا نوشتم برای آرنت قدرت می تواند تنها پدیده و یا ابزاری باشد که تنها توسط گروه و یا سازمان مورد استفاده قرار گیرد آنهم در هماهنگی و مشارکت شهروندان و یا گروهی از شهروندان باهم. قدرت پدیده ای است که در یک اجتماعی انسانی و با ارتباط متقابل افراد در یک دیالوگی که به تعهدات مشخص از طرف شرکت کنندگان این دیالوگ منتج می گردد بوجود میآید و تعریف می شود.
گفته شد که آرنت بین نیرو، قدرت و توانائی تمییز قایل می شود. بنا به تعریف آرنت برای توضیح قدرت در اقراد بایست از مفهوم توانائی و تغییر و تحولاتی که در طبیعت انجام می شود از نیرو استفاده کرد. او در مقایسه ی بین کشورهای توتالیتر و دموکراتیک، می نویسد: کشورهای دموکراتیک غربی از خشونت عریان کمتراستفاده می کنند و این نشانگرحضور یک نوع قدرت مثبت است. تعریفی که در رابطه با کشورهای قوی و ضعیف امروزدر علم روابط بین الملل متداول است شاید از همین نظریه ی آرنت تاثیر گرفته باشد. در تعریف کشورهای نظامی و دیکتاتوری مثل ایران، کره و یا حتی چین نمی توان از کلمه ی دولت قوی استفاده کرد. دولتها ی قوی دولتهائی هستند که از خشونت استفاده نمی کنند.
قدرت آنها (موسسات دموکراتیک) از اعتماد مردم و پذیرش رهبری حاکم بر قدرت ناشی می شود. توجه کنیم که این تعریف از قدرت و خشونت به برداشت و تاویل آنتونیو گرامشی از مفهوم هژمونی سیاسی خیلی نزدیک است. اگر بخواهیم نظریات آرنت را با اغماض در یک جمله توضیح دهیم نتیجه این خواهد بود که درک آرنت از قدرت یک درک موسسه ای است تا فردی. و همین طور هست تعریف خشونت. خشونت چه نوع عریان و چه نوع پوشیده ی آن از دولت و موسسات دولتی توتالیتر سرچشمه می گیرد. در نهایت سکولاریسم، بنظر آرنت آن انقلاب واقعی است که در دنیای مدرن می تواند به دگرگونیهای بنیادی بدون استفاده از خشونت تکامل پیدا کند.
در اینجا بد نیست که اشاره ی کوتاهی به نظریات پارسونز با توجه به اینکه او هم یک ساختارگرا هست داشته باشیم. توضیحات پارسونز در رابطه با قدرت به آرنت نزدیک است. همانند آرنت، پارسونز معتقد است که قدرت توسط موسسات و گروه های اجتماعی قابل استفاده است و نه افراد، اما بنظر پارسونز قدرت عبارت است از ظرفیت سیستمهای اجتماعی در تشویق و تجهیز و استفاده ازهمه ی امکانات (مادی و معنوی) برای رسیدن به هدف:
”I have defined power as the capacity of a social system to mobilize resources to obtain collective goals” (Parsons; Authority, Legitimating and political …, 1960:181).

بنظر پارسونز قدرت – به آن شکل که پارسونز توضیح می دهد – ظرفیتی است که یک سیستم اجتماعی (توجه کنید که تاکید روی سیستم و گروه در هماهنگی کامل باهم مد نظر است) با تجهیز امکانات مادی و معنوی برای رسیدن به اهداف عمومی و اجتماعی مورد استفاده قرار می دهد. پارسونز معتقد است که صاحبان قدرت برای اعمال قدرت در جامعه از چهار نوع راهکار مشخص استفاده می کنند: 1- اقناع کردن افراد، 2- فعال کردن اخلاق و تعهد اجتماعی گروه ها، 3- ایجاد انگیزه و در نهایت اگرنتوانستند با استفاده از روشهای اول موفق شوند 4- اجبار و تحمیل قدرت به دیگران. باید گفت که دو مورد از این چهار راهکار جنبه ی منفی دارند یعنی: ایجاد انگیزه و استفاده از زور و آن دو گونه ی دیگر یعنی اقناع کردن و ایجاد تعهد اخلاقی ارزشهای مثبت ارزیابی می شوند.
با توجه به اینکه پارسونز از قدرت و خشونت تقریبن همان منظور را دارد که وبر توضیح می دهد، یعنی قدرت قانونی استفاده از خشونت در اختیار دولت است و دولتها/موسسه های سیاسی تنها نهادهای قانونی هستند که برای تحمیل عقاید خود می توانند از زور استفاده کنند. با توجه به این توضیح درک منطق استفاده ازاین چهار مرحله سخت بنظر نمی رسد.
”Authority is essentially the institutional code within which the use of power as medium is organized and legitimized. It stands also to power essentially as property, as an institution, dose to money” (See T. Parsons in Luckes, 1986:113).

هابرماس با ارجگذاری به نظریه ی قدرت، سامانهای توتالیتر و استفاده از خشونت آرنت و نیز همرائی با نظریه ی آرنت در این مورد که رشد تکنیک و اقتصاد راهکارهای عملی در مبارزه با فقر را بوجود آورده که در تکامل خود به آزادیهای سیاسی منجر خواهند شد، انتقاداتی در مورد آن نوع کنش ارتباطی که به ایجاد قدرت و موسسات قدرت ختم می شود دارد. هابرماس می نویسد: آرنت بیشتر از هر چیز فیلسوف سیاسی است تا پژوهشگر. نوشته های او به تجربیات شخصی او و نیز به نظریات ارسطو و پاره ای از کلاسیکها متکی است. برداشت و تاویل آرنت از مفهوم قدرت و سیاستی که حاصل این قدرت است نمی تواند در جامعه ی مدرن امروز پیاده شود. هابرماس با استناد به جمله های زیراز آرنت :
'intrusion of social and economic matters into the public realm, the transformation of government into administration, the replacement of personal rule by bureaucratic measures, and the attending transmutation of laws into decrees’

که بنا به تاویل او به معنی این است که در خیلی از جوامع امروز اقتصاد سیاسی به حوزه ی عمومی زورچپانی شده است، معنی حکومت تنها به مدیریت و اداره ی امور کاهش یافته است، مقررات پرورش و تکامل نیروی اداری با برنامه های بوروکراتیک و در نظر گرفتن شاخص های اداری خشک جابجا شده است و در نهایت بجای قوانین مدنی از دکرتها و حکم ها استفاده می شود...بر این باور است که:
She also views the French Revolution is this dim light; and she attributes the initial success of the foundation of liberty in America to the fact that ‘the politically insoluble social question did not stand in the way’ …Hanna Arendt adapts: a state which relieved of administrative processing of social problems; a politics which is cleansed of socio-economic issues; an institutionalization of public liberty which is independent of organization of public wealth; a radical democracy which inhibits its liberating efficacy just at the boundaries where political oppression ceases and social repression begins – this path is unimaginable for my modern society” (See Habermas in Luckes 1986: 86)

هابرماس با لحن انتقادی تلخ می نویسد: آرنت قربانی نوعی درک و استفاده از مفهوم سیاست شده است که با جامعه ی امروزی تطابق ندارد. زمانیکه او انقلاب فرانسه را از زاویه ی دیدی که در بالا اریه شد ارزیابی کرده و در باره ی انقلاب آمریکا، از دولتی صحبت می کند که از پروسه ی حل اداری مشکلات اجتماعی تهی شده است، ا ز سیاستی صحبت می شود که از سئوالات و مشکلات اقتصادی/اجتماعی پاک شده است، از ابزاری شدن آزادی و مشارکت مردم صحبت می کند که خود از سازمان های پولی یا ثروتمند جامعه متمایز شده اند و در نهایت از یک دموکراسی رادیکال می نویسد که کارائی آزادسازی آن درست آن هنگام می میرد که فشار سیاسی از بین می رود ولی فشار اجتماعی آغاز می شود، آرنت به یک ایده آلیست ... تبدیل می شود. این سیاست و مرحله ی گذر برای جامعه ی مدرنی که من تصویرش را دارم غیر قابل تطبیق است.[3]
بدین ترتیب تئوری نظام سیاسی که آرنت با توضیح کنش ارتباطی و حذف خشونت ساختاری در پی آن بود با نظریات هابرماس ادمه دهنده ی مکتب فرانکفورت و تکامل دهنده ی نظریات هورکهایمر و آدرنو تطبیق نمی کند. می دانیم که نظریات هابرماس خالی از انتقاد نیست. آن انتقاداتی که او به آرنت دارد به خود او نیز وارد است. از آن جمله است اتوپیسم و ایده آلیسمی که در تحلیل فضای عمومی و جامعه ی مدنی ارایه می کند و همچنین آن برداشتی که از یک ارتباط عملی دارد. آگرچه بخشی از نظریات هابرماس به پژوهشهای میدانی و عینی استوار است، هابرماس نیز همانند آرنت یک آرمانگرا هست و دنبال ساختن یک مدینه ی فاضله ای است که در آن تحلیلهای سیاسی با فلسفه آمیزش پیدا کرده و پیش بنیی های پیامبر گونه با پژوهشهای عینی قاطی شده است. در نظریات کنش ارتباطی هابرماس همانقدر آرزو و ایده آل پیدا می شود که در نظریات آرنت. هابرماس می نویسد: هدف کنش ارتباطی اصولن رسیدن به تفاهم و رفاه اجتماعی است. در اینجا به بررسی بسیار فشرده ی خود از نظریات قدرت آرنت و انتقادات هابرماس نکته ی پایان می کذاریم با این امید که که در قسمت مقاومت بامقایسه و بررسی انطباق/عدم انطباق این نظریه ها با وضعیت موجود کشورهای انتخاب شده به جمع بست و ارایه نظریات خود موفق شویم.
بررسی مفهوم قدرت و مقاومت را با توضیح نظریات فمنیست ها و سایر پست مدرنیستها از قدرت ادامه خواهیم داد:

پژوهش: آراز م. فنی ‏ ‏2010‏/05‏/24
ادامه دارد
بخش اول
_____________________
[1] – Stressing on intention and will
[2] - http://www.4shared.com/get/156206342/8296bab/B179-Hana_Arnet-Totalietariesm.html;jsessionid=4DC3904CC3CC63F278F3970EA9D47B8D.dc209

- مراجعه کنید به نوشته ی هابرماس در کتاب اسیون لوکاس بنام قدرت. صفحه 82 سال انتشار 1986[3]

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد