طرح مسئله:
رابطه ميان زيبائي و انقلاب از نوع رابطه ميان شعور اجتماعي و ضرورت تحول است. هرچه شعور اجتماعي بيشتر، ضرورت تحول بيشتر، هرچه ادراك زيبائي شناسانه كه مقولهاي از شعور اجتماعي است ژرفتر، ضرورت انقلابي بودن مبرمتر! گفتار حاضر در باب چنين ديدگاهي است.
ورود:
انسان مجموعهاي از تشكيلات است: تشكيلات مادي ـ بيولوژيكي (اُرگانهاي پنجگانه) و تشكيلات معنوي ـ ايدئولوژيكي (نهادها). اين تعريف كه يكي از تعاريف متعدد از انسان ميتواند باشد، در برگيرندهي دو مقوله است كه رابطه ميان زيبائي و انقلاب را آشكارتر ميسازد: مردم و تشكّل.
استدلال:
"الف ـ مردم"
(1) مردم، تودهها، انسان ها، به درجات گوناگون، برخوردار از ادراك زيبائي شناسانه ميباشند، و در نتيجه داراي قدرت آفرينش (هنري)اند. و گفتن ندارد كه اين ادراك و قدرت فقط و فقط خاص انسان و در انسان است. كجا شاديهاي آدمواره كه متكاملترين موجودات پس از انسان هستند، قادر به ابزاري سازي، قادر به فيلمسازي، تئأتربازي، ترانهخواني، تصويرگري، پيكرتراشي، روماننويسي، شعرسرائي و ... ميباشند؟! بهطور مثال، همين شاديهاي آدمواره و متكاملترين آن ها شامپانزهها، بدليل عدم تكامل اُرگان هاي صوتياشان، مشخصترين اصواتي را كه قادرند اداء نمايند، بهقول انگلس فقط به دو صوت قابل فهم است: "به زن من دست نزن" و "به غذاي من دست نزن"!
(2) مردم، انسان ها در جريان فعاليتهاي عام خود اين ادراك زيبائيشناسانه را در دو حوزهي وسيع زندگي، يعني حوزهي "محيط زيست طبيعي" و حوزهي "محيط زيست اجتماعي" اعمال ميكنند و نميتوانند كه اعمال نكنند؛ چرا كه انسان براي ادامهي حيات ناگزير به مداخله در هر دو محيط و مساعدسازي هر دو محيط است. و بر همين اساس است كه "ماركس" بايد اخلاقي ـ انقلابي خود را ميگويد: "انسان از طبيعت بوجود آمده و بايد برگردد و آن را مثل خود انساني كند"!
(3) مداخلهي مردم، انسان در انسانسازي طبيعت ناگزير به مداخلهي ادراك زيبائي شناسانه او در طبيعت، يعني زيباسازي طبيعت، ... يعني مساعدترسازي طبيعت، نيز ميشود. و بديهي است كه درجهي زيباسازي طبيعت با درجهي شناخت او از طبيعت بستگي دارد.
(4) در حوزهي محيط زيست اجتماعي نيز، اين روند زيباسازي بهشدت جريان دارد؛ چرا كه انسان در عين پرورش در طبيعت، در جامعه هم، پرورده، مربّا ميشود، بنابراين او ضمن انسان ـ زيباسازي طبيعت، بايد جامعه را نيز، انسانيتر ـ زيبا سازد، يعني ادراك زيبائي شناسانهي خود را در جامعه نيز، بريزد! و چگونه؟!
"ب ـ تشكّل"
(1) به عقيدهي بسياري از فلاسفه ـ دانشمندان ـ هنرمندان (جانهاي آزاد ـ وارستهگان ـ شيفتهگان انسان) زيباسازي جامعه، و در مرحلهي بعد تعالي اين زيبائي، در محو و نابودي استثمار بهطور عام، و مهمتر از همه استثمار فرد از فرد وطبقه ای از طبقهي ديگر نهفته است. آيا اين گفتهي "برتراند راسل" پائي در حقيقت ندارد كه "نخستين سرمايهدار تاريخ نخستين دزد تاريخ است؟!" و براستي كدام زشتي زشتتر از جهل، گرسنگي، مرض، بيخانه ماني، بيهنري و ... ميتواند باشد كه تمامي ناشي از استثمار دوگانهي فوق است؟!
(2) براي محو و نابودي استثمار فرد از فرد، طبقهاي از طبقهي ديگر، يعني براي بهترسازي، يعني براي آفرينش زيبائي بايد دگرگوني كيفي در ساختار مادي و معنوي جامعه و دوران بهوجود آورد، يعني بايد تغيير اساسي ايجاد كرد، بايد انقلاب كرد!
(3) براي تغيير اساسي، براي انقلاب، براي آفرينش زيبائي بايد تشكّل داشت؛ چرا كه مبارزه براي محو و نابودي استثمار، مبارزهاي است اجتماعي ـ همگاني؛ چرا كه استثمارگر، زشتيآفرين، بويژه در زمانهي ما، آگاهانه و بسيار آگاهانه، در، و به كمك گروهائي متشكّل، و در متشكّلترين گروهای اش (نهادهاي اش) كه احزاباش ... (دمكراتها، جمهوريخواهان، ليبرالها، حزباللهها و ...) باشند، زشتي ميآفريند، استثمار ميكند!
(4) يكي از عاليترين تشكّلها، تشكّل سياسي، يعني تشكّل حزبي، يعني بهقول "لنين" "تشكل انقلابيون حرفهاي است". به سخن ديگر، مردم، تودهها، انسان ها براي محو و نابودي استثمار، براي آفرينش زيبائي بايد به ادراك زيبائيشناسانهي خود، تشكّل سياسي دهند، تشكّل حزبي دهند، يعني هنر را علم كنند و علم را هنر، يعني هنر علم شود، علم هنر، و لذا، در اين حالت، حزب تجّلي ادراك زيبائي شناسانهي مردم ميشود. و كساني كه ادراك زيبائي شناسانهي مردم را نداشته باشند، حزبي نيستند، يعني كساني كه به تشكيلات اعتقاد نداشته باشند، انسان تاريخي، يعني تاريخي تكامل يافته نيستند! همان آدموارهاند!
نتيجه:
(1) زيبائي ميخواهد از بند، از زنجيرهاي اش برهد. زيبائي ميخواهد بدرخشد؛ و انقلاب نويد درخشش زيبائي است، انقلاب شيوهي عملي تحقق زيبائي است.
(2) هرچه شعور اجتماعي بيشتر، ضرورت آفرينش زيبائي بيشتر. به سخن ديگر، هرچه ادراك زيبائي شناسانه ژرفتر، ضرورت باور به انقلاب و اشتراك در امر تحقق و تداوم آن بيشتر!
(3) تجربهي تاريخي در زمينهي آفرينش آثار هنري ـ علمي ـ فلسفي، گوياي صحّت رابطهي زنده و پوياي ميان زيبائي و انقلاب، يعني دو نتيجهگيري فوق است. اين تجربه بدين معناست كه زيباترين و شكوفاترين دورههاي آفرينش (هنري) زماني است كه جامعهاي، دوراني در آستانهي انقلاب يا درون انقلاب و يا در جريان گذر تاريخي از انقلاب قرار دارد.
شاهد اين ادعا، حداقل در سه هزارهي اخير، در جامعهي آتني دو هزار و پانصد سال پيش، در جامعهي ايراني ـ اسلامي پيشين در دوران رنسانس و در قرن گذشته، قرن بيستم به روشني قابل رؤيت است. به سخن ديگر، در دوران انقلابات، رابطهي ميان زيبائي و انقلاب، رابطه ميان فرم و محتوي ميشود. و هرچه محتوي زنده و پوياتر، فرم نيز متحركتر و غنيتر! به سخن ديگر، هرچه محتوي به اصل ديالكتيك زندگي، يعني شدن نزديكتر، فرم نافذتر، عظيمتر و درخشانتر، همچون "پيشدرآمد" زير در شعر "ماياكوفسكي":
"پيشدرآمد"
غريو زمين از ما بود،
آنگاه كه توپها به غرش درآمدند.
با لختههاي خون ما بود،
آنگاه كه مزارع پُربار شدند.
ما برميخيزيم،
برآمده از بطن زمين
از سهم سزارينی جنگ.
درود بر تو،
روز طغيان،
روز خيزش،
روز انقلاب!
درود بر تو
كه آمدي
پوستهي سخت زمين را
شكافته آمدي؛
روز تولد دوبارهي ما!
روز رستاخيز ما!
جهان سرانجام به خويشكاري باز آمد!
پيش آيد،
كه يك كشتي،
در دل دريا و در حلقهاي پُر دود؛
لختي درنگ دارد؛
پس آنگاه بر درياي هموار آبگينه،
كشتي دور ميراند؛
و زمانهابعد هنوز،
افسانههاي دودآلوده را،
شمايان به دم داريد!
بازدم داريد!
آري.
و چنين بود كه زندگي تا به امروز،
از چنگ ما در گريز بود!
آنان از براي ما كتابها نوشتند؛
تورات،
انجيل،
قرآن،
"بهشت گمشده و بهشت بهدست باز آمده"،
و كتابهاي بيشماري ديگر،
يكي در پس ديگر؛
و هر يك، خردمندانه و زبردستانه،
دام پُر دانه،
با رحمت پس از مرگ،
مقدر!
ما، اما،
ميخواهيم زنده بمانيم،
در اين جهان،
و نه در آن عقبی ،
نه فروتر،
نه زبرتر،
از تمامي اين صنوبر درختان،
خانهها،
جادهها،
اسبهاي در گردش
در دشتهاي گسترده دامن!
ما از شكرينميوههاي بهشتي
به تنگ آمدهايم!
نانی سياه از براي جويدن به ما بدهيد،
و همسراني تا با آنها زندگي كنيم،
همسراني زنده و حقيقي!
آنجا، در رختكن تئأترها،
با چسب و خميرهي كاغذ و پولك تئأتري،
شنل شيطاني آويزان است؛
تمامي آنچه كه از براي نمايش ميتوانند به ما عرضه دارند!
خياطان نظم كهن از براي اندازهي كمرهاي ما،
زحمت نبردند!
باشد، مهم نيست،
لباسهاي ما گرچه زشتاند،
اما، جز از ما از آن كسی ديگر نيست!
زمان ما!
امروز بر خاك تئأترها،
سوزاننده،
شعار ما آغاز به شعله برآوردن ميكند:
"جهان را دوباره نو كنيد"
برخيزيد و به شگفت درآئيد، تماشاگران!
پرده،
باز،
بالا!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد