باران که ببارد
خاطرات دوباره می آیند
برگها که بگریند
عشق دوباره شعله می کشد
تا اشک بیاید و جهان را با خود ببرد
من غبار یادها را
به آهی روفته ام
دوباره ابرها می آیند و
من در پشت خاطرات سنگر می گیرم
دوباره آسمان کهنه می شود و
من از گذشته
برای دلم خورشیدی می سازم
از چه شکایت کنم؟
آنچه گذشت
همچون پروانه ای بود
که دستان مرا نمی خواست
گلهای پژمردهء قلب مرا
دوست نمی داشت
آنچه گذشت
عاشق زمان بود و
رفتن
رفتن و بهانه شدن
رفتن و راز شدن
و مردن
مردن در نگاه آنکه
بیش از همه
در انتظار بازگشت او بود
2001
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد