logo





ردیف

شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸ - ۲۰ فوريه ۲۰۱۰

افسانه جنگجو

Afsaneh-2.jpg
باورم شده است هر ردیف تنم، از بند بند تو.

خسته نمی شوم اگر امیدِ سرشار از عطر نارنج، می خشکد.

از نابالغیِ دختران، مُرده ام.
وقتی که می رفتی، پشت پنجره ها بودم به تماشای هوایی ترین عشوه ی ماه.
زمین را دوست دارم از نانی که می دهد.
من از این سرزمین،
تا آن سرزمین، دلتنگی ام را پیموده ام تا پرنده ها و هر آشیان که نشانی بود از تو و از عشقی و از چشمان کسی در فواره ی حوض، و شکوفه هایی در دستان تو.

گلهای خنده را به تو می دهم، که پر باز کنی که پرواز کنی که حدود هوا بوی تو باشد.

زمین می روید و تا تو زمینی، دوست بوی دوست می دهد.
آتشی بگیریم از غوغای پرنده ها
که پرواز دهی آواز بلندم را، که روز چرخ می خورد، که شب چرخ می خورد
همچون انارِ گل باغچه ای
از دختران هنوز نابالغ.

لندن، بیست و نه بهمن ۱۳۸۸

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد