logo





ما هم باید بمیریم؟

پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۹ - ۱۵ آپريل ۲۰۱۰

مهران مصطفوی

mostafavi-mehran.jpg
حدود ماه پیش در جلسه یک کمیته تحقیقاتی اروپایی شرکت داشتم که 5 عضو داشت. من، یک استاد فرانسوی، دو استاد ایتالیایی که یک از آنها حدود 40 سال داشت و در مرکز تحقیقاتی آلمانی کار میکرد و دیگری مسن تر بود و به نظر میرسید بیش از 70 سال داشته باشد و نفر پنجم هم یک استاد آلمانی بود. من و استاد ایتالیایی مسن با هم گفتگویی دوستانه کردیم. در این دیدار نیز مثل همیشه در ذهنم مسائل ایران جولان میدادند و تصمیم گرفتم در باره جنگ جهانی دوم و آخر و عاقبت موسیولینی رهبر فاشیستهای ایتالیایی از او سوال کنم. اولین بار بود که با یک ایتالیایی مستقیما در باره تجربه جنگ میپرسیدم. او به آرامی و با دقت به پرسشهای من پاسخ میداد. وقتی در باره رفتار آلمانیها در ایتالیا و وضعیت آخر جنگ و دو دسته شدن ایتالیا توضیح میداد، یکباره داستانی از کودکی خود برایم نقل کرد و گفت "3 ساله بودم که بدنبال قتل یک افسر آلمانی در دهکده ما به همراه مادرم و عده ای دیگر از اهالی محل دستگیر شدیم. آلمانیها ما را به قبرستان دهکده بردند و سربازهای آلمانی شروع به کندن قبر کردند. همگی ما را پای دیوار گذاشتند و جوخه اعدام خود را آماده کردند. همه از ترس میلرزیدیم و من دست مادرم را گرفته بودم. تا اینکه یک افسر آلمانی با موتور به آنجا رسید و همه ما از اعدام رها شدیم. بعداً فهمیدیم که ضارب آن افسر آلمانی را پیدا کرده بودند و بدینخاطر دست از انتقام کشیده بودند."

استاد ایتالیایی که قطره اشکی از چشمانش سرازیر شد به من گفت که بعد از 67 سال هنوز آن صحنه را نمیتواند فراموش کند. من از سخن او بسیار متاثر شدم و او ادامه داد و گفت "ما باید بمیریم تا اروپا اروپا شود. نسل من نمیتواند رفتار آلمانیها را فراموش کند و آنچه بر ما گذشته قابل بخشش و فراموشی نیست. اروپا زمانی اروپا میشود که هم سن و سالی های من بمیرند. من تاکنون این داستان را برای فرزندانم تعریف نکرده ام چون نمیخواستم این خاطره وحشتناک را به آنها انتقال دهم".

با شنیدن این سخنان و با نگاه به گرفتگی چهره اوعرق سردی برپیشانی من نشست. برایم مشکل بود که بپذیرم حتی در این اروپا که بعد از جنگ در وجدان عمومی اروپائیان یک همگرائی پیش آمد و همه راه دمکراسی و همبستگی را پذیرفتند و اروپا را بتدریج ساختند کسانی پیدا شوند در سطح بالای آکادمیک و هنوز رنج و درد آن سالها را همراه داشته باشند. یکباره دوباره به فضای ایران پرتاب شدم و بیاد کسانی افتادم که حافظه تاریخی مخدوش دارند و سخن از "دوران طلائی امام خمینی" بر زبان می آورند و بسیاری نیز معتقدند که نباید از گذشته صحبت کرد و اکنون زمان همبستگی است. با خودم گفتم آیا ما هم باید بمیریم تا در ایران دمکراسی مستقر شود؟ آیا قربانیان و خانواده های نزدیک آنان باید از این جهان رخت ببندند تا نسلی جدید بتواند پایه های دمکراسی را در ایران بنا کند؟ هر چند مقایسه آلمانها با رژیم خمینی از چند نظر درست نیست اما دو تفاوت شگفت فوری بر ذهنم نشست. اولا، آلمانی ها بارها و بارها از اعمال خود در جنگ جهانی دوم برائت جسته اند و از قربانیان جنگ و خشونت نازی ها عذر خواهی کرده اند و حتی به آنان نیز غرامت پرداخته اند و راه دمکراسی را انتخاب کردند. در حالی که مسئولان فجایع دهه های 60 و 70 در ایران نه تنها کوچکترین مسئولیتی را نپذیرفته اند بلکه هنوز از کارنامه و بیلان خود دفاع و یا در بهترین صورت آن را توجیه میکنند. ثانیاً، در من و در بسیاری از کسانی که "دوران طلائی خمینی" را تجربه کرده اند و با فجایع رخ داده آن دوران خوب آشنا هستند و حتی برای اکثر زندانیان بازمانده دهه 60 و خانواده های آنان، آنطور که در نوشته ها و کتابهایشان درج شده است، درخواست اصلی تنها کشف حقیقت و مشخص شدن واقعیتها و مسئولیتها است و کسی خواهان انتقام گیری نیست. کتابهای اکثر قربانیان جنایتهای ده شصت را که بنگرید همچون در گفته های قربانیان دهه اخیر بزرگی روح قربانیان و خانواده های آنان را در می یابیم. بعنوان نمونه نامه بهاره مقامی دختری مورد تجاوز قرار گرفته از سوی ماموران ولی فقیه وگفته های آقای جوادی پدر یکی از قربانیان کهریزک را بخوانید، انسان از بزرگی روحیه آنان و استواری شان سر تعظیم خم میکند.

موفقیت دراز مدت هر جنبش عمومی بستگی به این دارد که مردم طی جنبش به یک وجدان عمومی در باره تاریخ معاصر خود دست یابند و همگی خود را در یک تاریخ پذیرفته شده، حداقل در خطوط کلی آن، یکدیگر را دریابند. همانطور که در مقاله خانم عذرا حسینی آمده بود "شناختن گذشته حق است و باید از این حق دفاع کرد". با واقعیتهای تاریخی نباید روبرویی کرد، بلکه هر چه پنهان مانده را باید در اختیار همه قرار داد تا طی یک فرایند عمومی ما صاحب تاریخ به معنای واقعی آن شویم. جامعه ایرانی هنوز با این مرحله فاصله جدی دارد. در ایران نه تنها از جریانات بعد از انقلاب بلکه حتی از دوران مصدق نیز جامعه یک تحلیل عمومی ندارد. استبداد بعد از انقلاب سانسور غیر قابل وصفی را بر حقایق تاریخی برافکنده است و در بسیاری از موارد حقایق را وارونه تحویل جامعه و نسل جوان داده است. و ما راه درازی داریم تا جامعه ایرانی به این حقایق دست یابد. از اینرو نباید ترسید و بعنوان مصلحت نباید بر گذشته ها صلوات فرستاد، بلکه باید در حال حاضر، آینده را بر ستونهای سترگ درسهای گذشته بنا نماییم. من با اینکه غم و غصه سنگینی که دهها سال با استاد ایتالیایی همراه بوده است را درک میکنم اما به گمانم آن دگر استاد ایتالیایی که اکنون نیز در آلمان کار میکند با این قضایا بهتر برخورد کرده است و من مطمئن هستم که احتیاج نیست تا قربانیان خشونت دهه شصت بمیرند تا دمکراسی در ایران مستقر شود. بگمان من بایستی آزادی، استقلال و مردمسالاری را همراه با یاری رساندن به قربانیان دورژیم سلطنتی – اسلامی در ایران و خصوصا با دایر کردن کمیسیون کشف حقیقت مستقرکرد. در مطالعهء مفصلی که 5 سال پیش به اتفاق فیروزه بنی صدر در اینباره به انجام رساندیم که تحت عنوان "رسیدگى به جنایات سیاسى- عقیدتى، پیشنهادی برای ایران" درج شد و در آن به مباحثی همچون "انتقام، عفو عمومى، عفو مشروط، بخشش، حقیقت تاریخى و رشد و ترمیم فرد و جامعه" پرداخته بودیم به اهمیت این مسئله اشاره شد که نمی توان به وحدت و همبستگی دست یافت بدون آنکه سئوال هائى که هنوز مطرح هستند بى پاسخ بمانند. آیا بایستى گذشت هایى را که هنوز زخمهایش باز است، فراموش کرد؟ بعضىها میگویند پافشارى بر رویدادهاى گذشته جز بباز کردن مجدد زخمهاى گذشته نمی انجامد. اما از خود بایستى بپرسیم آیا این زخمها اصلا زمانى بسته شده اند؟ تنها روش بستن آنها رسیدن به یک آشتى ملى واقعى براساس حقیقت و عدالت در باره گذشته مى تواند باشد. تنها گذر زمان کافى نخواهد بود تا عفونتى که ایران به آن مبتلا است درمان پذیرد، تا زمانى که درد و رنج در وجدان ملى بماند و آنرا درست درمان نکنیم، به نتیجه ای نخواهیم رسید.

تحریف تاریخ، سانسور واقعیتها، و یا درخواست سکوت و نپرداختن به حوادث پر از رنج و درد ما ایرانیان، راه رسیدن به مردمسالاری را هموار نخواهد کرد. بقول یکی از دوستان پژوهشگرم آقای جمال صفری "آنچه مهم است پژوهش و پرداختن به واقعیتهای تاریخی است زیرا جوهر حقیقت آزادی انسان درسیرتحول ودرصیرورت تاریخ اجتماعی بعنوان ذهنیت وعنیت مطرح است ودر زمان ومکان با مساعدت و استعانت از اندیشه ی آزادی و تعهد و مسئولیت در بکارگیری آن بطور پیوسته و متصل واقعیتهای تاریخ انسانی را درک و اندیشه می کند. مبانی خرد آزاد ازاصولی برخوردارند که دانش وجود و هستی را برای همۀ انسانهای جستجوگر و مسئول قابل فهم می سازد. بنابراین روشنگری در تاریخ جوهراندیشه انسانی است و این انسان ها هستند که با روشنگری خود درقلمرو تقابل ها، تکثرها وتفاهم ها به تاریخ اجتماعی معنا و مفهوم می دهند."

براستی گژاندیشی ها و گژکرداری ها و بدی ها که بر انگیخته از روش ها و منش ها در تقابل ها و تضادهای فردی و اجتماعی در اعصار تمدن های بشری هستند را از تاریخ مبارزات و تحولات اجتماعی نمی توان زدود. و در این مورد تاریخ ما ایرانیان مستثنی و منفک از آن نیست. بهمین جهت هرگونه تعلل و تاخیردر سنجش، نقد و ارزیابی معضلات و مشکلات اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی گذشته و حال جامعه ملی مان باعث از دست دادن فرصت های درخور برای پیدا کردن راه کارهای بهینه در کاهش معضلات و مشکلات فردی و اجتماعی در جهت تحصیل و باز یافت آزادی ، استقلال، عدالت و استقرار دمکراسی در ایران می باشد. به نقد کشیدن منصفانه آنچه بر ما در این سی سال گذشته است لازمه حرکت بسوی مردمسالاری است. هر چند از نظر عاطفی بار تاریخ معاصر ما بسیار سنگین است اما راهی دیگر در برابر ما وجود ندارد به غیر از شکستن سانسورها و پذیرفتن واقعیتها.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد