logo





از صادق هدایت تا منصور خاکسار

جمعه ۶ فروردين ۱۳۸۹ - ۲۶ مارس ۲۰۱۰

دکتر گلمراد مرادی

dr-moradi.jpg
تأسفبار است فقدان صاحبنظری که مسیر حرکتش و کار خلاقش در راه توده ها بود. اما چاره چیست؟ ما باید بپذیریم و بسازیم. انسان از خود می پرسد، چرا بعضی از نویسندگان و شاعران مردمی در جهان و بویژه شخصیتها و ادیبان کشورهای "جهان سومی" و از جمله کشور خود ما، دیگر نمی خواهند در میان مردم بمانند و بزیند؟! آیا باوصف زندگی در جامعه و همنشینی با اطرافیان باز احساس تنهائی می کنند؟ آیا جامعه موجود را شایسته همنشینی با خویشتن را نمی دانند؟! آیا از راه درستی که برگزیده اند، نادم و پشیمان اند؟! اینها و دهها پرسش دیگر می توانند پرسشهائی بس غم انگیز باشند و پاسخ به آن ها به مراتب غم انگیز تر. مسئله ایست که گویند: ما مرده پرستیم. یعنی تا زمانی که نویسنده، شاعر، هنرمند و فعال سیاسی و اجتماعی در میان مان هستند، کمتر قدر آنها را می دانیم و ختا به آثار وشاهکار هنری آنها نیز نظری بندرت می افکنیم. ولی به محض این که دیگر ابدی شدند، برایمان عزیز می شوند! وصد ها مویه نامه و مطلب تمجید آمیز و غیره در باره آنها می نویسیم! اگر صادق هدایت زنده بود و آثارش همانند امروز بفروش می رفت، او می توانست در ناز و نعمت زندگی کند و یکی از دقدقه های خود کشی از سرش بیرون می رفت. هنگامیکه به صفحات روزنامه های اینترنتی نگاهی کردم و خبر مرگ ناگهانی یک شاعر دگر را دیدم. از جانبی بزرگی و ارزش شاعر و نویسنده برایم روشنتر و حق شناسی و احترام هموطنان قلم به دست نسبت به او محرز تر شد و از جانبی دگر لب به دندان گرفتم و افسوس خوردم که چرا ما کم از خود می پرسیم، به چه دلیل این نخبه گان جامعه قید زندگی را می زنند؟! آیا ما در این باره بی گناهیم؟! آیا فکر نمی کنیم، جامعه ما بیش از حد نیاز به وجود آنها دارد وفقدان هرکدام ضایعه ای بس سنگین است؟! چند سال پیش وقتی شنیدم که سوسن، خواننده توده ها، در دوران کهولت در گاراژ یک هموطن لوس آنجلس نیشن در غربت می زیسته و همانجا فوت کرده است، فقط گریستم. هنگامی که می خوانم منصور خاکسار، شاعر و نویسنده و مدافع همان توده های رنج و زحمت درهمان شهر درغربت به زندگی خود نقطه ختمی گذاشته، بدون پرسش از خود در باره وضع زندگی اش و علل خود کشی اش، گریستم. آه چقدر خوب بود، مثلا اگر ما فقط یک سوم آن پولی که برای تفنن مشروب خوردن و سیگار کشیدن و چیزهای دیگر، صرف می کنیم، کتب و آثار هنری این ارزشمندان را می خریدیم و اگر هم حوصله خواندن این آثار را نمی داشتیم، حداقل خرید این آثار، نشان دادن همبستگی با آنها می بود که تشویق به خلق آثار دیگری شوند و یا کمتر دقدقه نان در آوردن از راههای دگر داشته باشند. من در چنین موارد، بیاد می آورم که در جلسات سالانه کانون نویسندگان و یا انجمن قلم ایران در تبعید، می دیدم که بیشتر نویسندگان، آثار نو خود را نیز به نمایش می گذاشتند ولی کمترین استقبال از آنها می شد و عاقبت هدیه می کردند که حد اقل مارا به مطالعه عادت دهند و از این طریق ثمره رنج خود را در یافت کنند. انسان شاید نداند که بزرگترین لذت و زیبائی و شادی برای یک نویسنده خواندن آثار اوست و نوشتن نقد بر آن. اگر نقد ناسزا هم باشد، طرف را بوجد خواهد آورد که به آثارش توجه شده. او خوب می داند که گرایش نشان دادن به این آثار و مطالعه هر کدام از آنها درسطح خود به آگاهی انسانها از نظر ادبی، تاریخی و اجتماعی می افزاید و دانائی را پر بار تر می کند، اگر محتوای آثار بنظر خواننده زیاد هم جالب نباشد، با این وصف مفید است. ولی متأسفانه ماچون به مطالعه کم عادت داریم، پس کم علاقه به آثار نویسندگان هم هستیم. مثلا آن اندازه که به سی دی موسیقی و رقص و آواز علاقه داریم یک صدم آن علاقه را به کتاب نداریم. یکی از دلایل نا امیدی این فرزانگان جامعه از زندگی آن است که ما زیاد به خلاقیت های آنها ارج نمی نهیم. برای نمونه این کم توجهی ما به خلاقیت شاعران و نویسندگان، غیر مستقیم آنها را در تنگنا اقتصادی قرار می دهد و مجبور می کند که اکثر در کنار خلق آثار کم نظیر خویش، برای امرار معاش، تاکسی رانی و غیره بکنند. با صراحت باید گفت: بخش بزرگی در رابطه با خود کشی شاعران و نویسندگان و هنرمندان همین نا امید بودن از توده مردم است. پس بخود آئیم و نگذاریم این عزیزان زود تر از موعد از دست جامعه بروند. درهرحال آنچه که من می خواستم بنویسم، هم وطن و قلم به دست گرامیم همنشین بهار در مقاله اش آورده است و تاحدودی پاسخ به یکی از پرسشهای فوق داده شده. پس دیگر نیازی به تکرار مکرر ندارد. فکر می کنم همانطوری که تاریخ سر نوشت برخی از نویسندگان را در سطح جهان، نشان داده است، برای نمونه منصور خاکسار این شاعر مردمی هموطن ما آخرین، چنین تراژدی و غمی نخواهد بود و اگر ما این نخبگان را در زمان حیات بیشتر ارج ننهیم، باید در انتظار چنین ضایعه ای هم باشیم. بهر حال مردن هر انسان امری طبیعی است و هیچ نیروئی جلو آن را نمی تواند بگیرد. اما اگر انسان فعال و ادیب و صاحب نظری که همه نیرویش در خدمت آزادی ملتها بوده، قبل از موعد و یا زود تر از موقع بمیرد (حالا تفاوت نمی کند این مردن در اثر درد و مریضی لاعلاجی باشد، تصادف اتومبیل، زلزله و یا خود کشی) برای جامعه ای که آن شخصیت عضوی از آنست، فاجعه ای جبران ناپذیر خواهد بود. مرگ یا خود کشی نابهنگام منصور خاکسار، جامعه برابری طلب و مدافعین زحمتکشان را در غم سنگینی فرو برده است. بنده هم که فقط برخی از آثار این شاعر مردمی را خوانده ام بدون هیچ اجباری درسوگ او نشسته ام.
باید بگویم که من افتخار آشنائی نزدیک با منصور خاکسار، ادیب خوزستانی را نداشتم، اما این افتخار آشنائی با برادرش نسیم خاکسار در کانون نویسندگان ایران درتبعید، نصیبم شد. تا آنجاکه می شود قضاوت کرد، نسیم چریک شلوغی نیست و نویسنده ای توانا است. بدون شک منصور نیز دارای این خصوصیات بوده و اخلاق نیک و مردمی ای، آنگونه که از دوستان و همرزمان نزدیکش شنیده می شود، داشته است. در اینجا ما از خود می پرسیم انسانی با این منش و آن نیز منش یک چریک با آرمانی والا و آگاهی کامل به حقوق توده ها و درخدمت گرفتن هنرخویش برای کسب این حقوق برحق، دست به خود کشی می زند؟! این هم از آن پرسشهائی است که بنظرم بایستی ریشه های اجتماعی برای آن جسجو کرد و یافت. یک چریک که جانش را بر کف دستش گذاشته و می خواهد مردمان سر زمین خود را از فقر و بدبختی و نا آگاهی نجات دهد، هرگز نباید به فکر خود کشی بیافتد، مگر اینکه در تنگنای سختی گیر کرده باشد و راه نجات ازبن بست را، نه برای خود و نه برای توده های محروم ببیند. همانطوریکه صادق هدایت با الهام گیری از نوشته فرانس کافکای آلمانی "دهاتی در جلو عمارت قانون" دیگر امیدی برای ورود به آن عمارت نمی دید، یعنی نجات خود و مردم را نمی دید و در پاریس به عمر خویش پایان داد، منصور نیز احتمالا همین کار را کرده است، متأسفانه وصیت نامه ای هم تا کنون منتشر نشده که انسان از علل آن چیزی یاد بگیرد. البته هم صادق هدایت و هم منصور خاکسار و دیگر صاحب نظران با پایان دادن به عمر خویش، اگر متهم کردن بحساب نیاید، به من نوعی و فرزندان و نزدیکانشان ظلم روا داشته اند. ظلم کرده اند به این دلیل، چون وجود آنها دیگر متعلق بخود آنان نبود، بلکه به همه مردم محروم تعلق داشت. آنها با این کارخود از خیل پشتیبانان محرومان جامعه کاسته اند و این دردی است بیش از حد گران، برای جامعه نا آگاه ما که احمدی نژاد رئیس جمهورش است!
من به عنوان یک کرد ایرانی فقدان این نویسنده زبر دست و شاعر مردمی را نه فقط تأسفبار، بلکه یک ضایعه جبران نا پذیر می دانم. امیدوارم همه ما بخود آئیم و شاعران و نویسندگان و هنرمندان را در زمان حیات آنها ارج نهیم و امید دهیم که زحمتشان بی ثمر نیست و آنها در جامعه وزنه بسیار وزینی هستند. اینگونه می توانیم بر تعداد آنها بیافزائیم و جامعه را از تنگنای غبار آلود نا آگاهی بیرون آوریم.

هایدلبرگ، آلمان فدرال ۲۴ مارس ۲۰۱۰
دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد