logo





تروریسم و انگیزه های آن
در میان نوجوانان!

شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۵ مه ۲۰۱۰

دکتر گلمراد مرادی

dr-moradi.jpg
از زمانی که جهان باصطلاح یک قطبی شده و سرمایه داری وحشیانه تر از پیش برنبض اقتصادی مردمان ملتهای این کره خاکی تسلط کامل یافته، دو تحول بزرگ به زیان اکثریت ملتها بوجود آمده است. نخست از هم پاشیدگی وضع اقتصادی جهان و عمیق تر شدن شکاف بین اقلیت ثروتمند و اکثریت کم در آمد و مردمان بی چیز که بظاهر عامل آن، ریختن دیوارهای شرق و از میان رفتن نیروئی که نقش لگامی برای ترمز نمودن یا حداقل نقطه مقابل سرمایه داری بازی می کرد، بوده است. در واقع یک قطبی شدن، تأثیر بسیار منفی برزندگی اقتصادی مردم جهان گذارد. دوم اوجگیری پدیده ای بنام افراطی گرائی مذهبی و قدرت خطرناک تروریسم که بصورت یک نوع ترور انتحاری وارد عمل می شود. یعنی کسی حاضر می شود بمیرد و هم زمان جان دهها نفر دیگر را بستاند. بحث این نوشته بر سر این مسئله خطرناک ترور وتروریسم است ونقش موعظه گران در رشد این پدیده. شما بدون شک هیچ گاه در طول تاریخ پیدایش پدیده تروریسم، ندیده و یا بندرت یافت شده که موعظه گری و یا فرزندان و بستگان نزدیک او تروریست شوند و دست به انتحار بزنند که بدین وسیله از "حقوق دیگران" دفاع کنند. پس موعظه کردن و وعده های بهشت دادن، فقط برای دیگران است و نه خودی ها و موعظه گر که طبق معمول بایستی پیشگام باشد که او این کاررا نکرده ونمی کند. البته اگر این موعظه گر مثال ما، از طرف یک "فضول" مورد پرسش قرار گیرد: که آقا شما چرا پیشگام نمی شوید که ما در بهشت در خدمتتان باشیم؟ پاسخ آماده در جیبش آنست: پس کی بماند و موعظه وبسیج کند مردم را؟ مردم همیشه نیاز به رهبر و رهنمائی دارند، مگر نه؟! بنا به این تئوری، باید یک موعظه گر برای شستشوی مغزی دایم در دسترس باشد که بتواند جوانان را در هنگام لزوم به خانه مرگ و مسلخ بفرستد. مثلا باید بن لادنی باشد تامحمد عطا ها را برای انتحار بسیج کنند!! اکنون می پرسیم خوب، حرف موعظه گران نزد چه گروهی، بیشتر خریدار دارد و چه کسی را می تواند جذب خود کند؟ پیش از هر چیز نزد کسانی می تواند خریدار داشته باشد که کاملا شستشوی مغزی دیده اند و باور کنند که زندگی بهتری پس از شهید شدن در انتظارشان هست. چه عاملی آدم را برای شستشوی مغزی بسادگی آماده می کند؟
در مرحله نخست، عوامل اصلی نا آگاهی و نادانی و احساساتی بودن که در میان جوانان تند، نیمه شلوغ و سر کش زیاد دیده می شوند. پس بدون شک، اینها از انگیزه های گرایش به قبول شستشوی مغزی و آمادگی برای پذیرش تروریسم می توانند باشند. لذا افرادی با چنین ویژگیها، جذب موعظه این آقایان خواهند شد. به تجربه ثابت شده که دسته های خوش باور و ساده لوح، زودتر از دیگران حرفهای موعظه گران را می پذیرند. حالا چرا ادعا می شود که چنین افرادی با وصف تحصیلات اکادمیک نا آگاه ونادان هستند، به این دلیل که بی تردید و با یقین می توان گفت: 99% آنها لای کتب مقدس را باز نمی کنند و اگر در صد کمی هم تصادفی و یا از روی کنجکاوی بازمی کنند و می خوانند، اغلب آن را نمی فهمند واگر بازهم کنجکاوانه بخواهند بفهمند و بپرسند، تفسیری را قبول می کنند که موعظه گران مورد اعتماد، ارایه داده و می دهند. بهمین دلایل می توان آنهارا نا آگاه و نادان قلم داد نمود.
دوم، پذیرفتن و باور پیداکردن به یک فلسفه ویژه ای که خیلی ساده مطرح گردد، بطوری که برای شنونده قابل فهم باشد و نتیجه ایدآل هم بدهد. مثلا شما اگر در راه خدا کشته شوی، جایت بهشت برین است و هیچ زحمتی نخواهید کشید و ازهمه نعمات زندگی برخوردار خواهید شد! چه چیزی بهتر ازاین وعده ها، آنهم برای همیشه و تا ابد نه فقط دریک عمر کوتاه انسانی! پس باور به آئینی داشتن که پاسخ هرپرسش بغرنجی را به خدا حواله دادن، حل همه ی مشکلات خواهد بود. به دیگر سخن، آدم لزومی نبیند که پاسخ آن را بداند، بلکه خدا گره تمام نا بسامانیهای پرسش بر انگیز را برای خدا باوران باز می کند و شهید شدن در راه خدا تضمینی برای داشتن کلید در بهشت است. در یک کلام، شستشوی مغزی شده ها از طرف موعظه گران و متخصصین امر، در میان افراد ساده لوح و خوش باور برای جذب به گروه و نیروی آماده به انتحار، بهترین شکار تشخیص داده شده اند. آنها موعظه می کنند که این شیوه ی زندگی دنیوی پلی است برای زندگی بهتر بعد از مرگ که تازه با شهید شدن آغاز خواهد شد. بدون شک این طرز تفکر در میان جوانان کم تجربه و با تربیت و دکترین خاص و گرایش به حس انتقامجوئی هوادار زیادی می یابد. درواقع آسان ترین راه برای جمع کردن جوانان ساده دل در اطراف یک محور، تحریک احساسات آنان با این وعده های توخالی است. یکی از وظایف موعظه گران، پیش از همه طرح ساده علل و انگیزه های مبارزه آنها علیه ناعدالتی در جهان است. بدین ترتیب چون آنها با نیروی کم قادر به رسیدن به آن "اهداف عالی" تعیین شده یعنی آن جهان یک دست ومطیع امر خداوند، نیستند، پس تنهاراه باقی مانده به زعم خود برانگیختن احساسات جوانان می تواند باشد و دادن وعده های زندگی رؤیائی و زیبا بعد از شهید شدن و بدین ترتیب آنها را به انتحار تشویق کردن و به گرایش به تروریسم و نابودی دشمن بوسیله این اعمال انتحاری خواهد بود.
مثلاتصورش را بکنید، هنگامی که یک دختر 17 ساله که شوهر جوانش را تا حد پرستش دوست داشته، این شوهر جوان ناگهان دریک جنگ نابرابر، حالا عادلانه یا نا عادلانه بحث ما نیست و یا در هنگام یک عمل تروریستی، در همان عنفوان جوانی کشته می شود و بدان وسیله این زن جوان عزیز ترین و محبوب ترین فرد زندگی نوپایش را از دست می دهد. در اینجا مجسم کنید، چه حالتی می تواند به چنین دخترجوانی دست بدهد؟ درواقع او آمادگی پذیرش هر عمل فاجعه باری را خواهد داشت، اگر منتهی به دست یابی به مرادش باشد. کافی است که آن رهبر آئینی یا هر شخص مورد اعتمادی موعظه کند که آن فرد شهید شده، بدون شک به بهشت خواهد رفت و در همان جا، در شب اول هزار دختر باکره در صف انتظار او ایستاده اند! خوب فکرش را بکنید، باشنیدن چنین حرفی، حس حسادت در یک زن جوان و عاشق تا چه اندازه تقویت می شود! حالا اگر این شخص مورد اعتماد و "مؤمن" در ادامه بگوید: اگر شما ها هم شهید شوید، به عزیزان خویش خواهید پیوست. آنگاه دیگر خیلی ساده خواهد بود که توی گوش این دختر جوان زمزمه شود، اگر انسان درراه "حق" بمیرد، زود به مراد خویش خواهد رسید و اگر او مثلا دراین راه شهید شود، به شوهرش می پیوندد و گوشه ای از بهشت برین فقط برای آنها تضمین می شود. چون هردو "در راه حق شهید" شده اند! بنابراین من تعجب نمی کنم اگراین دختر جوان، خودرا همراه چهل نفرکه سهل است هم راه حتا صد نفر هم شده، درقطار زیر زمینی مسکو، منفجر کند. او براین باور بوده و یقین داشته که با این انتحار و باوصف کشتن افراد بی گناه به شوهر عزیزش و به معبودش خواهد پیوست و خدمتی نیز به همرزمان و هم عقایدش بر روی این زمین یا پل صراط خواهد کرد! اگر این دختر 17 ساله داغستانی و دههانفر از دیگر جوانان انتحاری، از نیرنگ واعظین حقه باز و متظاهر و بی احساس کوچک ترین اطلاعی می داشتند و فقط می دانستند که این عمل کشتن دیگران و نابودی خویشتن همراه آنان، عملی پوچ و درست نیست و آنها هرگز به آن مراد موعظه شده، نخواهند رسید و اگر به اندازه یک جو آگاه بودند که حتا یک صدم آنچه که برایشان موعظه می شود نمی تواند درست باشد، هرگز چنین کاری نمی کردند. پس نادانی و نا آگاهی نقش ارزنده و برجسته در ترور وجذب تروریست دارد. این موعظه گران بی وجدان خوب می دانند که این جوانان غیور ولی ساده دل، واقعا نمی فهم اند که چه فاجعه ای ببارمی آورند. به قول عیسی مسیح "ای پدر آسمانی ببخش اینها را که نمی دانند چکار می کنند" (نقل به معنی).


دختر جوانی که برای گرویدن به شوهرش خودرا با چهل نفر منفجر کرد

چند روز پیش خبری در روزنامه ها پخش شد که اریک براینینگر (جوان آلمانی به دین اسلام در آمده) در صف جهادیستهای مسلمان در مرز پاکستان و افغانستان کشته شده است. قابل ذکر است، آن گونه که روزنامه های آلمانی نوشته اند، اتحادیه جهادیستها با گروه القاعده بن لادن همکاری نزدیک دارد و آنها هردو یک هدف را دنبال می کنند و آن مبارزه تروریستی علیه آمریکا و غرب است. در حالی که آنها خود دست پرورده همین آمریکا و جهان سرمایه داری غرب بوده اند. چه بسا سالیان دراز از طرف همین غرب علیه نفوذ کمونیزم حمایت می شدند! بیان این جمله شاید خنده دار باشد، اما بنظر من دنیای غرب و جهان سرمایه داری با تمام زیانهائی که ازتروریسم می بیند، به آن نیاز دارد، چون مبارزه علیه تروریسم تنها بهانه ایست که حکومتهای سرمایه داری برای حضور نظامی خود در منطقه از آن استفاده می کنند و دهان رأی دهندگان خود را، با چنین استدلالی که آنها علیه تروریسم مبارزه می کنند، می بندند. حالا برای بسیاری از هموطنان تعجب آور است که چرا اریک براینینگر 19 ساله و امثال او جذب چنین گروه های افراطی و تروریستی می شوند؟ برای پاسخ به این پرسش درست چند حالت یا تئوری را می توان برایش برشمرد:


اریک براینینگر آلمانی در مرز پاکستان و افغانستان

اول اینکه، چنین جوانان اروپائی باوصف رفاه نسبی درزندگی روزمره بسیار ناامید می شوند و دایم حق خود را پایمال شده می بینند. آنها هیچگاه فکر نمی کنند که خود انسان در سرنوشت و آینده خویش نیز نقشی دارد و می تواند با کسب آگاهی بیشتر و به دست آوردن اطلاعات دقیق تر و فراگیری علم و دانش و فن، مسیر زندگی خودرا نسبتا تغییر دهد. آنها عامل تمام معضلات زندگی خویش و دیگران را، گردانندگان و دولت مطبوعه می دانند وچون علیه آنهابه تنهائی نمی توانند، با منطق یابا زور نظامی برزمند، پس تنها راه برای کسب خواستهای خود، مبارزه علیه آنان و فایق آمدن برهمه نابسامانیهای زندگی فقط تهدید کردن، می دانند. برای نمونه: "اگر این خواستهایم بر آورده نشود، من شمارا نابود می کنم وخودم نیز همراه شما"! البته درسالهای هفتاد و هشتاد میلادی، برای گروههای باده ماینهوف درآلمان وفراکسیون گاردسرخ دراروپا، فقط نابود کردن سران مملکت وقدرتمندان اقتصادی درنظر بود ونه خود آنها، زیرا عاملین ترور اعتقادی به بهشت ودوزخ نداشتند. اما امروزه در جهان آئینی افراطی خودرا نیز با "دشمن" نابود می کنند و برعکس آن گروه اول، اینهااعتقاد دارند، نخست دشمن را یک باره به دوزخ می فرستند وخودشان نیز، گرچه خونشان با این دشمن آمیخته می شود، به بهشت برین خواهند رفت! عملی شدن تهدیدهای مدرنتر را ما در دنیای غرب (آمریکا و اروپا) اغلب در مدارس و در میان جوانان احساساتی درروزنامه ها تحت عنوان خبرهای نا گوار کشتن معلم و چند دانش آموز را توسط یکی از جوانان محصل که اسلحه پدرش را دزدیده و برای انتقام گرفتن از معلم اش به مدرس می رود و همه را به گلوله می بندد و غیره، خوانده و یا می شنویم. در اینجا مثال فراوانی داریم دربرخی از ایالات آمریکا و نیز در آلمان مرکز اروپا، زیاد بوده اند ولی برای جلوگیری ازطول کلام از شرح آنان خود داری می کنیم. نادیده گرفتن تهدیدات بطور کلی و اخطارها ازطرف مسئولین یک نوع سهل انگاری است. فرا تر ازاینها جوانانی هستند که بیشتر جرأت می کنند و به گروههای افراطی روی می آورند و تهدیدات را جدی تر مطرح می کنند و آماده تحقق بخشیدن به آنها نیز هستند.
دوم اینکه، از طرفی چون تهدیدهای بی عمل نتیجه دلخواه نمی دهد و از طرف دیگر مسئولین و رهبران مملکت به این تهدیدات کم توجه می کنند و آنها را جدی نمی گیرند، لذا این جوانان به دنبال راهی می گردند که تهدید و تئوری را عملی سازند. آنها برای اجرای کار عملی بیش از آن که یک محصل عصبی در مدرسه انجام داده، نیاز به پشتیبانی مادی و نیروی حامی قوی دارند. چون والدین و حتا دوستان نزدیک و صمیمی از چنین هدفی حمایت نمی کنند، پس آنها باید به دنبال گروه خاصی بگردند که این چنین افکاری را می پروراند و قدرت مادی نیز داشته باشد، مانند بن لادن میلیاردر و امثال او. یافتن این گروهها از طریق هم کلاسی های به ظاهر مسلمان و یا در اینترنت بسیار ساده است. به ویژه اگر پای دختر مسلمان تشنه به زندگی با یک اروپائی در میان باشد. چون این دختر جرأت نمی کند در بیرون از خانه با پسری آشنا شود، پس دایم در اطاقهای چت اینترنتی سرگردان است. زیرا تنها راه مباشرت بی خطر یک دختر مسلمان بایک جوان غریبه می تواند در اطاقهای چت اینترنتی باشد، نه جای دیگر. در واقع این یکی از راههای یافتن دوست پسر، بدون درد سر برای دختران، از خانواده های مؤمن اسلامیست. اگر جوانی از طریق آشنائی با یک دختر در اینترنت، بدام یک گروه تروریستی گرفتار آید، رهائی اش بس مشکل خواهد بود، بویژه اگر دندان دختر به او گیر کند و یا بر عکس آن او دختر را دوست داشته باشد! دیگر کارهای جذب بسیار ساده تر می شوند. درهرصورت شرایط عضویت در این چنین گروه ها آسان هستند. فقط کافی است آدم باورها و اعتقادات آنها را بپذیرد و حد اقل به ظاهر نشان دهد که ایمان دارد و هر آنچه آنان می گویند، آیات مطلق بداند.

سوم اینکه، اغلب اتفاق افتاده است و تجربه نشان داده که چنین جوانانی، چه دختر و چه پسر از هموطنان خود زده می شوند و به جوانان، اکثرا از کشورهای اسلامی و گاهی افراطی، روی می آورند. دراینجا بیان یک تجربه کاری وشخصی خالی ازفایده نیست. روزی والدینی به من مراجعه کردند که تنها فرزند پسرشان که 20 سال داشت، عاشق یک دختر ایرانی، ازخانواده ای مسلمان، شده است. مادر که در کنار شوهرش با نگرانی بیشتر نشسته بود، زیر لبی گفت: همه اش تقصیر دخترهای آلمانی بود. اگر آنها اورا اغلب در مدرسه مسخره نمی کردند، پسرم اینقدر دور نمی شد. او رو به من کردو گفت: ببخشید، من مخالف خارجی نیستم، اما این دختر ایرانی نیز پایش را توی یک کفش کرده که پسرم را دوست دارد و اورا می خواهد. چکار کنم؟ مادر بی اختیار به گریه افتاد که شوهرش اورا دلداری داد. بهر حال والدین دختر نیز شرط گذاشته اند که اگر او مسلمان شود و درایران زندگی کند، آنها با ازدواج این دختر محبوبشان با این پسرخارجی موافقت خواهند کرد. جوانک بابرداشتن هزاروپانصد یورو ازصندوق مخارج منزل، بدون اجازه والدین خودش به ایران می رود و با قبول تمام شرایط والدین مسلمان با آن دختر ازدواج می کند. او مسلمان می شود و نام خودرا نیز علی می گذارد و آمادگی نشان می دهد که در ایران بماند و غیره. اکنون والدین این جوان به در خواست خود او ماهی مبلغ دویست پنجاه تا سیصد یورو برای مخارج اش می فرستند و جوانک داماد سر خانه شده است. او گویا به توصیه پدر دختر وارد گروه بسیج و حزب الله نیز شده است و با جدیت می خواهد زبان فارسی را یاد بگیرد که در عملیات بسیجی و حزب اللهی برای شکنجه و سر کوب زندانیان مخالف رژیم شرکت کند. والدین این جوان خیلی مؤدبانه و باز هم مادر جوانک با تکرار این جمله که "آنها هیچ مخالفتی با خارجیها ندارند"، ازمن بعنوان مشاور خانواده و آشنا با فرهنگ اسلامی نظر می خواستند که چکار باید بکنند که پسرشان را نجات دهند؟ آنها تأکید می کردند که اگر پسرشان همراه زنش به آلمان بیاید و این جا زندگی کند، آنان بسیار شاد خواهند شد. این والدین وحشت داشتند و می ترسیدند که تنها پسرشان وارد گروههای انتحاری بشود. من نگرانی آنها را می توانستم درک کنم، چون این مسئله همزمان بود با آن جریانی که در ایران برای گروهها انتحاری تبلیغ و نام نویسی می شد و به قول یک آخوند پنجاه هزار جوان برای این کار نام نویسی کرده بودند! خوب، بدون شک هنگامیکه این جوان کم تجربه و عاشق آلمانی، زبان یاد می گرفت، آن گونه تربیت می شد که برای انجام هرکاری آمادگی نشان می داد. البته تازمانی که این دختر مسلمان خودرا عاشق او نشان داده، او حاضر می بود برایش هم بمیرد، اگر زنش نیز در گروه انتحاری نام نویسی کند! این جمله شرطی را می گویم، نه ازروی بد بینی، بلکه باز هم بنا به تجربه دیده ام که برخی از دختران اروپائی عاشق چشم و ابروی بعضی ازبچه مسلمانها شده اند و حتا درملاء عام پشت میز کتاب ایشان اگر میز کتابی هم بود، ایستاده و با مقنعه و چادر برای اسلام آن جوان تبلیغ می کردند. رو پوشی و حجاب آنها حتا از دختران مسلمان هوادار رژیم هم محکم تر بود. اما همینکه از پسران دوست مسلمان خود جدا می شدند، زیاد طولی نمی کشید که یک شبه هم مقنعه را پرت می کردند و هم اسلام را ترک می گفتند و نشان می دادند که تا چه اندازه به دین مبین اسلام اعتقاد پیدا کرده اند!

حالا برگردیم به بچه مسلمانهائی که دراروپا و آمریکا بسر می برند و باتأسف باید گفت: که برخی از آنان، با وصف به ظاهر مدرن بودنشان، از گروههای تروریستی حمایت می کنند. برای نمونه، فیصل شهزاد، زاده پاکستان، گویا 22 ساله و تابعه آمریکا است. او اخیرا بدلیل بمب گذاری نا موفق در میدان تایمز نیویورک، دستگیر شده و به این عمل نا موفق اعتراف کرده است. یا آن هواپیما ربایانی که برجهای دوقلو در نیویورک را در سال 2001 منفجر کردند. اینها با وصف پذیرفتن زندگی در این کشورها و فراگیری آداب و رسوم آمریکائی و اروپائی وگذراندن مدارس عالی،
دانشگاهها و تربیت مدرن بازهم به گروههای افراطی وتروریستی روی می آورند!


فیصل شهزاد، متولد پاکستان و تابع آمریکا

به نظر من باید علل آن را موشکافی کرد و ازخود پرسید که اینها دیگر چرا؟! تصور می کنم بد نیست برای پاسخ به این پرسش، در حد توان و در چند جمله کوتاه توضیحاتی داده شود: در مجموع اگر به رفتار و کردار اکثر این جوانان با دقت توجه کنیم، خواهیم دید که اینها به چیزی که اعتقاد ندارند دین و ازجمله اسلام است. در مرحله نخست کافی است نظری به زندگی خصوصی آنان انداخته شود، آنگاه درجه اعتقاد و باورشان و رعایت اصول دینی از طرف آنها برای آدم روشن تر می شود. اگر آنها به ظاهر وانمود می کنند که واقعا مسلمان اند و از اسلام، بدون هیچگونه اطلاعات دقیقی ازکتب و احادیث دینی، دفاع می کنند، از دوحالت نمی تواند خارج باشد: اولا چنین کاری بیشتر برای خودنمائی ورقابت است که "ماهم هستیم و دین ما بهتر از دیگر ادیان است"، یک استدلال بچگانه! دوما تا حدی به دلیل سیاسی یا یأس و سرخوردگی درجامعه محل اقامت. مانند، مشکلات در مدارس بامعلم و همکلاسیها و در محیط زندگی و ادارات دولتی و با پلیس و محل کار و غیره. بویژه اگر جنگ و دعوائی و یا مشاجره ای بین جوانان بومی و این بچه مسلمانها بوجود بیاید که بایستی به پلیس مراجعه شود و اگر پلیس یک جانبه گزارش تهیه کند و یا در محیط مدرسه و دیگر جاها، قضات و مسئولان و پیش از همه مسئولان ناعادلانه با آنهارفتار کنند و یاقضات دردادگاهها برمبنای آن گزارش، اغلب ناقص پلیس قضاوت کنند و کمی از حق اینان زیر پا گذاشته شود، گرایش این جوانان به افراطی گرائی بیشتر و بیشتر تقویت می شود.
حالا امکان دارد این پرسش مطرح شود که دانو، زن حامله ای که به هواداری از انقلابیون تمیل "راجیوگاندی" را با خودش منفجر کرد، زن مدرنی بود و مسلمان هم نبود! او چرا؟ درست است، اما عمل او و نظیر اورا می توان بحساب یک کینه سیاسی و ظلمی که به یک ملت شده، گذاشت. بنظر من این یک نوع عصیان تا مرزدیوانگی است وهیچ کمکی به جنبش نمی کند. احتمالا مثال دیگر آورده شود وگفته شود، محمد عطا مصری و امثال که برجهای دوقولوی نیویورک را با هواپیما منفجر کردند، تحصیل کرده کشورخود بودند، اگرچه بعضی از آنها در اروپا دانشجو بودند اما مشکلاتشان با کشور مهمان همانند جوانان در آن کشورها تربیت شده و رشد یافته و مأیوس و سرخورده، نبود. آنها بیشتر عمر خود را درسایه ی تربیت اسلامی سپری کرده بودند. بنا براین زیاد در غرب و اروپا و آمریکا زندگی نکرده بودند. پس اگر کاری انجام دادند از روی اعتقاد بود نه انتقامجوئی و غیره؟! خوب، یک بخش اینهم می تواند جنبه سیاسی داشته باشد. ولی شکی درآن نیست که محمد عطا، زیاد جراح، رمزی بن الشیب و مروان الشیحی و امثال آنها که یک فاجعه تاریخی را در نیویورک آمریکا بوجود آوردند و باعث قتل حدود سه هزار نفر شدند و میلیونها دلار خسارت مالی ایجاد کردند، بخش بزرگی از آن بر می گردد به شستشوی مغزی داده شدن و نادانی که مغز آنها را احاطه کرده بوده که جدا باور داشتند به بهشت می روند و در آنجا هر شب هزار دختر باکره در انتظار هر کدامشان صف می کشند!! به این جملات محمد عطا، رهبر گروه که چند ساعت قبل از عمل انتحاری توسط خودش نگاشته شده است، نگاه کنید که این گواهی بر آن باور و اعتقاد احمقانه است. آنچه که با خط عربی نوشته شده و در کیف او بوده که در فرودگاه به دلیل عجله از یادش رفته بود و بعدا یافت شده، توجه کنید. او نوشته است: «قسم بخور که مرگ را پذیرا باشی، در آرامش کامل باش، زیرا زمان زیادی تا رسیدنت به بهشت نمانده‌ است»!! خوب، هیچ انتظار دیگری ازافرادی که این گونه باورداشته باشند و بیاندیشند، نباید داشت. من آرزو می کنم، جوانان سلحشور و غیور کشورمان (دختران و پسران) به این جملات فوق توجه کنند و قبل از تصمیم به قبول یا رد هرفلسفه و آئین، روی آن بادقت تحقیق، بررسی و مطالعه نمایند. هرعمل عجولانه و برمبنای احساسات نتیجه ای بهتراز نابودی خودانسان نخواهد داشت وهمه وعده های دنیای دگر، سرابی بیش نیست. دلم می خواهد که نونهالان وطنم این پند واندرز فیلسوف و شاعر کم نظیر قرن پنجم وششم هجری، خیام نیشابوری راحلقه گوش کنند که می گوید:
مي خور كه بزير گل بسي خواهي خفت ،
بي مونس و بي رفيق و بي همدم و جفت ؛
زنهار بكس مگو تو اين راز نهفت :
هر لاله كه پژمرد، نخواهد بشكفت.
پس بدون شک لاله زندگی که پژمرد، دیگرشکفتن و زنده شدنش محال است.
در جای دگر می گوید:
در دايره ى كامدن و رفتن ماست.
آن را نه بدايت، نه نهايت پيداست؛
كس مى نزند دمى درين عالم راست،
كين آمدن از كجا و رفتن بكجاست!
پس معلوم نیست رفتن ما بکجاست و بی جهت دل خودرا به حرف های واعظان بی احساس و دروغ گو و نیرنگ باز خوش نکنیم و خویشتن و دیگران را برای این وعده های پوچ زود به عدم نفرستیم. خیام با نگرانی بحال ساده دلان می گوید:
افسوس كه سرمايه ز كف بيرون شد ،
در پاي اجل بسي جگرها خون شد !
كس نامد از آنجهان كه پرسم از وي :
كاحوال مسافران دنيا چون شد .
پس کسی از آن بهشت برین یا شرار دوزخ نخواهد آمد که ما از او بپرسیم حال مسافران جهان چطور است؟
موفق باشید

هایلبرگ، آلمان فدرال 14.5.2010 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد