در فرانسه تا چندی پیش هر حزبی نه تنها سندیکا، بلکه سازمانِ زنان، سازمانِ جوانان، سازمانهایِ خیریه … وحتی سازمانهایِ پیشاهنگی ِ خود را داشت. وضع آنقدر مسخره و وخیم شده بود که هنگامیکه دولتِ دست چپی ِ فرانسوا میتران توانست دستاوردهایِ زحمتکشان فرانسوی را زیر سوال ببرد و حذف نماید در حالیکه سندیکاها صدایشان درآید یا صدایشان در نیامد یا قُری زدند و ساکت شدند.
امروز هر چند شرایطِ جامعهٔ مدنی در فرانسه بهتر شده ولی پدیدهٔ گروگانگیریِ نهادهایِ مدنی توسطِ رقابتهایِ حزبی هنوز یکسره از بین نرفته است.
اگر در فرانسهٔ اواخر سدهٔ بیست نقش ِ مستقل ِ نهادهای مدنی در جامعه هنوز جا نیافتاده بود، چه گله ای میتوان از نبودِ فضای لازم برای این نهادها در جامعهٔ خودمان کرد ؟ واقعیت این است جَو ِ شور و شوق نبرد ایدئولوژیکی بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا، و بویژه در فرانسه، و شرایطِ ویژهٔ پس از انقلابِ بهمن و سالهایِ سُرب و خون، چندان تشویق کنندهٔ مدارا گرایی نبوده. هر جامعه ای با سرعتِ خود جایِ لازم را برای نهادهایِ مدنی ِ به راستی مستقل باز میکند. این زمان میخواهد و درین نه جای تعجب است و نه شکوه. اما …
اما در شرایطِ سرکوب خونین ِ ضحاک، بعد از قتل پنج عزیزمان در صبح ۱۹ اردیبهشت، هر صبح این خطر وجود دارد که با خبرهایِ شوم مشابهی بیدار شویم. این که برخی به سالها تامل نیاز دارند تا تفاوتِ بین کار سیاسی و کار مدنی و حقوق بشری را از هم تمیز دهند، طبیعی است، اما نیاز به اقدام اضطراری و سراسری از آن هم طبیعی تر است.
روزها و هفته هایی که در پیش داریم، به گمان من، و با این امید که در اشتباه باشم، از دشوارترین روزهایِ جنبش خواهند بود. تا سالروز جنبش و شاید پس از آن ضحاک خواهد کوشید زهر چشم بگیرد. با چنین چشم اندازی نمیتوانیم به انتظار اعدامهای بعدی بمانیم تا دوباره بسیج شویم. زمان هرگز به این تنگی نبوده.
راه حل کجاست؟
(خودم از سوال خودم خجالت میکشم، اما بگذریم. وقت این خجالت را هم نداریم!)
بگذار نمونهٔ دیگری از جامعهٔ فرانسه بیاورم. در نبرد بسیار مهم برای الغای مجازات اعدام، مبارزه به میان افکار عمومی رفت و فقط احزاب سیاسی نبودند که از آن سخن میگفتند. اینکه آیا میتوان "حق زندگی کسی را گرفت" یک مسالهٔ فقط سیاسی نیست. تمام جامعه باید در این گفتمان شرکت کند. بخش بزرگی از نیروهایِ مذهبی در اروپا امروز در صف نخست مبارزه بر علیه اعدام در جهان، در کنار نیروهای چپ، پیکار میکنند.
امروز مبارزه بر علیه اعدام، بشکل جامع آن، و توقف موج اعدام هایِ اخیر نیازی نه به باور به سوسیالیسم دارد و نه به اصول دین. جان زینب جلالیان، حبیب لطفی… و همهٔ عزیزان مان در خطر فوری است. هر کس، حاضر است بر علیه این اعدام ها صدایش را بلند کند باید در تظاهراتِ ضد اعدام با آغوش باز پذیرفته شود.
هر اقدام، خواسته یا نا خواسته، که کاهش ِ برد و پهنهٔ کارزارهایِ دفاع از زندانیانِ سیاسی و عزیزانِ در راهرو مرگ را در پی داشته باشد، آبی است به آسیاب ماشین ِ کشتار ضحاک.
آنجا که سخن از مرگ و زندگی است،
آنجا که سخن از رنج و درکِ آن است،
آنجا که سخن از از خود گذشتگی و مداراست،
باید از مادران بیاموزیم
بعد از تجربهٔ تاریخی مادرانِ عزادار در آمریکای جنوبی، آنجا که حتی پینوشه و دیگران سگانِ اونیفورم پوش نمیتوانستند مادران را ساکت کنند، امروز چشم میهن و جهان به مادرانِ ایران دوخته شده است.
بسانِ جنبش ِ مادرانِ آمریکایِ جنوبی، جنبش ِ مادرانِ عزادار و طرفدار صلح ایران نیز به شیوهٔ خودبخودی بوجود آمد و اندک اندک دارد جایِ تاریخی و برحق خود را در جنبش مییابد.
آنجا که برخی از انجمن هایِ موجود مشغول یارگیری و شماردن امتیازهایِ متقابل و بُرد و باخت هستند، مادران، که نه عضوگیری دارند و نه سرودِ ایدئولوژیک میخوانند، به ماورایِ صف بندیِ گروهی دست مییابند و سرودِ زندگی سرمیدهند.
چه کسی بهتر از یک مادر میتواند زندگی را پاس دهد ؟
چه کسی بهتر از مادر میتواند خانواده را به دور هم جمع کند ؟
امروز جدا از جنبش مادران در داخل کشور، که اخبارشان اشک غرور و تحسین بر سیمایِ تک تکمان میآورد، تا امروز و اگر اشتباه نکنم، پانزده جنبش ِ مادران ایرانی در اروپا و آمریکایِ شمالی در حال مبارزهٔ مداوم هستند. یکی ازین عزیزان به من میگفت که چگونه این داستان، به شکل خودبخودی، آغاز شد. و چگونه هر شنبه، در سرما، در برف، و گاه، آنچه که از برف و سرما مشکل تر است، در بی تفاوتی ِ مردم و هم میهنانِ مهاجر، این عزیزان دارند سپری میسازند برایِ آنان که بیش از همه بدان نیاز دارند.
هیچ کدام این نازنینان از رهگذران نمیپرسند به کدام حزبِ سیاسی تعلق دارند و هیچ کدامشان نامزدِ انتخابات ریاست جمهوری و سِمَتِ ویژه ای در رژیم آینده نیستند. و اعتبارشان ازین چشمهٔ زندگی آب میخورد. انجمن هایی که مادران عزادار را "رقیب" میپندارند در اشتباه هستند. حمایت از "مادران" ارج این انجمن ها میافزاید.
برخی ازین گروه هایِ خودجوش ِ مادران حتی یک انجمن ِ رسمی هم نیستند تا بتوانند کمکِ مالی دریافت کنند، لذا از جیبِ خود هزینهٔ کارزارشان را میپردازند.
"البته که آقایان میتوانند بیایند و بما کمک کنند. ما استقبال میکنیم. هر بار که میآیند ما می گوییم گروه پدران و مادران"، عزیزی به من میگفت.
اگر این واقعیت که رشدِ فکری برخی فرقه گرایان در جامعهٔ مهاجرین ایرانی به زمان نیاز دارد، طبیعی است، اما "زمان" تنها کالایی است که این روزها در غرفهٔ جنبش نداریم.
وقتتان را نگیرم:
یک) هر آنجا که گروه مادران وجود دارد، از داخل کشور تا در تبعید، باید از جنبششان همه نوع حمایت را بنماییم. روزهایِ شنبه دیگر این عزیزان نباید تنها بمانند. آنان نیز ترجیح میدادند با عزیزان خود در خانواده باشند. عشق و حمایت و دوستی تنها یک معیار دارد و آن هم عمل است. شنبهٔ آینده دیر است. همین الآن باشان تماس بگیرید و ازشان بپرسید به چه چیزی احتیاج دارند و چگونه میتوانید یاریشان کنید.
دو) آنجا که چنین گروهی هنوز وجود ندارد، عزیزان میتوانند با تشکیل گروه هایِ "دفاع از مادران عزادار" در همان چهارچوبِ کار این عزیزان، یا اشکالِ دیگر، اعلام موجودیت کنند و دست بکار شوند. نیازی به به انتظار نشستن این که شاید روزی برخی از فرقه گرایان تغییر روش دهند نیست. صدها عزیز مهاجر، که مثل بسیاری از ما از یارگیری ها خسته اند و به ضرورت اقدام اضطراری، همگانی و سراسری باور دارند، در اکثر شهرهایِ مهاجرت وجود دارند که نیاز به شنیدن چنین صدایِ متحد کننده ای دارند.
سه) نگویید چنین کاری را نکرده ام و بلد نیستم. عزیزانمان در داخل کشور نیز شهامت هایی نشان میدهند که پیشتر فکرش را هم نمیکردند. سازماندهی تظاهرات و مقاومت زیر سایهٔ باتون و چاقویِ بسیجی ها کاری نیست که جوانانمان از پیش تمرین کرده بودند. مادرانی که جنبش را راه انداختند نیز آن را از پیش برنامه ریزی نکرده بودند و برای اولین بار بود که کارزاری براه میانداختند که میرفت تا وارد تاریخ مقاومت میهنمان شود. کاک فرزاد برای اولین بار یاد گرفت چگونه از یک آموزگار روستایی ِ ناشناس به اسطورهٔ میهنش تبدیل شود. و منی که میبایست در قهوه خانه ای به شعر نویسی به جستجویِ عشق، طبیعت و خودم میرفتم، دارم نسخهٔ بُنجُلی برایِ بهبودِ مقاومت در تبعید مینویسم.
همه مان ممکن است اشتباه کنیم. مقاومت کردن و کارزار به راه انداختن بدون اشتباه حتی قابل تصور هم نیست. مهم ساکت نبودن و نپذیرفتن بردگی است.
و برای این کار، بار دیگر از مادران بیاموزیم.
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوهٔ ایستادن آموخت[1]
رضا هیوا
لانه
Reza Hiwa
2010-05-22#02.45
[1] گرفته شده از یک شعر منتشر نشدهٔ من است به نام: پهلوان
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد