logo





هنگامی که ناسیونالیست های برتری خواه،
واقع بینی را فرصت طلبی می نامند!

دو مقاله با هم (نقدی بر گفتگوئی پیرامون بیانات شاهزاده رضا پهلوی)

دوشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۲۶ آپريل ۲۰۱۰

دکتر گلمراد مرادی

گاهی اوقات ناسیونالیسم افراطی و برتری طلبی انسانهارا به آن اندازه کور می کند که برخی از آنها تحمل دیدن و شنیدن واقعیت را ندارند. تا جائی که در مقابل ولی نعمت خود، چون فقط نمی خواهد سفسطه گر و دروغ پرداز باشد و بادیدن دنیای مدرن تر دگر جایز نمی داند، گرایش به دیکتاتوری و برتری طلبی افراطی نشان دهد، قرار می گیرند. شاهزاده رضا پهلوی از این دسته از انسانهاست که با زندگی در جهان متمدن، گویا دیگر بدرستی، مایل نیست بهرقیمتی قدرت را به دست گیرد و شاه شود. بطوریکه در پاسخ به پرسش بعضی از خبرنگاران دیده و خوانده می شود، یک گرایشی به دمکراسی و احترام به رأی مردم دارد. لذا این را دیگر نمی توان نا دیده گرفت و برای مثال شخصیت اورا با معیار دیکتاتوری قبل سنجید. یعنی چون مرحوم پدرش دیکتاتور بوده، خود او نیز دیکتاور است! با بیان این جمله قصد دفاع از قطب مخالف خود را ندارم، اما دفاع از واقعیت را هم نمی توان انکار کرد و یا پشت گوش انداخت. این را نوشتم زیرا برخی از ما انسانها باید یاد بگیریم که اگر واقعیت از دهان یا خامه به فرض مثال، دشمن هم بیرون آمد و یا تراوش کرد، واقعیت است نه چیز دیگر. یعنی نباید از بیان و تأیید آن خود داری ورزید. در هر حال هیچ انسان معقولی، قلبا مایل نیست در مقابل هم وطنان حتا ناسیونالیست خود، اگر عوامفریبی نیز بکنند، موضع بگیرد وبین خود وآنها اختلاف بیاندازد. نمونه وار خود بنده هیچ گاه نخواسته و نمی خواهم به نزاع دامن بزنم. هرکسی واقع بینی را معیارقرار دهدو مطالب گذشته بنده را بخواند، بدون شک، بر ادعای فوق صحه خواهد گذاشت. بنابراین آن هموطنان و خوانندگان عزیزی که تا کنون فرصتی داشته و نظرات و نوشته های منتشر شده ام را خوانده اند، می دانند که بنده بر این باور بوده و هستم که در دنیای امروزی دیگر نمی توان با زور گوئی و قلدری و دیگر ابزار کهنه ناسیونالیستی کار سیاسی را با روش درست و دمکراتیک، به پیش برد. دیگر نمی توان بانوک سرنیزه وفشار برسر مردم حکومت کرد. این نکات درجامعه ما و برای قشرجوان نیازبه توضیح بیشتر دارد. همین خود انسان را موظف می کند که دربرابر مسایل مربوط به کل جامعه که به نادرستی مطرح می شوند و احتمالا به آینده مملکت زیان وارد آورند، بی تفاوت نباشد و آن را نادیده نگرفته و یا تحمل نکند. لذا انسان مجبور است و باید سکوت را بشکند و برای ثبت در تاریخ هم شده، خود را موظف ببیند که از شخصیتهائی که وجه مشترکی با آنها نیز ندارد ولی واقعیت را بیان کرده اند، حمایت نماید و با نوشتن چنین مطالبی نکات را تاحد امکان روشن سازد و باسلاح منطق علیه عوامفریبی وفرصت طلبی به پا خیزد. متأسفانه برخی از منافع از دست رفته ها واعوانشان هنوز مردمان ملتهای ایران را نادان و در نا آگاهی مطلق می بینند. بهمین دلیل بدون توجه، به عوامفریبی در جامعه، ادامه می دهند. اینان در مورد نا آگاهی که به نظر من منبع آن بی تفاوتی است تا حدودی درست می گویند، زیرا همین باعث بوده که در طول تاریخ بر جامعه ما دیکتاتوری حاکم باشد و اکنون هم به روش خشن تری حاکم است. این یک واقعیت است در هر جامعه ای سطح نا آگاهی اجتماعی و سیاسی بالا باشد، دیکتاتوری در آن چنین جامعه ای خشن تر است. بدیگر سخن، اگر نا آگاهی دامن گیر جامعه ای باشد، سیستمهای استبدادی شانس بیشتری برای ادامه حیات دارند. زیرا سرکوب مردمان ملتهای زیر سلطه خویش، برای آنها آسان تر است و حاکمیت کم دقدقه تر. به تصور این حضرات چنین مردمی اصلا نمی خواهند حقوق خودرا بشناسند و یاد بگیرند، بنا بر این باید همیشه زیر دست و تحت ظلم و ستم بمانند! گویا این نخواستن فرا گیری را نقطه ضعف مردم می دانند، بهمین دلیل آن را مورد سوء استفاده قرار می دهند! قلم به دستان این طرز تفکر، چون در حال حاضر، چرخش دروازه را بر همان پایه زنگ زده سابق می بینند، لذا فکر می کنند که می توانند در آینده نیز با همان شیوه گذشته حاکم شوند و حکومت کنند! بنابراین دست پاچه شده و عجله می کنند که فرصت کم را از دست ندهند! تاجائی که نمی توانند ونمی خواهند واقعیت را ببینند. جالب است، این ناسیونالیستهای برتریخواه دقیق می دانند که تحولاتی، برگشت ناپذیر، دراواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست ویکم بوجود آمده وملتهای منطقه بیدارتر شده اند و با تجربیات تلخی که بوِیژه ملتهای ساکن ایران بدست آورده اند، دیگراین حضرات، میدان خالی برای سرکردگی خود باقی نمی بینند. چه بسا همین باعث شده که از عوامفریبی دست بر ندارند و به آن شدت بخشند. اکنون چون موفقیتی نمی بینند بوحشت افتاده و به دروغ پرادزی تاریخی دامن می زنند. آنها حتا در برابر ولی نعمت خود ایستادن را تنها راه چاره می بینند. در واقع این تحول و حق طلبی و بیان واقعیت از طرف حتا خودیها افکار آنهارا متزلزل کرده و بسی نگران اند، تاجائی که هرکسی دهان باز می کند وحقوق خود را می خواهد، مهر نازدودنی تجزیه طلبی و تکه پاره کردن "گربه مقدس" ایران، بر پیشانی اش می چسبانند. آنها بیش از همه، مغز خیلی از جوانان احساساتی را با ارائه قلب تعریفها، مسموم سیاسی کرده اند و می کنند. در میان برخی از نشریات اینتر نتی که بعضی از سردبیران آنها گاهی نیز به این افراطی گرائی ملی گرایش نشان می دهند و بدنبال سوژه می گردند، تا با پخش آن به هدف خویش نزدیک شوند، از جمله دیده می شود که چگونه با تأسف به آتش بیار معرکه تبدیل شده اند. بدون آن که توجه داشته باشند، موضع گیری و تأیید بر این مطالب دامن ژورنالیسم را لکه دار می کند که این آرزوی هیچ دمکراتی نیست چون رسانه ها را بلند گوی خود می دانند. البته شکی در آن نداریم که گفتگوی بی طرفانه با هر شاخه ای حق طبیعی هر ژورنالیست است. اکنون با اجازه سر دبیر محترم تلاش نگاهی به مصاحبه ایشان با آقای امینی، بنظر من دست راست داریوش همایون، می نمایم. بدین ترتیب و از همین جا، بنده خواندن مقاله یا مصاحبه، این هموطنمان آقای امینی را با تلاش، در رابطه با بیانات جدید شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک نمونه کلاسیک، توصیه می کنم که خواندنش بی فایده نیست. دراین مصاحبه آقای امینی از بیان واقعیتی انکار ناپذیر از دهان یک شخصیت، سابقا مورد تأیید ایشان، آتش گرفته اند و بیان این چنین مطلبی را غیر قابل تحمل می دانند. به این جمله آقای امینی توجه کنید: "شوربختا که این سخنان شاهزاده ای که خویشتن را وارث تاج وتخت شاهی در ایران می داند، تکرار همان تُرهاتی است که آقای مایکل لدین و دیگر نیوکان ها و کارگزاران ایرانی ایشان سالیانی پیش در آن کنفرانس کذایی «ایران ناشناخته» با انگیزه چندپاره کردن ایران می پراکندند؛ باز گویی همان اندیشه ای است که سال ها از سوی گروه هایی مانند حزب دموکرات کردستان آقای هجری و هم پیمانان ایشان که در آن خیمه شب بازی «کنگره ایران فدرال» گردآمده اند، دنبال می شود". خوب، از آقای امینی، نمی گوئیم سفسطه گر و عوامفریب، بلکه یک ناسیونالیست دو آتشه انتظاری بیش از این نمی توان داشت که تحمل شنیدن واقعیت را نداشته باشد و از بیان واژه کنگره ملیتهای ایران فدرال وحشت و نفرت داشته باشد و آن را خیمه شب بازی بنامد و او حتا بیانات شاهزاده رضا پهلوی را تکرار "ترهات" بگوید و غیره و احترام وادب نوشتاری زبان مادری را رعایت نکند. گرچه می گویند که ایرانیهای صاحب قلم بیشتر مؤدب اند و چیزی برخامه خویش نمی آورند که خاطر دگری را خدشه دار کند و مثلا به گفتار نه فقط ولی نعمت سابق، بلکه حتا دشمنان خود، اگر نا درست هم باشد "تره" نمی گویند، زیرا هیچ سخنی بیهوده نیست، بلگه "گفته ها" یا "بیانات" و غیره مناسب قلم یک متفکر است، اما هنگامی که مسئله بر تری طرح شود، امثال آقای امینی همه چیز را فراموش می کنند، حتا ادب قلم را. اگر چه شاهزاده رضا پهلوی تا کنون از خط معمولی سلطنت طلبان جدا نشده و می خواهد درایران آینده نیز شاه شود، اماشاهی نه مانند مرحوم پدرش، بلکه یک شاه مدرنتر. آقای امینی باکینه خاص ناسیونالیستی، به ایشان حمله کرده، به دلیل آنکه، ایشان گفته اند: "برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یکپارچه، یک اشتباه ژرف است". خوب، تازه این بیان یک گوشه از واقعیت است. من نمی فهمم که آقای امینی چرا نمی خواهد درک کند که من، گلمراد مرادی دارای یک زبان و ادبیات و رسم و رسومات دیگری هستم غیر از زبان وادبیات ورسم و رسومات آقای محمد امینی. من خودرا متعلق به یک ملت دگر درایران چند ملیتی می دانم که ایشان از ملت فارس است و من ازملت کرد هستم و برای نمونه من یک جمله ی ساده کردی را بیان می دارم واطمینان می دهم، گرچه جمله بسیار ابتدائی است، اما ترجمه آن برای آقای امینی به اندازه یک جمله فرانسوی یا انگلیسی باید سخت باشد."ئه شی بیژم که ئه و به زمانی دایکیم، تی نه گه یشتووه وه له بناخه ی زمان و ئه ده بی کوردی به تایبه ت شتیک نه بیستووه"! بهتر است که برای دیگر خوانندگان عزیز این جمله ناقصم را ترجمه کنم. "باید بگویم که ایشان از زبان مادری من چیزی درک نکرده اند و ازبنیاد زبان ادبی کردی بی اطلاع اند". در هر حال دیکتاتوران بایستی یک ذره فکر کنند که چرا من، بقول آقای امینی باشنده ایران، باید زبان دیگری رابهتر اززبان مادری بدانم؟ بنظرم این شرم آور است و لکه ناجوری است، بردامان حکام مستبده در ایران. اکنون به بینیم مسئله بر سر چیست؟ آقای امینی درپاسخ به پرسش، سردبیر محترم تلاش، خود اعتراف می کند که در ایران اقوام مختلفی با زبانهای گونا گون زندگی می کنند. به این جمله توجه کنید: "بیشینه کسانی که ازسدواندی سال پیش به مفهوم مدرن دولت–ملت ایران پرداخته اند، هرگز براین باور نبوده اند که مردم ایران همگی ازیک تبارقومی وزبانی یکسان برخاسته اند". خوب، هرکسی این جمله آقای امینی را بخواند، و با تعریف واژه ها مقایسه کند، کاملا برایش روشن می شود که وجود ملتهای ایران با زبان و رسم و رسومات متفاوت محرز و انکار ناپذیر است و نمی توان حضور آنهارا در صحنه سیاسی و فرهنگی ایران نفی کرد. اما گویا مرغ آقای امینی فقط یک پا دارد و آن ایران "یک ملت" است و بس!! البته مثلی است معروف که گویند: تاتوانی دست بالا بگیر که به حد اقل برسی. حالا مسئله آقای امینی هم این است. ایشان و همفکران ایشان دست بالارا گرفته اند که کردها و آذری ها و غیره به حد اقل خواست یعنی خودگردانی منطقه ای قانع شوند!! متأسفانه این سیاست بیشتر مرکزیت گرایان بوده وهست. هنگامی که آنها در بن بست قرار می گیرند، کمی درب انبان را شل می کنند. در حالی که اگر ما ابتدائی ترین حقی که برای خود قایل هستیم به دیگران نیز روا بداریم، قضیه به طور خودکار حل است. آقای امینی به زور تعریف نادرست یک جمله که گویا ملت به گروهی از انسانها گویند که یک دولت را تشکیل داده اند، می خواهد بگوید چون در طول تاریخ استبداد در ایران فقط یک دولت بوده، پس ایران یک ملت است اگر چه گروههائی با زبان و رسم و رسومات مختلف در آن زندگی می کنند و به زعم ایشان همه باید تابع مطلق خلق تشکیل دهنده دولت مرکزی باشند! پس اگر از ملیتها سخن به میان آید، ایران دیگر تجزیه شده و آدم پیرو تئوری لدین و نیوکانها خواهد بود! وا مصیبتا! با تأسف باید گفت: افکار ناسیونالیستی کور به آقای امینی ونظیر ایشان این اجازه را نمی دهد، حداقل تعریفها را یاد بگیرند و درست به کار ببرند. من قبلا یک بار تعریف ملت و قوم و قبیله و امثال را دریک نقد دیگر از آقای امینی، توضیح داده ام و تکرارش در اینجا میخ آهنین کوبیدن بر سنگ است و لزومی ندارد. اما چیزی که به شاهزاده رضا پهلوی مربوط است، ایشان به دلیل این که بیشتر عمر خودرا در کشورهای اروپائی و آمریکائی به سر برده اند و بر عکس مرحوم پدرشان، بامردم درتماس مستقیم اند(شرکت درتظاهرات درواشنگتن آمریکا یک نمونه آن). خیلی طبیعی است که این جمله درست را هم بیان دارند. متأسفانه گفتن این چنین جملات به مذاق ناسیونالیستهای افراطی و تمامیت خواه خوش نمی آید. بهر حال اگر آقای امینی و همکسوتانشان بخواهند یا نخواهند، ایشان فرق زیادی با مرحوم پدرشان دارند، همان فرقی که خوان کارلو با فرانکوی اسپانیا دارد. گرچه ایشان تا بامروز سیاست دیکتاتوری پدرشان را نفی نکرده اند، اما حداقل این درک را از سیستم های تقریبا مردمی و دمکراتیک در قالب حکومت سلطنتی اروپائی کسب کرده اند و خوب فهمیده اند که رژیمهای دیکتاتوری در میان حتا نا آگاه ترین مردمان کشور خویش رنگ و بوی خوب و عاقبتی ندارد. بنابراین به خودشان اجاز نمی دهند غیر آن هم بیاندیشند و به این نتیجه رسیده اند که اگر روزی ایران از چنگ این قرون وسطائی ها رها شود و ایشان در مملکت کاره ای بشوند، باید باملتها، یا به قول خودشان اقوام ایرانی مانند ملتهای اروپائی رفتار کنند. مثلا نظیر حکومت سلطنتی بلژیک و غیره. برای آگاهی آقای محمد امینی و امثال، بنده که به هیچ وجه با سیستم و رژیم سلطنتی در جامعه چند ملیتی ایران موافق نبوده و نسیتم، اما این که شاهزاده رضا پهلوی اعتراف به واقعیتی می کنند و نظر درستی را بیان می دارند و نمی خواهند یک دیکتاتوری دیگری همانند پادشاهی مرحوم پدرشان، در آینده بوجود بیاورند و حد اقل غیر مستقیم چند ملیتی بودن ایران را برسمیت می شناسند، خود یک قدم مثبت و نزدیک شدن به دمکراسی است. اکثر افراد ملیتهای ایران با رد مطلق رژیم سلطنتی، این واقع بینی را به ایشان تبریک می گویند. معلوم است که این بیان منطقی و درست ایشان مورد پسند ناسیونالیستهای دو آتشه نیست. منتها ما با تجربیاتی که داریم، توصیه می کنیم که ایشان نباید همانند بید از این نوع بادها بلرزند و ازاعتراض این حضرات به وحشت بیافتند و ازگفتن واقعیت نادم وپشیمان شوند. این نکته طبیعی است، اگر کسی بخواهد نامش در تاریخ به نیکی ببرند، باید به مردم تکیه کند و خواستهای اکثریت را بیشتر در مد نظر داشته باشد، نه به یک عده آدمهای ناسیونالیست افراطی و وابستگان به "حزب باد".
این آقایان ناسیونالیست که امروز به رهبر سابق خود پشت کرده اند، زیرا وارث پادشاهی اشاره ای به یک موضوع درست کرده است و سر اعتراضها را بر روی خود باز نموده اند. تا جائی که ایشان را متهم به فرصت طلبی می کنند، اگر یک سیستمی از هر نوعش، از کمونیست و سوسیالیست گرفته تا سرمایه داری و رژیم سلطنتی و غیره، سر کار بیاید، آنها فراش خواهند شد. یا به احتمال قوی اگر همانند همکسوتان خویش دررژیم اسلامی کنونی مقامی به آنها پیشنهاد شود، حتما خواهند پذیرفت، اما اکنون چون اینجور نیست و آنها نمی توانند چنین "شانسی" را به دست آورند. پس اگر کسی حتا از خودیها به دلیل مطالعه و اقامت طولانی در خارج و تجربه کردن آزادیهای سیاسی و واقع بینی به نکته ای رسیده باشد که سیستمهای مطلقه گذشته را نفی کند و یا بپذیرد که مثلا در جامعه ایران ملیتها یا بقول خود اقوام گونا گون زندگی می کنند و تا کنون حقوق این اقوام یا ملتها پایمال شده واکنون دیگر نمی توان از ایران تک ملتی سخنی به میان آورد و به سیاست دیکتاتوری ادامه داد و باید این ابتدائی ترین حقوق را به رسمیت شناخت، برای این حضرات که می شود ناسیونالیست خجالتی به آنها گفت، "فرصت طلبی سیاسی به بهای تجزیه ملت ایران است"!! من نمی خواهم آقای امینی و همفکران اورا سرزنش کنم، زیرا این یک طرز تفکر هر چند کهنه است، اما در میان کهنه پرستان رایج و ما آن را می گذاریم برای خود آنها و هواداران دیکتاتوری مطلق. هدف ما در اینجا جلو گیری منطقی از شیوع این طرز تفکر قرون وسطائی درمیان قشر جوان است و بانوشتن این واقعیت می خواهیم دست این حضرات رو شود.
با نگاهی گذرا به نوشته آقای امینی که واقعا وقت گیر و مسموم کننده است، باید آلترناتیوی منطقی به قشر جوان ارائه داد که ازخود پرسش کنند، تا مفهوم شعاری را که سرمی دهند، مانند آزادی، آزادی و دمکراسی و غیره، بیشتر درک نمایند. من در اینجا تکرار می کنم هیچ مشکل شخصی با هیچ یک از هموطنانم را ندارم و اگر در اینجا مسئله ای مطرح می شود، مسئله اختلاف نظر سیاسی است و باید به بحث گذاشته شود و نباید خیلی ساده ازکنار آن گذشت. سردبیر محترم تلاش از آقای امینی می پرسند: "اخيراً، پس از يک کنفرانس مطبوعاتی در شهر بن آلمان برمحور دفاع ازحقوق بشر درايران، آقای رضا پهلوی متن پيش‌ نوشته ی خود برای اين کنفرانس را در سايت شخصی شان منتشر کرده اند. در اين متن ايشان به يک «اشتباه ژرف» اشاره می کنند، مبنی بر «برشمردن ايرانيان درزمره يک ملت يکپارچه». آيا تاکنون شما و ما و نسل های پيش ازما که ايرانيان ساکن در سرزمين ايران ـ آنچه که به نام رسمی اين سرزمين باقی مانده است ـ را يک ملت قلمداد کرده و نام برده ايم برخطا بوده ايم؟". در اینجا بنده به این پرسش تلاش باصراحت و بامنطق پاسخ می دهم. بله، برعکس پاسخ دو پهلوی آقای امینی، بنده می گویم، همه ی ما تا کنون نا خواسته و ندانسته برخطا رفته ایم، زیرا برجامعه ما استبداد و دیکاتورهای مطلق گرا و مرکزیت خواه و پیش از همه، ناآگاهی بر توده ها حاکم بوده اند و هیچ کسی خلاف آنچه که دیکتاتوران دیکته می کرده، قادر نبوده اند، بیان دارند. چون نا آگاهی و بی تفاوتی بر سراسر مملکت حاکم بوده است، دیکتاتوران نیز حرف آخر را زده اند و آن نوع اداره کشور درجامعه جا افتاده که این خود خطای بزرگی بوده است. حالا برای توجیه کردن به حرف لدین و ابزار کهنه ی ناسیونالیستی متوصل شدن درد جامعه و خواست ملتهای ما را که بیدار شده اند، درمان نمی کند. درادامه، سردبیر محترم تلاش پرسش زیر را مطرح کرده است:
"ايشان بر پايه ی مقدماتی مبنی بر وجود اديان و فرهنگهای گونا گون در ايران از هويت دوگانه نام برده و به نتيجه ی فوق يعنی يکپارچه نبودن «ملت ايران» می رسند. آيا در اينجا ايشان دچار تداخل حوزه های مختلف بحث و خلط مفاهيم در اين حوزه های گونا گون هستند، يا اين که ما اشتباه می کنيم و بر پايه دين و فرهنگ های قومی هم می توان ملت سازی کرد و بعد دست به تشکيل دولت و حکومت و... زد؟" در اینجا، بنظر من طرح خود پرسش، پرسش برانگیز است. زیرا نخست ما باید مفهوم واژه ها و تعریفهارا بدانیم و بعید بنظر می رسد که سردبیر محترم تلاش با سابقه روزنامه نگاری از این مفاهیم بی اطلاع باشند! پس حتما می دانند که دین بخشی از فرهنگ روبنائی جامعه است و توسط انسانهای تشکیل دهنده جامعه، مانند دیگر خصوصیات درزندگی خویش آن را بوجود آورده اند. منتها فرقی که دین با دیگر خصوصیات انسان دارد، اجرای آداب آن یک امر شخصی است، اما هویت و ملیت انسانی یک مسئله اجتماعی است. داریم افراد فراوانی که از یک ملت واحد اند اما دارای مذاهب وادیان گوناگون. برای نمونه درمیان ما کردها پیروان دین اسلام، یارسان، بهائی، مسیحی ویهودی و حتا بی دین نیز وجود دارند، اما همه دارای یک هویت قومی یا ملی هستند و برای این افراد مسئله هویت و ملیت بالا تر از مسئله آئین و اعتقاد دینی شان است. پس دین و هویت ملی را نباید در یک ردیف قرار داد. اگر شاهزاده رضا پهلوی نیز این کار را کرده است، بدون شک خطا است. پس نباید خلط مطلب نمود و از آب گل آلود ماهی گرفت. همان کاری که پاسخ دهنده به پرسش کرده است. به این جمله توجه فرمائید: "برداشت شما درست است. برای من روشن نیست که چرا آقای رضا پهلوی از هویت دوگانه ملی و قومی سخن می گویند و به دیگر وجوه هویتی که در میان ما ایرانیان می باشد نمی پردازند. هنگامی که به یک «زن ایرانی ترک زبان شیعی مذهب باشنده اردبیل» اشاره می کنیم، دستکم به چهار جنبه از هویت اجتماعی او می پردازیم. چرا زن بودن و یا شیعی مذهب بودن او، جایگاه پایین تری از ترک زبان بودن او دارد؟ آیا قشقایی و یا بختیاری بودن و یا برآمدن از ایل سنجاب، هویت قومی است یا ایلی؟ هویت قومی یک زن بهایی باشنده اصفهان چیست؟ " و در چند سطر پائین تر می گویند: "ایران امروز، آن آزمون های خونریزانه اروپا را که ملت هارا برپایه پیوندهای خونی و نه وابستگی های خاکی و سرزمینی تعریف می کرد، پشت سرنهاده است. تازه ترین کوشش در چند پاره کردن مردم ایران همان است که سی و یک سال پیش پایه گذاران جمهوری اسلامی آغاز کردند و مارا به مسلمان و غیر مسلمان، به شیعی و سنی، به شیعی با ایمان و بی ایمان و سرانجام به شیعی هوادار ولایت فقیه و«دیگران» تقسیم کردند."در اینجاست که سفسطه و عوامفریبی و یاشاید برپایه اعتقادی آقای امینی، این مسئله آغاز می شود. اولا، آقای امینی عزیز، چرا خلط مطلب می فرمائید؟ کرد بودن من نوعی و آن فرد به قول شما از ایل سنجابی و لربودن آن افراد قشقائی وبختیاری، هویت ملی و ایرانی بودنمان است وآن زن آذربایجانی آذری بودن او وآرزوی تسلط نوشتاری برزبان مادری اش و هویت ملی آذری ایرانی بودن است و نه وابستگی به دین و آئین و جنسیتی. اگر آدم مانند شما، با واژه ها بازی نکند و سفسطه گری را کنار بگذارد، می داند که هویت آن زن بهائی، در مثال شما، باشنده اصفهان وابسته به ملت فارس است و باید برای اش، فارس بودن، مهم تر باشد تا دین. دوما، اکنون به برکت اینترنت همه می دانند که به اصطلاح آزمونهای خونریزانه در اروپا تا اوایل قرن بیستم (نژاد پرستی هیتلر در قرن بیستم رافاکتور می گیریم) برمبنای مسایل خونی استوار نبودند، بلکه ملتهای اروپا برای مثال لهستان یر اساس زبان و آب وخاک و رسم و رسومات، برای آزادی خود از یوغ دیکتاتوران تزار و پروس آلمان و اطریش و غیره مبارزه کردند. پس در اینجا یک نوع عوامفریبی از خامه شما، آقای امینی عزیز تراوش کرده و می باید با سند و منطق آن را افشاء کرد و اثراتش را در میان نسل جوان زدود. برای آگاهی همگان وبویژه آقای امینی عزیز، باید یاد آوری نمود که مقاومت لهستانی ها علیه روسیه تزاری وامپراتوری آن زمان آلمان و اطریش بر اساس دفاع ازهویت ملی و آب وخاک بود، نه خونی و نژادی! عزیزم، چرا می خواهید مغز جوانان رامسموم کنید و آنهارا از راه درست و واقعی منحرف سازید! آیا به آن اندازه مقام وجاه و برتری ملت خویش بردیگر ملتها ارزش دارد که شما خودتان را برای اش نفرین شده و سفسطه گر در تاریخ ثبت کنید؟ بعلاوه، این راخودتان خوب می دانید، تازه دوران نژادپرستی و ناسیونالیسم کور درجامعه ایرانی از 31 سال پیش به این طرف شدت بیشتری گرفته است و این برای هم سن و سالهای بنده و سرکار قابل لمس است. شما با بیان این مطلب مغلطه آمیزتان، خودرا خراب تر می فرمائید و جوانان مملکت را منحرف. شما خودتان خوب می دانید که ناسیونالیستهای هم کسوتتان در رژیم دیکتاتوری مذهبی ایران فراوان هستند و آنها وظیفه نامقدس شمارا انجام می دهند و مانند سابق ابتدائی ترین حقوق ملتها زیرپا گذاشته می شود و آنهم زیر نام اسلام وحاکمیت شیعه. چرا نمی خواهید واقعیت را به مردم بگوئید؟ بنده کرد، واقعا به همه ژور نالیستها و از جمله به سردبیر محترم تلاش احترام قلبی می گذارم. اما ازایشان هم گله مند هستم که تمام این چهار آدرس زیررا (پایان مقاله) که باز می کنید، مصاحبه آقای امینی در صفحه اول آن دیده می شود! یعنی مهم تر از این مطلب دیگر وجود نداشت که شما در پنج آدرس آن را درج فرموده اید؟! در واقع از یک ژورنالیست بی طرف و پای بند به اصول دمکراتیک انتظار دیگری هست که حتا علیه عقاید خود، بسود دمکراسی بر خیزد، نه برای منافع خاصی علیه آن گام بر دارد. من اطمینان دارم دردنیای مدرن امروزی که سردبیران اکثر روزنامه ها منافع اجتماعی را بر منافع خویش ارجح می دارند از جمله سر دبیر تلاش. پس رعایت حقوق انسانی بالا تر از هر منافع دیگری برایشان باید باشد. یعنی آزادی و دمکراسی برای هر ژورنالیست محترم و در رأس ایدآلها باید باشد؟ پس بنده اغراق نکرده ام، وقتی عرض می کنم که ناسیونالیستها و برتری طلبان به وحشت افتاده اند و با تغییرات وضع، به سود ملیتها در جامعه خاورمیانه و ایران، دست و پای خودرا گم کرده اند. در اینجا دو نقل و قول درباره هویت ملی و رشد آن در این برهه ااز زمان و ادغام ملتی با زور در ملت حاکم (اسیمیلاسیون) از دو نویسنده می آورد. بهزاد کریمی در گفتاری پیرامون مسئله ملی بخش دوم، می نویسد: "اما این واقعیت، نه تنها رشد هم زمان هویت‌های ملی در نقاط مختلف دنیا را نفی نمی کند بلکه توأم با آن پیش می‌رود. همه وتأکید می‌کنم همه رویدادهای سیاسی در درازای قرن بیست و اکنون در دهه نخست قرن بیست و یک نشانگر رشد کماکان هویت‌های ملی و فرهنگی به موازات توسعه شتابناک تر روندهای عموم‌ بشری و فراملی هستند". گرچه بهزاد کریمی کمی محافظه کارانه بارشد هویت شناسی برخورد نموده اما بنظر من اوبخش زیادی از واقعیت را بیان داشته و این تغییرات چشم گیر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم باید مورد توجه آقای امینی عزیز و سر دبیر محترم تلاش باشد و آنها، به ویژه آقای امینی از برتری خود یک کمی کوتاه بیایند واحساس کنند که زمان هژمونی و برتری ملتی برملت دیگر گذشته است. اطمینان دارم ایشان چیزی که چشم گیر باشد از بنده نوعی زیادی ندارند و بنده همچنین. پس انصاف نیست یکی از دیگری حق کمتری داشته باشد. هنگامی که آقای امینی عزیز اعتراف دارند که اقوام گوناگونی با زبانهای گوناگون در سر زمین ایران وجود داشته و دارند (آرزو می کنم من درست فهمیده باشم)، پس باید هم قبول داشته باشند زبان عامل اصلی و مهم یک ملت است. آنگونه که در گفتگو با مهسا مهدیلی یک زن جوان دانشجوی آذربایجانی و سر دبیر روزنامه ” اویانیش “ از طرف کانون آذربایجانیان در رابطه با اسیمیلاسیون آمده از ایشان پرسش می شود:
آسیمیلاسیون زبانی مهمترین استراتژی برای آسیمیلاسیون ملی‌ است، در مناطقی که تحت نفوذ برنامه های‌ آسیمیلاسیون است ، زنان به نسبت مردان بیشتر قربانی آسیمیلاسیون زبانی میشوند، چرا؟
"از قرن نوزدهم همگام با تغییرات اجتماعی در اورپا زبان به عنوان عنصر اساسی در تشکیل ملتها به حساب میاید. برای تضمین منافع دولتهای استعماری اندیشه ”یک دولت-یک ملت –یک زبان” برای استعمارملل تحت حاکمیت به نفع ملت حاکم مورد استفاده قرار گرفت که نمونه عینی آن آسيميلاسيون ملت ترک(آذری) و نابود کردن زبان آنان به نام یکسانسازی از دوران رضا (شاه) پهلوی است." آقای امینی و همفکرانش باید این واقعیت را بپذیرند که دولت-ملت و زبان واحد از زمان مرحوم رضاشاه پهلوی به این طرف در جامعه ایران بر آن بیشتر تأکید شده و همزمان پیش از جنگ جهانی دوم این سیاست اسیمیلاسیون در ایران و ترکیه و عراق تازه تأسیس یا تازه بنیانگذاری شده، آغاز شد. ما نتیجه مخرب آن را امروزه می بینیم که در موصل که سال 1925 طبق آمار انگلیسیها و فرانسوی ها بیش از 86 درصد کرد داشته، اکنون تعداد کردها در این شهر حدود 35 در صد یا کمی بیشتر است و همچنین در شهر کرمانشاه که در سال 1903 فقط 12 نفر فارس زبان در آن وجود داشتند، آنهم کارمندان استانداری بودند، امروزه بیش از 50 درصد آن فارسی حرف می زنند و کردی نمی دانند و در شهرهای کردنشین ترکیه بهمین صورت. اینها را یاد آوری کردم که از نظر تاریخی ملاحظه شود که دیکتاتوران و ناسیونالیستهای مرکزیتگرا به چه جنایتی دست زده اند و نتیجه سیاست اسیمیلاسیون آنان چه تأثیر بدی بر جای گذاشته است. اکنون اگر آقای امینی و همفکرانشان جامعه پر از صلح و آزادی و حقوق برابر بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را بخواهند، باید به شناسائی ملیتهای سرزمین ایران تن در دهند و باید حقوق برابر برای تک تک افراد این ملیتهارا بخواهند. در غیر آنصورت با تأسف باید گفت که ما ایشان و همفکرانشان را آدمهای افراطی و جنگ طلب و اغتشاشگر خواهیم نامید که فقط می خواهند همانند سابق بربرتری طلبی خود پا فشاری کنند. امید است اینطور نباشد. در آخرین جمله باید عرض کنم که ما با تهمت و فحش و ناسزا و بیان مطالب غیر واقعی، فقط برای اثبات نظر خود، بهیچ وجه موفق نخواهیم شد. آرزوی واقعبینی برای همه هموطنانم را دارم

هایدلبرگ آلمان فدرال 16. آوریل 2010 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de

http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html) )
1. دیدگاه مليون ايران
گرفتاری سخنان آقای رضا پهلوی در این نیست که ایشان به یکباره دریافته اند که در ... http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...

melliun.de/didgah/d10/04/02amini.htm - Im Cache
2. Talash online فرصت طلبی سیاسی به بهای تجزیه ملت ایران
گرفتاری سخنان آقای رضا پهلوی دراین نیست که ایشان به یکباره دریافته اند که در ... نگاه ژرف در سایت تلاش انلاین: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
talash-online.com/didgha/matn_847_0.html - Im Cache
3. Poshtibanan - فرصت طلبی سیاسی به بهای تجزیه ملت ایران / گفتگوی تلاش با ...
poshtibanan ... پیام راستی از من رسان به "سبز ِاُمید" که دشمن ِ وطن توست ... نگاه ژرف در سایت تلاش انلاین: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
poshtibanan.org/index.php?...&task=view&id=1378&Itemid=27 - Im Cache
4. PEZHVAK - E - IRAN .پژواک ایران
رسانه‌های بین‌المللی. رسانه‌های داخلی. هنر و ادبیات. اقلیت‌های دینی و قومی ... نگاه ژرف در سایت تلاش انلاین: http://www.talashonline.com/negah/matn_66_1.html ) ...
www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=21503
******

سخنی کوتاه با لیبرالهای ایران، آنان که

شعار دمکراسی برپرچم خویش دارند


متأسفانه باید گفت: با وصف آنکه برای اکثر لیبرالهای ایران واضح و روشن است و در محفل های کوچک نیز به این نکته بارها اشاره کرده و می کنند که ایران یک کشور کثیرالملله یا کثیرالقومی است و این نکته انکار ناپذیر را خوب می دانند که درگذشته و حال برجامعه ایران دیکتاتوری حاکم بوده وهست واین اقوام زیردست کمترین شانس را برای توسعه فرهنگی داشته اند و خوب هم می دانند که باید از حق آنها دفاع کرد، اما به ندرت به حقوق این ملتها یا اقوام در نوشته های خود اشاره می کنند و اگر هم با صداقت آن را مطرح نمایند، یگ اگر و شرط هم برای آن می گذارند. البته شاید این هنوز یک ترس باشد و آنها احتمالا ازترس از دست دادن هم پیمان یا هر دلیل دیگری که دارند، نتوانند به آن اشاره کنند. پر مسلم است، در داخل و خارج از ایران تنها نیروهای چپ واقعی و تعدادی از روشنفکران مصدقی با شهامت این مسئله را بدون قید و شرط مطرح کرده و می کنند. یعنی آنهائی که از طرفی به دمکراسی باور دارند و بهیچ وجه نمی خواهند پا را روی حقیقت بگذارند و از طرف دیگر نمی خواهند لیبرالهای دمکرات را به سمت شاخه راست آنها سوق دهند. این عزیزان نمی خواهند در برابر لیبرالهای راست هم به ایستند و واقعیت را به آنها بقبولانند. بهر علل دیگر، تا کنون کم یافت شده که از موضع دفاعی بر خیزند و از دمکراسی، یعنی از شناسائی بدون قید و شرط حق ملیتهای غیر حاکم دفاع کنند. این واقعیت را هم باید بپذیریم که شاخه ی راست لیبرالهای ایران، اصلا به دمکراسی دراین کشور اعتقاد ندارد وبرای به وجود آوردن یک حکومت مقتدر و مرکزی درجامعه چند ملیتی ایران باچنگ و دندان می کوشد که خودشان دررأس همه کارها قرارگیرند، اما شعارشان، به ظاهر و برعکس نیت آنها، دفاع از دمکراسی است. این ادعای بنده ازروی هوانیست، بلکه بر واقعیتی انکار ناپذیر تکیه دارد. برای نمونه، برخی ازعزیزان قلم به دست و روزنامه نگار این شاخه از لیبرالها و یا نزدیک به آنها که به احترام بعضی از سردبیران محترم، نمی خواهم نام بیاورم، حتا از هم اکنون رعایت الفبای دمکراسی را نمی کنند. نمونه وار، ما یک عرف و سنت در روزنامه نگاری داریم که اگر کسی در باره یک موضوع اجتماعی و یا سیاسی مطلبی می نویسد و از نظر تاریخی مطالب غیر واقعی را طرح می کند و یا به یک ملت توهین روا می دارد و فرد دیگری مطلب را نقد می کند، آن روزنامه نگار اخلاقا موظف است نقد را در همان صفحه که آن مطلب درج شده است، اگر صددرصد مخالف عقیده خودش هم باشد، آن را چاپ کند. اما با تأسف باید گفت: چیزی که در میان این عزیزان دیده می شود، اصلا به این عرف توجه نکردن است. خوب این یک اصل ابتدائی و اولیه در دمکراسی است، اگر آن را رعایت نکنیم، چگونه می توانیم مدافع بر حق دمکراسی باشیم؟! وچگونه می توان به شعار دفاع از آزادی و دمکراسی آنها باور کرد؟! من آرزو می کنم به مرور زمان یاد بگیریم، همان اندازه که حق و حقوق خودرا می خواهیم بهمان اندازه به حق و حقوق دیگران نیز احترام بگذاریم. این یک واقعیت است که بیشتر ملیتهای غیر حاکم درایران ازجمله بنیانگذاران و شهروندان این کشور هستند و کسی هم در آن شکی نباید داشته باشد. به گواهی تاریخ آنها در هر تحولی برای آزادی و سرفرازی همه مردمان این سرزمین دیکتاتورزده، گام برداشته، خون ریخته و جان داده و می دهند و چیزی غیر ازحقوق برابر بادیگر انسانها وملتهای سرزمین خود، طلب نکرده ونمی کنند. آنهامی خواهند به همه هموطنان لیبرال وآزادیخواه خلق حاکم یاد آور شوند، آن گونه که خود به حتم می دانند، جهان امروز تغییر کرده و افکار و کردار انسانها رشد نموده اند و ملتهای سرزمین ما به حقوق حقه خویش بیشتر آگاه شده اند و دیگر نمی توان با ابزار دیکتاتوری آنهارا سرکوب و خفه کرد. امروزه باید بپذیریم که پای بندی به اصول دمکراتیک به یک شیوه تعلیم و تربیت و مدنیت انسانهای مدرن تبدیل شده و نمی توان آن را نادیده گرفت و ازکنار آن گذر کرد اگرچه دیکتاتوری مذهبی خشنی اکنون برجامعه ما حاکم است. نمی توان در چنین جامعه ای مثلا یک دیکتاتوری نرمتری را پیاده نمود و مردم را با آن قانع کرد که مثلا این بهتر از گذشته است! همانگونه که بسیاری از هموطنان پاک دل بادیدن این جنایتهای آخوندی واسلام درمملکت، گاهی آرزوی برگشت دیکتاتوری قبلی را دارند که کمتر باصطلاح دیکتاتور بوده! پس واقعیت امر این است که اگر کسی به اصول دمکراتیک توجه نکند و قصد این چنین "رفرمی" را داشته باشد، اورا از زمره عقب افتادگان وکهنه پرستان افراطی به حساب می آورند. همانطور که برتری طلبی و راسیسم و نژاد پرستی یک امر زشت و لایق سر زنش و ترد شده است و اگرکسی هنوز به اینهاباور داشته باشد، اورا متعصب کور وعقده ای و حتا دیوانه اش می خوانند، پس باید ماهم در روش کار وعقاید نادرست خود که احتمالا روزی آن را درست می دانستیم، تغییری بدهیم. اگر بر این مبنای درست حرکت کنیم، پس نا دیده گیرندگان حقوق دیگران و زیر پا نهندگان اصول دمکراتیک نیز دارند به آن سطح می رسند که زشت خوانده شوند و انسانهای متمدن بهیچ وجه مایل نیستند در ردیف این چنین افراد کم توجه به دمکراسی قرار گیرند و به درستی از آنان دوری می جویند. متأسفانه هنوز تبلیغات زیاد و تکرار مطالب تأثیر بسزائی برافکار برخی از انسانها دارد و انسان طبق عادت آن تبلیغات را، اگر غلط هم باشد، چون مکررا تکرار شده و مردم مرتب شنیده و می شنوند و آلترناتیوی بس کم برای آن دیده و می بینند، لذابه سادگی می پذیرند. این نکته یکی ازدگر مشکلات فراوانی است که برای آن گروههای اجتماعی که کمتر به رسانه ها و تکنولوژی مدرن دست رسی دارند و یا خود هنوز قادر نیستند بوجود بیآورند، مانع بزرگی ایجاد کرده است. در اینجا قلم بدستان ملیتها یا اقوام ایرانی غیرحاکم باید اعتراف کنند که بیشترین صحنه تبلیغات تصویری و نوشتاری سیاسی-اجتماعی و فرهنگی در رسانه های اینترنتی به زبان غالب (فارسی) در دست هم وطنان لیبرال، از چپ گرفته تا راست راست است. گرچه بیش از 53% مردمان ملتهای ایران غیر فارس هستند، اما کمتر از یک سوم از رسانه های جمعی را در اختیار دارند. زیرا درمیان مردم خلق حاکم، هم ثروتمند تر بیشتر است و هم با سواد سیاسی. بنابراین چون اکثریت ثروتمندان لیبرال و هوادار سیستم سرمایه داری هستند، لذا درخارج از کشور و درمیان اپوزیسیون نیز بیشتر از دیگر اقشار حمایت مالی و رسانه ای می شوند، متمنی است اگر اشتباه می کنم بنده را تصحیح فرمائید. (این برداشتی است که بنده روی رسانه های جمعی اینترنتی دارم). دلیل این تفاوت فاحش هم کاملا واضح و روشن است. چون افراد ملتهای غیر حاکم در طول تاریخ کمترین شانسی را برای آموزش و پرورش به دست آورده و یا کمترین امکان را به آنها داده اند که استعداد خودرا پرورش و رشد دهند، بویژه فرا گیری به زبان مادری اصلا نبوده است. بنابراین اگر کسی هم می توانسته است خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، فقط به زبان حاکمان قادر بوده و نه به زبان مادری خویش. متأسفانه تعداد این افراد قلم به دست درمیان ملیتهای غیر حاکم نیز کم هستند و حامیان روشنفکر آنان در میان خلق حاکم هم نسبت به لیبرالهای دو دل زیاد نیستند. به این دلایل هم امروزه بااین مشکل روبرو هستیم. دربرابر چنین بحثی شاخه راست لیبرالها، اکثرا این مسئله را مطرح می کنند که: "ما نیاز به یک زبان سراسری داریم، زیرامن نوعی نمی خواهم هنگامی که ازتهران به تبریز یا کرمانشاه می روم دو مترجم همراه خود ببرم"! در پاسخ، انسان می تواند با لبخندی به این هموطن عزیز بگوید: اولا این یک بهانه است، زیرا در کشور کوچک سویس که وسعتش یک پنجم ایران هم نیست، چهار ملت زندگی می کنند و به ندرت افراد هر ملتی زبان افراد ملت دیگررا می فهمد و نیاز به مترجم هم ندارند و درهر کانتونی مکاتبات دولتی بهمان زبان ملت ساکن آن منطقه انجام می گیرد. دوما به فرض حرف این هموطن لیبرال درست باشد و ما برای راحتی شهروندان درسراسر مملکت یک زبان واحدهم داشته باشیم که بنظر من نیازی نیست، اما به احترام آن عزیزان باشد. حالا ما می پرسیم چرا باید این زبان سراسری حتما فارسی باشد و چرا مثلا آذری نباشد؟ آیا اگر زبان آذری ترکی یا کردی به عنوان زبان رسمی کشور انتخاب شود، تو نوعی حاضرخواهید بود این زبان رایاد بگیرید؟ بگیرید؟ با اطمینان نه! ولی من کرد یا افراد وابسته به دیگر ملیتها، زبان تو را یاد گرفته ایم و حتا می خواهیم که به عنوان زبان مشترک آن را داشته باشیم، اما برخی از شما عزیزان با شرط و شروط می خواهید، این حسن نیت ما را بپذیرید وحتا برخی آن را قبول ندارند و وضع را یا سیاه سیاه و یا سفید سفید می بینند! این مشکل اساسی است. ما می خواهیم این عزیزان سیاه و سفید بین، کمی به واقعیت بیاندیشند. آن گونه که اشاره شد به گواهی تاریخ بیشتر تحولات و تغییرات اگر که در جامعه ایران نو بوجود آمده، دست آورد چشم گیر نام آوران این ملتهای تحت ستم فرهنگی بوده است. برای نمونه انقلاب مشروطه و نقش سر داران ایالتی و ولایتی و غیره درآن. مثلا آنگونه که تاریخ به ما می گوید، حتا ستار خان آذری سردار ملی ایران و بیشتر هم رزمان اش از دیگر ملیتهای ایران سواد خواندن و نوشتن را نداشته اند، اما به دلیل تدابیر و قهرمانی خود که برای پیش برد اهداف عالی مردمان وطن خویش بکار گرفته اند، نامشان در صفحات زرین تاریخ حک شده است. حالا اگر وارثان این قهرمانان یعنی جوانان غیور ایالات و ولایات (فارس و آذری و کرد و بلوچ و ترکمن و عرب) از امکانات مساوی برخوردار گردند و قادر باشند به زبان مادری خویش پرورش یابند، بدون شک در مهد ایران حیدر عمو اوغلی ها میرزاکوچک خانها، ستار خانها، باقر خانها، یار محمد خانهای کرد، خیابانی های آذری وشخصیتهای مدرن و دمکراتی را درخود به سبک امروز خواهد پروراند و ما قادر خواهیم بود ایرانی آباد که مردمانی با حقوق برابر در آن زندگی کنند، بسازیم. بهمین دلیل بنده و دهها مانند بنده از شما شخصیتهای مهم دمکرات و لیبرال هموطن خلق حاکم التماس نمی کنیم، بلکه می خواهیم حد اقل در کنار دیگر روشنفکران و واقع بینان جامعه خویش قرار گیرید و افراد فعال و اعضای سازمانها و احزاب لیبرال را تحت نفوذ و منطق خود قرار دهید که به حقوق برابر با دیگر انسانهای هموطن قانع باشند و قبول کنند که جهان تغییر کرده است و اکثر انسانها، از هر ملتی در جامعه ایران، حق و حقوق خودرا می خواهند و دیگر تحمل زیر دست بودن را ندارند و جایز هم نیست در جهان مدرن و متمدن، ملتی پست تر از ملت دیگر بحساب آید و یا حقوقشان زیر پا گذاشته شود. نباید دیگر همانند رضاخان و اتاترک کوشش نمود، این ملتهارا در ملت حاکم ادغام کنند (اسیمیلاسیون). این خواست ما هم زیاده از حد نیست. لذا تقاضا داریم هرآنچه که خود ادعا می کنید به آن پای بند باشید و پای بند بمانید، نه کم و نه زیاد. مثلاگویا مد شده، همه ما آزادی و دمکراسی را بر پرچم خود حک کنیم ولی در عمل حاضر نیستیم مفهوم آزادی و دمکراسی را برای توده مردم توضیح دهیم و از زیربار مسئولیت آن شانه خالی می کنیم. به عنوان مثال بنده مقالات زیادی به قلم هموطنان لیبرال راخوانده و می خوانم. در میان آنان به ندرت دیده می شود که حتا ازخامه راست ترین نویسندگان لیبرال، واژه "آزادی یادمکراسی" تراوش نکند و یا در گفتگوها سخنی با غلظت از دمکراسی به میان نیاید. بنده و بسیاری از هم فکران کنجکاو بنده، می پرسیم که آیا این عزیزان و همفکرانشان به آنچه که می نویسند باور دارند؟ اگر آری، آیا تا کنون کوشیده اند که محتوای این واژه هارا برای هواداران خود و دیگر علاقه مندان توضیح دهند؟ آیا قبول دارند که بنده کرد و علی آذری و حسین بلوچ و رضا ترکمن و حسن عرب، ایرانی و هم وطن و نیز شهروندان همطراز آنها دریک کشور هستیم و آنها هرحقی را که برای خود قایل هستند، برای بنده نوعی نیز باید قایل باشند! مثلا همان اندازه زبان و ادبیات فارسی برای هموطن عزیز فارس شیرین است، همان اندازه زبان و ادبیات کردی برای من کرد وزبان و ادبیات ترکی آذری برای هم وطن آذری و غیره شیرین است؟ فکر نمی کنم درطرح این مسئله نیرنگی یا حقه ای خفته باشد! یعنی به زبان بسیار ساده تر باید عرض کنم، همان طور که فرزندان افراد خلق حاکم به مدرسه می روند و باز بان مادری خود تحصیل می کنند، فرزندان بنده نوعی هم باید همین حق را داشته باشند، نه زیاد و نه کم. همان طور که شوراهای شهر و مجالس ایالتی و ولایتی، وزرا و وکلا و استانداران تهران و یزد و شیراز و اصفهان، فارس بوده و هستند، بنده نوعی نیز این حق را باید داشته باشیم که وزرا، وکلا، اسانداران، شوراهای ایالتی و ولایتی، تبریز، ارومیه، مهاباد، سنندج، کرمانشاه، ایلام، اهواز، زاهدان و ترکمن صحرارا ازمیان مردمان بومی انتخاب کنم. درمجموع مردمان دیگر ملتهای ایران این حق را داشته باشند که در آمدهای خود را از هر نوع تولیدات وصنایع دستی واستخراج منابع طبیعی به طور برابر ومساوی درهمه مناطق کشور و برای آبادانی آن مناطق مصرف نمایند. ساده تر از این نمی توان بیان داشت. پس تقاضا داریم همه "شرط و شروط و اگر و مگر ها" را کنار بگذارید و به این فرمول ساده تن بدهید، بدون شک پشیمان نخواهید شد و نام نیکتان در تاریخ به نیکی ثبت خواهد گردید. همه شما عزیزان، بدون استثناء شعار آزادی و دمکراسی را در جامعه آینده ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی سر داده و می دهید. یعنی بدرستی نمی خواهید بلائی که در انقلاب بهمن 1979 بر سر مردمان ملتهای ایران آمد، مجددا تکرار شود. بنابه قول شاهزاده رضاپهلوی، فرزند دیکتاتور سابق ایران در پاسخ به پرسش رئیس رادیو صدای آلمان مبنی بر قیاس دو جنبش (انقلاب بهمن وجنبش سبز)، گفته اند: "تفاوت این دو ازتشابه‏‏شان بیشتر است؛ یکی ازفاکتورهای مهم این تفاوت هم این است که اگر۳۰سال پیش مخالفین نظام و انقلابیون آن زمان می‏ گفتند فعلا شاه برود بعد ببینیم چه می ‏شود - که نتیجه‏ی آن وضعی شد که الان باآن مواجه هستیم- امروز مافقط نمی‏گوییم که این نظام را نمی‏ خواهیم و این نظام باید برود، در مقابل می‏گوییم که چه چیزی جای آن بیاید." خوب، این پرسش بس درستی است. آرزو می کنم که هیچ نیرنگی پشت آن نخوابیده باشد. ما نیز می خواهیم روشن شود که چه چیزی بجای حکومت مستبده مذهبی بیاید؟ آیا یک حکومت مرکزی بایک زبان ویک فرهنگ پاسخگوی خواستهای سیاسی-اجتماعی مردمان ملتهای ایران خواهد بود؟ به نظر من نه! زیرا در جامعه چند زبانی و چند فرهنگی ایران، اگر حقوق همه مردم رعایت نشود، دمکراسی بی معنا و مفهوم خواهد شد و باید بازور سرنیزه مردم را زیریوغ نگهداشت و آن یعنی حاکمیت یک دیکتاتوری دیگر. این با آرزوهای شاخه چپ، دمکرات و لیبرال مترقی ایران فاصله فراوان دارد. اگر واقعا لیبرالهای راست و نزدیکان به آنها به این شعارهائی که سر می دهند، قلبا پای بند باشند، بایستی هم حداقل به این گفته یکی از رهبران شاخه محافظه کار لیبرال خویش توجه جدی بکنند و حقوق مردم را به رسمیت بشناسند و بی جهت وحشت و ترس تجزیه ایران را به دل مردم نیاندازند. و هر کسی که تقاضای حق و حقوق خود را می کند تجزیه طلب نخوانند که او می خواهد ایران را تکه تکه کند!!. باید بدانند که دیگر نمی توانند سیاست غلط برتری طلبی را به پیش ببرند و مانند سابق یک حکومت مرکزی با یک ملت و یک زبان و فرهنگ را برگرده مردم سوار کنند و یک دیکتاتوری مطلق بوجود بیاورند و از ته دل بگویند: "گور پدر مردم" و همه ی خودیهارا وزیر و وکیل کنند! اگر کسی این چنین فکر کند، دشمن تراش و تجزیه طلب واقعی است و بدون شک به تکه تکه شدن ایران یاری می رساند. یعنی خواهان جنگ در یوگسلاوی سابق است. اگر چه ملتهای ساکن ایران باملتهای یوگسلاوی سابق بسیار فرق دارند. اما آن عزیزانی که به طرح شعارهای آزادی و دمکراسی خود پای بند اند و حقوق مساوی برای همه ملیتها درایران را قایل اند، خواهان سویس با 1200 سال برابری و برادری بین چهار ملت آلمانی، فرانسوی، ایتالیائی، رتو رمانی و خواهان سیستم بلژیک و کانادا برای ایران هستند. موفق باشید.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 24. 4. 2010 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

پاسخ به الهه عزیز
دکتر گلمراد مرادی
2010-05-15 17:42:56
الهه نازنین، درود بر شما. عزیزم بنده هم مخالف تجزیه ایران هستم و خیلی مایلم، اولا همه به حقوق خود آگاه شویم. خیلی مایلم تبعیض بر داشته شود و خیلی مایلم هر اقدامی آزادادنه و با رأی مردم آگاه انجام پذیرد، نه با زور سر نیزه. اما این حضرات طرح هر مسئله را تجزیه می نامند زیرا نمی خواهند در ایران یک دمکراسی پیاده شود. نمی خواهند مردم آگاه شوند. مگر نمی بینید رژیم جنایت پیشه فعلی گردن هر کسی را که الف با بداند، مانند شیرین قهرمان و فرزاد نابغه و امثال آنها می برد.

پاسخ به پرسش پیروز
دکتر گلمراد مرادی
2010-05-15 14:18:59
هموطن گرامی پیروز عزیز،
اولا، بنده از سر دبیر محترم عصرنو سپاسگذارم که این امکان بحث سالم را برای ما بوجود آورده است.
دوما، دوست عزیز شما در کامنت اولتان این تقاضای زیر را فرمودید که بنده هم پاسخ منطقی و بجا را برایتان نوشتم. این عین نوشته خودتان و پاسخ بنده که با تأسف تا کنون من ای میلی از شما دریافت نکرده ام، بلکه در عوض دو کامنت دیگر در همین صفحه با دو موضوع دیگر مطرح فرموده اید.
"جناب مرادی،
کاش قبل از این همه تعارفات و مقدمه و صغری و کبرا چیدن تعریف ملت و قوم و قبله و طایفه را با مثال روشن میفرمودید تا افراد عامی مثل بنده بدانند که مثلا آیا سویس از سه ملت فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی تشکیل شده و یا وقتی میگویم سازمان ملل، کشور سویس را سه ملت و یا یک ملت حساب میکنیم؟
و یا وقتی میگویم ملت کرد باید بگوییم ملت کرد ایران ، ملت کرد سوریه ، ملت کرد عراق و ملت کرد ترکیه و یا فقط گفتن ملت کرد شامل همه آنها میشود؟با تشکر".
نازنینم، بنده بر مبنای استانداردهای بین المللی خیلی وقت پیش در مقاله ای تعریفهای قوم و قبیله و ملت را کرده ام. اگر علاقمند هستید، می توانید با این آدرس ای میل تماس بگیرید که برایت بفرستم. و اما در باره نوشته هموطن عزیز بیژن باران: باید عرض کنم که بنده ادعا نمی کنم که زبان دان هستم، اما حد اقل با آشنائی نسبی با زبان فارسی و کردی لهجه های گوناگون می توانم با صراحت بگویم که زبان فارسی و کردی، اگرچه هردو متعلق به ربانهای هندو و ایرانی و هندو اروپائی هستند، دو زبان مجزا از هم با دو ادبیات متفاوت. کسی می تواند این قضاوت را بکند که بر هردو زبان حد اقل تسلط داشته باشد. تقاضا دارم اگر به ادبیات کردی تسلط دارید، دیوان ملای جزیری و مام و زین احمدی خانی و مولوی کرد را با حافظ و سعدی فارسی مقایسه کنید، آنگاه می توانیم با هم بحث کنیم. موفق باشید

ببینید عزیز، شما در کامنت زیر بجای اینکه بروید و تعریف ملت را یاد بگیرید و یا برای بنده بنویسید که حد اقل تعریف ناقصی که من از ملت کرده ام، بخواهی، خودت دوباره یک مشت مطلب را طرح کرده اید که من زیاد از کردهای هوادار حزب کمونیست کارگری شنیده ام. البته هرگز به شما توهین نخواهم کرد که هوادار این حزب باشید. اگر اجازه دهید که به عنوان یک پیر با تجربه حد اقل یک نکته را به عرضتان برسانم که حمل بر توهین نباشد، همانطور که خودتان فرموده اید: "کمی، نه خیلی، از موضوع پرت هستید". اولا کردهای سوریه و ترکیه و عراق روزی بخشی از امپراتوری ایران بوده اند و همانطور که خودتان بدرستی گفته اید اولین امپراتوری ایران هم توسط مادها بنیان گذاری شده و اگر ما کردها را بنا به تعریف ملت شناسان از نوادگان ماد بدانیم، پس ایرانی تر از کردها فکر می کنم فقط پارسها باشند. حالا اگر امپراتورها و دیکتاتوران ناتوان و جاه طلب بخشهائی ازایران را برای بیگانگان جا گذاشتند، دیگر تقصیر بنده و سرکارنیست. کافی است به رهبران 13 امیر نشین کرد که نزد شاه اسماعیل آمدند و گفتند، ما ایرانی هستیم و نمی خواهیم زیر سلطه عثمانی باشیم و می خواهیم با شما به عنوان شاه ایران در جنگ چالدران همکاری بکنیم. شاه اسماعیل بجای استقبال از آنان، این رهبران کرد را به شرق ایران تبعید کرد! بقیه اش را خودتان بخوانید. حالا از همه اینها بگذریم مگر به قول خودتان 14 کشور از یک ملت واحد عرب نساختند؟ مگر سه کشور مستقل از ملت فارس بوجود نیامده؟ اکنون مگر عیبی دارد که ملت کرد در چهار کشور بصورت فدرالیسم اداره شود. مگر شما در سیستم سویس و کانادا و بلژیک عیبی می بینید؟ پس من وابسته به ملت کرد و ایرانی هستم و برای مثال سر دبیر محترم عصر نو وابسته به ملت فارس و ایرانی است. من که در این هیچ عیب و ایرادی نمی بینم. موفق باشید


peerooz
2010-05-14 17:32:56
جناب دکتر گلمراد مرادی ،
با عرض معذرت ، نمیدانم این کامنت اضافی من هنوز منتشر میشود یا نه ؟ سوال من اینست که آیا ما اول ایرانی و بعد کردیم یا اول کرد و بعد ایرانی ؟ و به فرض آنکه جزو "ملت کرد" باشیم چه تضمینی وجود دارد که بعد ها یک پارچه شده و سه ملت کرد ایران و ملت کرد ترکیه و ملت کرد عراق و سوریه به وجود نیاید ؟ مگر همین کار را با عربها نکردند؟ و تفرقه بیانداز و حکومت کن نکردند ؟ من فکر میکنم که فرهنگ من خیلی بیشتر از سوریه ایهای کرد، فرهنگ ایرانیست و به ان افتخار میکنم و فرهنگ آنها بیشترفرهنگ عربی یا ترکیست. آیا خیلی از موضوع پرتم ؟


peerooz
2010-05-14 04:11:33
جناب دکتر گلمراد مرادی،
امیدوارم که سوال من حمل بر بی ادبی نشده باشد . من خودم ایرانی کردم و خیال میکردم یا میکنم که ایران با پادشاهی مادها به وجود آمد، که خیال میکنم کرد بودند ، و سوال من خیلی ساده و در حدود فهم من بود یعنی پرسیده بودم که مثال عددی بزنید. که آیا ایرانیان کرد جزءملت کردند و این ملت کرد شامل کرد های مثلا سوریه هم میشود؟ من میدانم که این سوال مشکلیست ولی شما همه چیز را میفرمایید جز آنکه با ید. به عبارت انگلیسیها You are beating around the bush . ممنون.

پاسخ به هموطن گرامی پیروز عزیز
دکتر گلمراد مرادی
2010-05-12 07:42:41
نازنینم، بنده بر مبنای استانداردهای بین المللی خیلی وقت پیش در مقاله ای تعریفهای قوم و قبیله و ملت را کرده ام. اگر علاقمند هستید، می توانید با این آدرس ای میل تماس بگیرید که برایت بفرستم. و اما در باره نوشته هموطن عزیز بیژن باران: باید عرض کنم که بنده ادعا نمی کنم که زبان دان هستم، اما حد اقل با آشنائی نسبی با زبان فارسی و کردی لهجه های گوناگون می توانم با صراحت بگویم که زبان فارسی و کردی، اگرچه هردو متعلق به ربانهای هندو و ایرانی و هندو اروپائی هستند، دو زبان مجزا از هم با دو ادبیات متفاوت. کسی می تواند این قضاوت را بکند که بر هردو زبان حد اقل تسلط داشته باشد. تقاضا دارم اگر به ادبیات کردی تسلط دارید، دیوان ملای جزیری و مام و زین احمدی خانی و مولوی کرد را با حافظ و سعدی فارسی مقایسه کنید، آنگاه می توانیم با هم بحث کنیم. موفق باشید

رهبر
بیژن
2010-05-08 19:28:09
رهبری در حکومت آینده ایران انتخابی، ادواری، تخصصی خواهد بود.
رهبر انتخابی باید اسناد مربوط به امور مالی، صحت دماغی، سلامتی روحی خود را در اختیار رسانه ها بگذارد.
باید در کارزار انتخاباتی لیاقت خود را بمنصه ظهور برساند.
دیگر قول دادن، گفتار، شجره نامه خونی خانواده به گذشتگان
ملاک نخواهند بود
رهبر آینده باید تخصص در امور دیپلماتیک، اقتصادی، حقوقی داشته باشد
باید سابقه خدمت و تخصص در امور مدیریت حقوقی، مالی، حکومتی داشته باشد
باید سابقه امنیتی رابطه با مراکز جاسوسی خارجی نداشته باشد.
منابع معاش و درآمد او باید سالانه ظرف 10 سال گذشته
در اختیار رسانه ها قرار گیرند.
مدارج دانشگاهی او باید معتبر و مستند باشند
نه در سطح دیپلم در یک کشوری که بیشاز 5 میلیون دانشگاهی دارد.
رهبری هم مانند هر شغل دیگر جامعه سرمایه داری باید
تناسب سابقه خدمت با مسئولیتهای ملی داشته باشد
نه بر اساس قول و وعده در خارج از گود.
فرمول زرتشتی پندار، گفتار، کردار در یک پروسه کارزار اجتماعی
در مورد رهبری را که بطور ادواری، انتخاب می شود،
ایرانیان آویزه گوش قرار خواهند داد.
نه این که در غرب دم از دمکراسی و آزادی بزند
بر مسند قدرت خون 4 هزار جوان زندانی را بریزد
یا خرج خانواده 60 نفریش بدون بودجه و سقف باشد.
یا برای سیلی زدن به دیکتاتور همسایه 1 میلیون انسان بهلاکت برسند.
نمونه ارزنده این گونه رهبر دکتر مصدق است.

طیف زبانی2
بیژن
2010-05-08 18:55:35

زبان‌ کردی به طیفی از گویش‌ها/ زبان‌هایی گفته می‌شود که کردها هم اینک با آن

سخن می‌گویند. در واقع زبان کُردی، مانند زبان فارسی، به معنای یک زبان با

یک شکل استاندارد و مرز و تعریف مشخص نیست. بلکه امروزه به طیفی از زبان‌ها

و گویش‌های ایرانی شاخه شمال غربی اطلاق می‌شود. این طیف گاه به هم نزدیک و

گاه نسبت به هم از نظر زبان‌شناسی دورند. این زبان ها که در پی تصمیمات قومی یا

سیاسی در دوران معاصر نام «کردی» به خود گرفته‌اند عبارتند از: کرمانجی،

سورانی، گورانی و اورامانی. زبان زازا را نیز گروهی جزو زبان‌های کردی به‌شمار

آورده‌اند.

تعریف یک زبان به عنوان «کردی» همواره دستخوش عوامل غیر زبان‌شناختی

به‌ویژه عوامل سیاسی و فرهنگی است.

شبیه ترین زبان‌ها به زبان کردی بلوچی، گیلکی، و تالشی هستند. این زبانها نیز متعلق

به زیرگروه شمال غربی زبانهای ایرانی هستند. از دیگر زبانهای مشابه به زبان کردی

که زیرگروه جنوب غربی زبانهای ایرانی به شمار میایند، لری، بختیاری و فارسی

هستند.
در گذشته زبان کردی تنها با نویسه فارسی نوشته می‌شد. اما پس از جنگ جهانی اول

و در پی جایگزینی نویسه فارسی در ترکیه با نویسه لاتین، کردی نیز در این کشور با

نویسه لاتین نوشته شد. غیر از این کردهای ساکن در شوروی سابق نویسه سیریلیک

به کار می‌بردند. هم‌اکنون در ایران و عراق کردی بانویسه فارسی نوشته می‌شود.
http://wapedia.mobi/fa/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%

86_%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C


طیف زبانی
بیژن باران
2010-05-08 18:53:52

دکتر گلمرادی گرامی-
نویسش فکر به مطلق گرایی در بیان منجر می شود.
زبان فارسی یک طیف گویشی، کتابی، لهجه ای است که شامل 4 مقاله عروضی، اصفهانی،

چاله میدانی می شود.
در فلات ایران تنها نیم دوجین زبانی از جمله آذری و کردی که همه ما نام می بریم نیست.
ظرف 50 سال اخیر زبان تاتی در کوهستانهای البرز تا خلخال منقرض شد.
زبانی که از زمان مادها و پارتها در ساووجبلاغ 3 هزار سال گوینده و باشنده داشت
ظرف نیم قرن نابود شد.
در 100 سال گذشته کودکان تاتی زبان در دبستان با کودکان فارسی زبان
به رقابت درسی پرداختند. در روال یک قرن زبان اجداد خود را بفراموشی سپردند.

این حاکمیت سرمایه است که دهها گویش و لهجه فارسی را در سده گذشته نابود کرد
تا بزبان استاندارد رسانه های دولتی فعلی رسید.
در آمریکا از 2500 زبان قبیله ای سرخپوستان ظرف 4صد سال اخیر
چیزی بجا نمانده
گویشهای کیجون، روستایی، ایبانیک، ارتفاعات اپلاچیا
یکی پس از دیگری بنفع زبان استاندارد آمریکایی نابود شدند.
اینها مظاهر فرهنگی سرمایه داری ایند.
که جامعه را بطور دردناکی بسوی زبان استاندارد میرانند.
نه شوونیزم فارس، ترک، انگلیسی.
حتی حومه لندن لهجه های فراوانی ظرف 50 سال اخیر زوال یافتند.
.از توصیف بیشتر طیف فارسی می گذرم
همین طیف بودن در کردی هم وجود دارد.
هر یک از عناصر زبان کردی که با سرمایه محلی ادغام شود دیگر گویشها و لهجه های کردی پیرامونی را نابود می کند.
کمی در باره زبان عزیزانم، کردی، می آورم که خوانندگان جوان توجه کنند.

نظر
الهه
2010-05-06 15:42:12
به نظر من به موضاعاتی اشاره کرده اید که بسیار مهم و حساس است .من بعنوان یک کرد دو رگه از تجزیه ایران مخالفم و تمام ایران را جزء داراییم میدونم . ام کجای دنیا دیده اید به یک افریقایی بگوی ترکی حرف بزن . مگر کانادا با دو زبان مختلف و دو فرهنگ مختلف با هم و در کنار هم نیستند . چرا راه دور میرویم همین هند با صدها مذهب مختلف و زبانهای شیرین مختلف و لبا س های محلی با هم زندگی میکنند تازهبیسوادی در انجا بیداد میکند . همانطور که شما اشاره کردید اینها یک چیزی هم بدهکار هستند انقدر که اینها ناسیونالیست هستند کردها که وارثان مادها هستند ناسیو نالیست نیستند . با تشکر الهه

Dr.Golmorad Moradi
peerooz
2010-05-02 16:38:38
جناب مرادی،
کاش قبل از این همه تعارفات و مقدمه و صغری و کبرا چیدن تعریف ملت و قوم و قبله و طایفه را با مثال روشن میفرمودید تا افراد عامی مثل بنده بدانند که مثلا آیا سویس از سه ملت فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی تشکیل شده و یا وقتی میگویم سازمان ملل، کشور سویس را سه ملت و یا یک ملت حساب میکنیم؟
و یا وقتی میگویم ملت کرد باید بگوییم ملت کرد ایران ، ملت کرد سوریه ، ملت کرد عراق و ملت کرد ترکیه و یا فقط گفتن ملت کرد شامل همه آنها میشود؟با تشکر.

سپاس از ف. آزاد
دکتر گلمراد مرادی
2010-04-29 14:40:39
از اینکه علاقه نشان داده و به مطلب توجه فرموده اید، سپاسگذارم و خیل ممنون برای یاد آوریتان. بنده این را می دانستم که خوان کارلو بوربون از خانواده بوربونهای اسپانیا و نوه پادشاه آن کشور بنام آلفونس سیزدهم است. ولی چون فرانکو اورا به عنوان جانشین خودش در سالهای 1948 دو سال بعد از اعلام پادشاهی در اسپانیا تعیین کرده بود (البته بعضی ها بر این باورند که خیلی دیر تر اورا به عنوان جانشین خود و ولیعهدی تعیین کرده بوده). بهمین دلیل چون خوان کارلو ولیعهد اسپانیا بود، من اورا با شاهزاده رضا پهلوی مقایسه کردم. بهر حال مجددا خیلی ممنون که این مطلب را یاد آوری کردید.

اشاره
ف. آزاد
2010-04-27 22:35:03
اين ياداوري لازم است که خوان کارلوس پسر فرانکو نيست بلکه پدر وي "خوان دو بوربن" مجبور شد به نفع قيموميت فرانکوي ديکتاتور براي تضمين سلطنت بعدي پسرش (خوان کارلوس)از سلطنت استعفا دهد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد