logo





سر نخ!
«دادگاه رسمی است ٬ لطفاً سکوت!»

جمعه ۱۰ آبان ۱۳۸۷ - ۳۱ اکتبر ۲۰۰۸

علیرضا عسگری

به یادِ پوینده٬ مختاری ٬ فروهر ها٬ کاظمی ... و همه ی آن کاروان


سرش پایین است
وُ
فکر می کند پوینده
می گویم:

به جان خودت
نمی شود آقا
رفت دنبال سر ِ نخ
یکهو دیدی
به طرف خود ِ آدم
کج شد
سرش
(سر ِ نخ ) !
حالا بیا وُ درستش کن
هی گفتم آقا
پاسپورت
سیتی ز ِن
حالا کانادا نه ٬ چه می دانم ٬
گینه ی بیسائو که هست !
لااقل یک جایی سفیری احضار می شد
روزی٬جایی ٬ سفیری...
فروهر
لبخند می زند
می گویم: آقا به جهنّم ٬چه اشکالی دارد
مثلاً
به عنوان شهروند ِ مثلاً محترم ِ استرالیا ٬
سراغی از مثلاً حال ِ بی حال ِ شما
گرفته شود ٬ می شد . . . مثلاً
جسارت نشود می دانم البتّه شما پایتخت ِ سیاه روی ِ خودمان را
با هیچ ...
اصلاً بیامرزی زهرا کاظمی مثلاً
لاقل دادی ٬ بی دادی
داد ِ بیدادی
هوار! آهای !
شهروندِ من بی حساب
مردیده گردیده شده
[ و صدا هی می خورد به سنگ...هوار...آهای...
می خورد ٬بر میگردد...هَوا...
و آخرش می میرد در دل ِ این همه سنگ ]
حالا هی لبخند بزنید به من!
پاسپورت ِ غیر ایرانی آقا !
چه اشکالی دارد ؟ !
اصلاً خود ِ من از فردا راه می افتم
توی ِ خیابان های ِ تهران ِ عزیز
بالاخره یک جایی
یک شهروند ِ شاعر که می خواهد !
به درد می خورد جان ِ شما
به درد می خورد
حالا هی لبخند . . .


«دادگاه رسمی است ٬ لطفاً سکوت!»

به ناصر زرافشان


هی
زنجیره ای
زنجیره ای
کردی
می گفتی هوس کرده دلت !
حالا
سر ِ زنجیر گاز بزن
بگو
به نام زنجیر!

و در پاسخ به شما
خبرنگار نسبتاً محترم
[ با مسوولیت محدود [
و در ارتباط با هویت این فرد:

مُتّهم
وکیلِ پایه یکِ دادگستری است.
علیرضا عسگری ـ پاییز ۸٣

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد