صحبتهای بسیاری در این رابطه که خبری از حضور فعّال جنبش کارگری بعنوان حلقه مفقوده "جنبش سبز" نیست، رسانه های سیاسی و سوسیال دموکراتیک را فرا گرفته است. مگر این حضور فعاّل جنبش طبقه کارگر نبود که نظام پادشاهی را به زانو در آورد؟ جایگزین آن چه شد؟ آیا فقط حضور فعّال طبقه کارگر در جنبشهای مردمی تضمین کننده این برامد میباشد که ما به سکولاریسم و دموکراسی خواهیم رسید؟ تجربه انقلاب 57 فریاد میزند که خیر، اینطور نیست.
به میدان آمدن فعّال طبقه کارگر و اشتراک فّعال آن در چالشهای سیاسی دموکراتیک، نه تنها لزوماُ به مفهوم رادیکالیزه و دموکراتیزه شدن جنبش نیست، بلکه بارها شاهد آن بوده و تجربه کرده ایم که که میتواند با ضربه های کوبنده خود نه تنها پادشاهان را از تخت به زیر بکشد، بلکه همزمان با آن میتواند "خمینی" ها را روی کار بیاورد. نظام ولایت فقیهی که نمایندگی اندیشه های نظام ولایی فقهی استوار بر شانه های سرمایه داری بازارهای سنّتی در اتفّاق با روحانیّت بعنوان شبکه های سیاسی ایدئولوژیک آنها عملکرد داشته اند.
امروز همه به بازوهای توانمند کارگران نیازمندند، نه به اندیشه ها و برنامه های رادیکال کارگری. کسی صحبت از اندیشه ها و برنامه های سوسیال دموکراسی کارگری نمیکنند، چون تک تک جریانهای سیاسی از لیبرال دموکراتها گرفته تا لیبرالیستهای اسلامی به بازوهای توانمند جنبش کارگری احتیاج دارند، تا باز هم یک قدرت سیاسی حاکم را از اریکه قدرت به زیر کشیده وبه دنبال آن قدرت دیگر سیاسی را جایگزین آن بکند. همه خواهان این هستند که جنبش طبقه کارگر نه پیشاپیش جنبشهای مردمی، بلکه پشت سر "لیبرالیستهای اسلامی" صف بندی یکنند.
بخش قابل توجّهی از اشخاص و جریانهایی که در اندرون جنبش سوسیال دموکراسی جای دارند، از ضرورت حیاتی پیوستن جنبش کارگری به جنبش سبز صحبت کرده و از لزوم و تقویت اتحّاد ملّی، از لزوم تشکیل صف واحد پشت سر رهبری واحد جنبش سبز حرف میزنند. این پیامها، در ذهن من ماههای آخر انقلاب 57 را تداعی میکند. انگار داریم همان شعارها را تکرار میکنیم . انگار دوباره از طبقه کارگر میخواهیم که بازوهای خود را به کار بیاندازد، نه اندیشه ها و برنامه های سیاسی اجتماعی رادیکالی را که به این طبقه میشود نسبت داد. گویا شکل گیری اندیشه های سوسیال دموکراسی و احتمال صف بندی طبقه کارگر پشت سر سازمانهای سوسیال دموکراتیک، اتحّاد ملّی را بر هم خواهد زد.
خیلیها از برنامه حدّ اقّل خود و تقویت "سکولارهای اسلامی" و کمک به آنها در تعالی یافتن به سکولار دموکراسی صحبت میکنند. آنها از سکولارهای مذهبی صحبت کرده و عملاُ نقش و حتّی رسالت رهبری جنبش مردمی را میخواهند، و صد البّته بازوهای توانمند کارگران را در خدمت چنین رهبری می طلبند. هر حرکتی در خارج چنین نگرشی را وحدت شکنانه ارزیابی میکنند. نمیدانم سکولاریسمی که "سکولارهای مذهبی" به کمک این دوستان برای ما به ارمغان میخواهند بیاورند، چه تفاوتهایی با نظام ولایت فقیه خواهد داشت؟ آیا جنبش ملیونی روشنفکرانی چون ندا آقا سلطان ها برازنده چنین نسخه مسخ شده ای از سکولاریسم میباشند؟ از کی و چه زمانی طرح ارائه برنامه سیاسی مستقّل سوسیال دموکراسی به معنا و مساوی بوده با اتحّاد ستیزی؟ این اندیشه و شعار خیلی کهنه متعلّق به نیروهایی بوده است که عملاُ خواهان تحولاّت بنیادین در جامعه نبوده و به اصلاحاتی مختصر در چهارچوبه قانون اساسی کفایت کرده اند.
وقتی سوسیال دموکراسی از اتحاّد کارگران، فرهنگیان، کارمندان، هنرمندان، کشاورزان، فعّالین ملّی، جوانان و دانش پژوهان، زنان و دیگر اقشار دموکراتیک جامعه صحبت میکند، اتحاّد فراگیر آنها حول برنامه تحوّل سیاسی اجتماعیی را مدّ نظر دارد که نه تنها خواسته های مشترک همه این اقشار و طبقات را در بر دارد، بلکه قابّلیت ارائه آلترناتیو سیاسی اجتماعی لازم جهت ارتقاء جامعه به فاز مرحله ای بالاتر و بالنده تری را مطرح میکند. مرحله ای را که دموکراسی، مدرنیته، سکولاریسم و عدالت اجتماعی از بافتهای اصلی استخوان بندی آنرا تشکیل میدهند. ارائه چنین آلترناتیوی کجایش وحدت شکنانه است. آیا آلترناتیو این دوسنان ارائه میدهند ما را مثل دفعات قبل به ناکجا آباد هدایت نمیکند؟
چرا نباید جنبش کارگری با یک برنامه فراگیر، رادیکال، پلورال، مدرن، دموکرات، سکولار و ضّد هرگونه تبعیض وارد میدان بشود؟ چرا جنبش طبقه کارگر فقط باید بازوی تحوّلات اجتماعی باشد، نه قدرتمند ترین و آگاهترین نیروی سیاسی آن؟ پیوند چنین برنامه وسیع و تحوّل آفرین با جنبشهای مردمی، در واقع پیوند اندیشه سوسیال دموکراسی نه فقط با طبقه کارگر، بلکه با وسیعترین اقشار و طبقات دموکراتیک اجتماعی را در بر میگیرد. لیبرالیسم لیبرالیستهای اسلامی در اندرون پلاتفورم سیاسی سوسیال دموکراسی میتواند جای بگیرد و میتواند در راستای لیبرالیسم سکولار تعالی پیدا بکند، ولی بر عکس آن ، یعنی تعالی جنبش سکولار دموکراسی زیر پرچم لیبرالیسم اسلامی خود فریبیی بیش نیست.
درست است که جنبش سوسیال دموکراسی از یک سری بیماریهای درونی رنج میبرد. درست است که اتفّاق نیروهای سوسیال دموکراسی زیر یک سقف نه تنها میتواند آنرا از نظر کمّی به یک آلترناتیو قدرتمندی تبدیل بکند، بلکه از نظر ذهنی هم میتواند آنرا بیشتر به ارمانهای رادیکال سوسیال دموراسی نزدیکتر بکند. ولی علیرغم روشن بودن این واقعّیتها، علیرغم خلاء کمّی و کیفی حضور سوسیال دموکراسی بعنوان یک آلترناتیو قدرتمند، بیماریهای ما با جان سختی نمیخواهند تن توانمند ما را رها کنند. بخشی از دوستان ما همچنان اصرار دارند تا در اندرون تارهای عنکبوتی که به دور خود تنیده اند، بمانند و حاضر به پاره کردن و گسستن این تارها نیستند تا با آغوشهای باز به پیوند با عمومّیت سوسیال دموکراسی زیر یک سقف بپیوندند.
دوستان دیگر ما در روزهای چالشهای ملیونی مردمی در میدانهای کارزار سیاسی اجتماعی، هنوز از پیراهن عثمان کهنه سی سال پیش چسبیده و میگویند " یک کلمه کافی نیست". کافی نبودن "یک کلمه" برای قانع کردن این دوستان باید به قیمت عدم اتفاّق آنها زیر پرچم واحد سوسیال دموکراسی و ایجاد پراکندگی در جنبش کارگری به هرز رفتن توانمندیهای نیروهای سوسیال دموکراسی تمام بشود. وقتی که ضعفهای اساسی در توانمندیهای سوسیال دموکراسی از نظر امکان ترویج آگاهیهای سیاسی برنامه ای موجود است، وقتی که در کنار مشکل رادیکالیسم جنبش و موضوع رهبری آن، چالشهای روزانه طاقت فرسایی نیازمند است، این دوستان ما حاضر نیستند حصارهای بلندی را که به دور خود کشیده اند، ویران بکنند و زیر یک سقف بیایند ، زیرا "یک کلمه" برای آنها کافی نیست. نمیدانم تا کی این دوستان قهر کرده ما در کنج حصارهای خود خواهند نشست، تا دیگران با "صدها کلمه" آنها را راضی بکنند که ، بیایید دوستان زیر سقف واحد سوسیال دموکراسی جمع شویم.
حلقه مفقوده جنبش مردمی اخیر ، عدم حضور طبقه کارگر نبوده است، بلکه حلقه مفقوده جنبش، عدم حضور فعّآل طبقه کارگر زیر لوای برنامه و پلاتفورمی در خور و شایسته آن بوده است. عدم اهمّیت دادن کافی به عنصر آگاهی صنفی سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر، میتواند آنرا به بازوی قدرتمند جنبش مردمی در دست دیگران قرار بدهد. این دیگران، در سال 57 ، روحانّیت، بازار سنّتی زیر رهبری خمینی بود. الان بعضی از دوستان ما این بازوی قدرتمند را زیر رهبری لیبرالیستهای اسلامی میخواهند.
طبیعی است که چالشهای سیاسی اجتماعی یا روندی پویا و پیچیده ای را شامل میشود که پدیده های اجتماعی در کشاکشی دیلکتیکی و تاثیر متقابل با هم دیگر روند حرکت به پیش را می آفرینند. لزوماُ با گفتن پلاتفورم مستّقل سوسیال دموکراسی و طرح مساله رهبری سوسیال دموکراسی، کسی نمیتواند انتظار داشته باشد که این پلاتفورم، وسیعترین اقشار و طبقات دموکراتیک اجتماعی را در بر خواهد گرفت. لزوما با حضور فعّال کارگران متشکّل چالشهای مردمی به سکولاریسم و دموکراسی منتهی نخواهد شد. هر تحوّلی بنیادی قبل از هر چیزی احتیاج به تئوری تحوّل دارد، بعد به نیروها و بازوهایی که قادرند راهگشای قدرتمند مسیر تحوّل باشند، و بالاخره پیشاهنگ سیاسی چراغ بدستی که در داخل تاریکیها ، سمبل مقاوم تحوّل در وسیعترین و عمیقترین ابعاد آن باشد.
ورود حلقه مفقوده جنبش مردمی به صفوف درونی چالشهای سیاسی اجتماعی مردمی باید بموازات و همگام با اتفّاق کمّی و کیفی جنبش سوسیال دموکراسی صورت بگیرد، تا اینکه جنبش اخیر بتواند ثمره ها میوه هایی را که قابلّیت تولید آنرا دارد به ثمر برساند. هیچکدام از این دو بخش، بدون حضور بعد دیگر آن نمیتواند تاثیر لازم را در جنبش مردمی بگذارد. نه حضور جنبش کارگری بدون حضور و پیوند کمّی وکیفی سوسیال دموکراسی زیر سقف واحد و با پلاتفورم رادیکال تحوّل میتواند راه گشای ما به سکولار دموکراسی باشد، و نه حضور فعّال جنبش سوسیال دموکراسی زیر پرچم لیبرالیسم اسلامی و چسبیدن به برنامه های حداقّل لیبرالیستهای اسلامی با ترس از حضور فعّال طبقه کارگر.
دنیز ایشچی 05/05/2010
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد