logo





نگاهی بر تجمعات حمایتی ایرانیان در بیرون از مرزها

پیرامون رنگ سبز و جنبش (1)

چهار شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۷ فوريه ۲۰۱۰

امین حصوری

1- مقدمه:
با وجود گذشت بیش از هفت ماه از آغاز خیزش آزادیخواهانه ی مردم ایران، به نظر می رسد رنگ سبز به عنوان سنبل این جنبشِ اعتراضی، هنوز موضوعی بحث انگیز است که همچنان پاره ای سردرگمی های نظری و مناقشه های جدلی را در میان علاقمندان و فعالین جنبش و یا ناظران دورتر بر می انگیزد. پیش از هر چیز باید اذعان کرد رنگ سبز، به رغم سیالیت و تحول یابی دلالت های آن، هنوز هم به سیاق ماههای نخست، دستخوش کارکردهایی متعارض از سوی «کاربران» متعدد است: از یک سو به نشان تداوم همبستگی و مقاومت جمعی و برای پیشبرد مبارزه از سوی مردم و جوانان حاضر در خیابان ها مورد «استفاده» قرار می گیرد و از سوی دیگر کماکان به سان یک پرچم سیاسی برای ترسیم مرزبندی ها و با هدف مصادره ی جنبش و تقلیل آن به محدوده ی خواسته ها و منافع جناحی، از سوی بانیان اولیه ی این سنبل مورد «سوء استفاده» قرار می گیرد. خطوط کلی مکانیزم این سوء استفاده کمابیش بدین گونه است که نخست دلالت های سیاسی رنگ سبز به دلخواه تعریف و تببین و قالب بندی می گردند؛ سپس با تاکید افراطی بر «سبز» بودن جنبش و القای «این همانی» میان جنبش واقعی و جنبش دلخواه (یکدست نمایی جنبش)، به طور بی وقفه تلاش می گردد تعابیر مورد نظر از رنگ سبز به میانجی مکرر سازی های رسانه ای به جنبش حاضر ضمیمه و یا تحمیل شوند(در چند ماه اخیر شاهد راه اندازی و فعالیت زنجیره ایِ رسانه های همسویی بوده ایم که واژه ی «سبز»، بخشی جدایی ناپذیر از عناوین آنهاست)؛ به بیان دیگر چند صدایی موجود در جنبش که برخاسته از تنوع خاستگاههای اجتماعی و فرهنگی به پای دارندگان جنبش و پشتوانه ی دموکراتیک بودن افق های آن است و قاعدتا می بایست در دلالت های رنگ سبز هم بازتاب بیابد، در روندی آگاهانه ومعطوف به قدرت، به سبز تک صدایی تقلیل داده می شود [برای نمونه رجوع کنید به مقاله ی از محسن کدیور با عنوان «جنبش در چهار راه جمهوری» (1)]. آنگاه در چنین فضایی از پیش شرط های یک سویه و محدودیت های غیردموکراتیک و اقتدار گرایانه (که در تعارض با ماهیت ضد استبدادی و آزادیخواهانه ی جنبش است)، از دیگران دعوت می شود تا مشروط به پذیرش چنین دلالت هایی، برای پیوستن به جنبش به زیر این چتر «مشترک» سبز رنگ گردهم آیند. تناقض نهفته در این مشی متولی گرایانه هنگامی آشکار می گردد که با وجود داعیه هایی که تصویر ساختگی خود از جنبش را برآیند خواسته های مردم و دلالت های «ویژه» از سبز بودن را «اصیل» ترین نوع سبز بودن قلمداد می کنند، جنبش در هر مرحله از انکشاف خود که طی آن به مرزهای تازه ای از شناخت و بلوغ سیاسی می رسد، بخش های دیگری از محدودیت ها و تعاریف تحمیلی را پشت سر می نهد؛ در واقع جنبش در هر گام از پیشروی خود نه تنها دستگاه تبلیغاتی عریض و طویل حاکمیت، بلکه تلاش های منسجم دستگاه تبلیغاتی اصلاح طلبان و سایر رویکردهای قدرتمدارانه به جنبش را نیز به چالش می گیرد و همه اعضای تحریریه ها و «اتاق های فکر» در هر دو سوی ماجرا را به خلق تحریفات و توجیهات نظری و تدبیرهای تازه وا می دارد.

در مجموع غیر شفاف بودن و در هم آمیختگی مولفه های چنین رویه ای در کنار واقعیتِ فراگیر شدن رنگ سبز به عنوان مشخصه ی سنبولیک جنبش (در حدی که به عنوان یک صفت، حتی نام جنبش را هم در ترکیب «جنبش سبز» رنگین کرده است)، در عمل شرایطی فراهم آورده که قضاوت در مورد جنبش و سمت و سوی آن با پیچیدگی ها و دشواری هایی همراه شود؛ چرا که ناظر بیرونی نخست بایستی مجموعه ای از تفکیک ها و تمیزها را با ظرافت انجام دهد، تا سپس بتواند در لایه های عمیق تری، به ارزیابی مستقل خود از جنبش بپردازد. بدیهی است که بسیاری در این میان ماهیت جنبش را همان گونه قضاوت می کنند که رسانه های زنجیره ای «سبز» متعهد به تصویر سازی آن هستند؛ بنابراین چندان عجیب نیست که برخی جریانات سیاسی، مصلحت اندیشانه سر خم کنند و به دنباله روی از این تصویر سازی تن دهند و حتی (به عنوان یک مشی سیاسی) خود داوطلبانه به تقویت و تکثیر این تصاویر بپردازند. از آن سو جای شگفتی نیست که عده ای دیگر هم در مقابل، جنبش را با همه ی عظمت و یکتایی اش، آغشته به فریب یا محکوم به شکست ببینند.

ولی خوشبختانه «واقعیت» جنبش در خیابان ها جریان دارد و «خیابان» همان مکان بی همتایی است که مردم قادرند سرنوشت خود را مستقل از همه ی پدرخواندگان در آنجا رقم بزنند؛ ضمن اینکه در طول تاریخ نیز هیچ جنبش مردمی ای را نمی توان یافت که طیف های مختلف قدرتمداران و نفع طلبان، خواهان شکست یا به انحراف کشاندن و مطیع ساختن آن نبوده باشند. به بیان دیگر هر مبارزه ی اجتماعی پهنه ی گسترده ایست از امکان و امید برای پی ریزی تغییر و تحول، که حضور خود را در تقابل با تهدید دایمی مغاک های سکون و انسداد و به رغم آنها عینیت می بخشد؛ به این معنا مبارزه ای با تضمین پیشینی پیروزیِ نهایی وجود خارجی ندارد(2).
در این نوشتار برای بررسی بخشی از پیامدهای بیرونی برجسته شدن رنگ سبز در جنبش، به عنوان یک نمونه ی عینی مروری خواهیم داشت بر تجربیات مربوط به تجمعات حمایتی ایرانیان در بیرون از مرزهای کشور، با این امید که سنخ نمایِ برخی خصلت های عام تر این مقوله و نیز دریچه ای برای نگریستن به وجوه دیگری از جنبش حاضر باشد. [در بخش دوم این مطلب در تلاش برای پاسخگویی به پرسش «با رنگ سبز چه باید کرد؟»، ناگزیر به پرسش عام تر «با این جنبش چه باید کرد؟» می رسیم؛ فهم نسبت میان «ما و جنبش ما» به ناچار تحلیل عام تر سویه هایی از جنبش را در پی دارد].
در ماههای آغازین برپایی تجمعات حمایتی ایرانیان، از یک سو برخی جریانات، به ویژه بخش عمده ای از جوانان و دانشجویان و طیف های خاصی از اپوزیسیون، هم صدا با رسانه ها و تریبون های برون مرزیِ اصلاح طلبان، استفاده از نمادها و نشان های سبز را حق انحصاری خود و نشانگر تعلقِ ویژه ی خود به جنبش درون ایران قلمداد می کردند؛ از سوی دیگر بخش هایی از نیروهای اپوزیسیون با متعلق دانستن این رنگ به طیف موسوی و اصلاح طلبان حکومتی، ضمن نادیده گرفتن و یا پرهیز از آن، تلاش می کردند در تقابل با این سمبل، سمبل های دیگری نظیر پرچم شیر و خورشید یا نشان های سرخ رنگ و غیره را در تجمعات خود برجسته کنند. واضح است که این تفاوت دیدگاه ها، در مناسبت ها و اکسیون هایی که افرادی از هر دو طیف در آن حضور داشتند به بروز برخی تنش ها و حتی جنجال های آشکار می انجامید که خصوصا در ماه های اولیه ی خیزش عمومی، در مواردی بسیار تلخ و آزاردهنده بود. به طبع تکرار وقوع چنین پدیده ای نه تنها به برگزاری موثر گردهمایی ها و آکسیون هایِ حمایتی آسیب وارد می کرد، بلکه در ادامه ی خود بر میزان مشارکت شهروندان ایرانی و نیز چگونگی همکاری های آتی میان گروه ها و تشکل های سیاسیِ ایرانیان تاثیرات منفی گذاشته و در نهایت (به سهم خود) میزان بهره برداری از پتانسیل های اجتماعیِ آزاد شده در بیرون از مرزها را کاهش داده است.
اکنون در پی پیشروی و تعمیق جنبش داخل کشور و با کاهش نسبی دامنه و ابعاد تجمعات برون مرزی و یا تفکیک صف بندی های درونی و تغییر اشکال سازمان دهی آنها، اگرچه تقابل رنگ ها و سمبل ها همانند ماه های اولیه چندان نمایان و چشمگیر نیست، اما هنوز نشانه هایی از آن را خواه در تجمعات حمایتی و خواه در ادبیات سیاسی مربوط به جنبش (در وب سایت ها و نشریات ایرانی و نیز موضع گیری های فعالین و سازمان های سیاسی) می توان به وضوح ردیابی کرد. ناگفته نماند از مدت ها پیش، پس از مشخص شدن نسبی مواضع و خط و مرزهای سیاسی نسبت به جنبش، اکسیون های اعتراضی برون مرزی، برای پرهیز از چنین تنش هایی اغلب به صورت مجزا توسط طیف های مختلف دو سوی این منازعه برگزار می شوند. با این حال دنباله ی مناقشات مربوط به تعبیرهای رنگ سبز را به راحتی می توان در صف بندی های نظری و سیاسی و نیز در تعاریفی که افراد و جریانات در نسبت میان خود و فراز و فرودهای جنبش به دست می دهند مشاهده کرد.

2- رنگ سبز و تمایزهای دوگانه
نخست باید گفت در حال حاضر با توجه به روند تحولات جنبش پس از اعتراضات 16 آذر و اوج گرفتن آن با تظاهرات روز عاشورا و تاثیرات اجتماعی گسترده ی حوادث و پیامدهای این روز، فاز تازه ای در جنبش گشوده شده است که خواه نا خواه کاربردها و دلالت های پیشین رنگ سبز را دستخوش تغییرات جدی می کند. به این معنا که در این فاز جدید جنبش از مرحله ی تلاش برای تثبیت خود به عنوان یک واقعیت اجتماعی ناساز و آسیب پذیر فراتر رفته است؛ اینک مدتی است که جنبش، با ایستادگی ها و دلاوری های مردم، حضور و واقعیت اجتماعی خود را تثبیت و حتی بر طاغوت حاکمیت هم تحمیل کرده است و بنابراین در بیان مطالبات خود نیز به تدریج از فاز سلبی وارد فاز ایجابی می گردد. از این رو نماد سبز هم اکنون تا حدی از آن کارکرد اولیه ی خود که در جهت اعلام علنی زنده بودن جنبش و رسمیت دادن به واقعیت حیات آن بود فراتر رفته است و بسته به سمت و سوی تحولات آینده و موازنه ی قوای درونی جنبش ، می تواند حامل معانی ایجابی مشخصی گردد. از این لحاظ ذکر این نکته ضروری است که دامنه ی تحلیل حاضر در مورد دلالت ها و کارکردهای رنگ سبز بیشتر معطوف به ماههای گذشته است تا روندهای اخیر. ضمن اینکه حوزه ی مورد بررسی در مورد مقوله ی رنگ سبز - چنانکه اشاره شد – حوزه ی تاثیرات جنبش در میان ایرانیان بیرون از کشور است که از طریق بررسی کنش ها و واکنش های آنان دنبال می گردد.
به گمان من در ارزیابی و تحلیل رنگ سبز به عنوان نمادی شاخص و فراگیر در جنبش حاضر باید دو تمایز اساسی را حتما در نظر گرفت: نخست آنکه رنگ سبز در داخل ایران و در متن جنبش مردمی، تعابیر و کارکردهایی متفاوت از تعابیر و کارکردهای آن در بیرون از مرزها داشته است و دارد، اگرچه درون ایران هم درک و قرائت یکسانی از این مقوله غالب نبوده و نیست. دیگر آنکه بنا به ماهیت تحول یابنده و رو به رشد این جنبش، مجموعه ی این تعبیرها و کارکردها به ویژه در درون ایران هیچ گاه خاصیتی ثابت و ایستا نداشته است. هرچند متاسفانه در بیرون از کشور این وجه از پویایی جنبش، بازتاب چندانی در تحول تعابیر و کارکردهای رنگ سبز نداشته است.

2.1) تمایز نخست: تفاوت دلالت های رنگ سبز در درون و بیرون از کشور
به دنبال موج سرکوب های ماههای نخست پس از رسوایی انتخاباتی و برجسته تر شدن ابعاد کودتایی آن در مواجهه ی خشونت بار حکومت با معترضین، در عمل مدت هاست که رنگ سبز از سوی بسیاری از معترضین، پیش از هر چیز به عنوان سمبلی برای همبستگی عمومی و به نشانه ی تداوم مقاومت برای حضور اعتراضی در خیابان ها به کار گرفته می شود؛ به عبارتی رنگ سبز فارغ از دغدغه های بانیان اولیه ی آن، و حتی فارغ از دلالت های متعدد و متکثر آن برای انبوه شرکت کنندگان در اعتراضات خیابانی، نشانه ای است از زنده بودن جنبش و تداوم مقاومت همگانی و سمبلی است عام برای بیان علنی مخالفت و ستیز با وضع موجود؛ سنبلی به نشان احیاء و زنده بودن مبارزه ی جمعی برای تعیین سرنوشت. اما برخلاف این وجه اتحاد دهنده ی رنگ سبز در داخل کشور، رنگ سبز در بیرون از ایران عموما به عنوان سمبلی برای اعلام پلاتفرم ها و مواضع سیاسی و ترسیم مرزهای خودی و غیرخودی مورد استفاده قرارگرفته است. به این معنا که برخی گروه های سیاسی با برجسته کردن قرائت خاص و یکه ای از رنگ سبز (همسو با قرائت طیف اصلاح طلبان و معطوف به موضوع انتخابات)، تلاش می کردند (می کنند) همراهی با جنبش و نیز تعیین نحوه ی این همراهی را حق انحصاری خود اعلام کنند، تا با این حربه سایر افراد و گروه های ناهمسو با مواضع خود را که درک های متفاوتی از ماهیت این جنبش و انتظارات دیگری از آن داشتند(دارند) را ایزوله یا بایکوت کنند [تداوم جنگ ها و کشمکش های دیرینه در قالبی نو و با بهره گیری از فرصت های تازه].
برای مثال در هفته های نخست پس از آغاز اعتراضات مردمی، هنگامی که نمادهای سبز رنگ در تجمعات برون مرزی با شعار «رای من کجاست؟» پیوندی ناگسستنی داشت، به کرات از سوی افرادی از طیف های یاد شده با این استدلالِ عجیب مواجه می شدی که این جنبش تنها به کسانی تعلق دارد که در انتخابات شرکت کرده اند و از آنجا که «انتخابات» مجرایی قانونی برای مشارکت مردمی بوده و تنها معطوف به ایجاد تغییراتی در چارچوب نظام بوده است، بنابراین حمایت از جنبش مردمی از سوی کسانی که به تحریم انتخابات قائل بودند یا حذف موجودیت این نظام را هدف قرار می دهند بی معناست و به تعبیری «خلاف خواست مردم» است. با چنین نگاهی، به طبع جریانات و گروه های مزبور پذیرش «دیگران» در تجمعات اعتراضی را در صورتی مجاز می دانستند که حضور آن دیگران بدون نمادها و پرچم های مستقل و زیر سیطره ی تعابیر مورد نظر آنها از ماهیت جنبش و دلالت های رنگ سبز انجام گیرد؛ به عبارتی «همه با هم» اگر و فقط اگر «همه با ما»!
اما از آن جا که رسیدن به چنین توافقات یکسونگرانه ای (یا حفظ آنها) ناممکن بود، پس از سپری شدن دوره ای از تنش ها و جنجال ها (از جمله فراخواندن پلیس برای برخورد با حاملین پرچم ها یا شعارهای ناهمسو)، نهایتا وضع عمومی بر این منوال قرار گرفت که هر طیف سیاسی تظاهرات و آکسیون های خاص خود را برگزار کند؛ به عبارتی با وجود حمل پلاکاردها و شعارهایی که اعطای آزادی و خواست های دموکراتیک در ایران را طلب می کردند، در عمل در میان خود ایرانیان خارج کشور، برخوردهای دموکراتیک و مدارا با نظرات مخالف نمود چندانی نداشته است. [به استثنای شهرهایی که در آنها روش های دموکراتیک تری برای حضور مشترک و همگانی مورد توافق قرار گرفت]
سویه ی دیگر این ماجرا که به تنش ها دامن می زد، رویکرد آن دسته از نیروهای به اصطلاح رادیکال و سرنگونی طلبی بود (نمایندگان قرائت های ارتدوکس از مبارزه ی سیاسی) که با ارتجاعی تلقی کردن رنگ سبز و انتساب مطلق آن به خواست ها و تلقی های جناح موسوی و همراهان، تلاش می کردند در طی تجمعات حمایتی اولیه نمادها و رنگ ها و شعارهای دیگری را به صورتی تقابلی و به عنوان آلترناتیو رنگ سبز مطرح یا برجسته سازند. واضح است که این رویکردهای واکنشی و انفعالی در نهایت به سود همان کسانی تمام می شد که رنگ سبز را به طور «موجه نما»یی به عنوان حربه ی انحصار طلبی خود به کار می گرفتند (می گیرند)؛ چرا که آنها این شانس را داشتند که به کارگیری گسترده ی رنگ سبز در تجمعات اعتراضی درون کشور را نشانه ی حقانیت مشی سیاسی خود قلمداد کنند؛ (در این زمان همسویی با جنبشِ درون کشور، به رغم تعابیر دلبخواه از ماهیت و سمت و سوی جنبش، خواه ناخواه به معیاری شعاری و شاخص برای حقانیت سیاسی بدل شده بود). از سوی دیگر اقدامات رسانه ایِ سازمان یافته برای ترسیم چارچوب های معنایی و دلالتیِ رنگ سبز و تعیین اهداف جنبش سبز همواره با قوتِ تمام از سوی متولیان اولیه ی رنگ سبز و تریبون های برون مرزیِ اصلاح طلبان که همگی مزین به پسوند سبز هستند دنبال شده است و می شود. با این وجود و برخلاف تصور و خواست قدرتمدارن و مصالحه گرایان، جنبش سبز ماهیت همگون و ایستایی نداشت (و ندارد) و به زودی پتانسیل های درونی جنبش و دینامیزم تحولات داخل کشور، سمت و سوی جنبش اعتراضی مردم را از مرزهای «رای من کجاست؟» و اعلام صرف ضدیت با احمدی نژاد، به مراحلی بسیار فراتر و عمیق تر برده است.

2.2) تمایز دوم: تحول زمانیِ دلالت های رنگ سبز در داخل کشور
این درست است که رنگ سبز به عنوان نماد رقابت های انتخاباتی آقای موسوی به فضای عمومی جامعه راه یافت؛ این هم درست که در فاز گشایش جنبش، هم به دلیل محدودیت های مراحل انکشاف جنبش (از جمله ضرورت توجیه رسمی حضور اعتراضی در خیابان ها) و هم به دلیل هژمونی نسبی گفتمان اصلاح طلبی بر جنبش نوپا، دلالت های انتخاباتی رنگ سبز وجه برجسته تری داشت؛ اما به تدریج و با پیشروی جنبش به مرزهای جدید که با کسب خودباوری روزافزون برای مردم و همگانی تر شدن جنبش و سلب مشروعیت فزاینده و شکستن اقتدار حکومت همراه بود، دلالت های عمومی رنگ سبز هم پا به پای جنبش تحول یافت، به طوری که پس از چندی بسیاری از جوانان در عین به کارگیری نشان های سبز رنگ به هنگام حضور و مقاومت در خیابان ها، عملا خارج از چارچوب معنایی مورد نظر اصلاح طلبان، شعارها و کنش های اعتراضی خود را پیگیری می کنند. این روند فراروی جنبش چنان پیوسته و پابرجا بوده است که طیف سیاسی مزبور همواره مجبور بوده است از یک سو با پافشاری بر ترسیم و یادآوری مرزهای خودی و غیر خودی، تناقضات درونی مشی سیاسی خود و ناسازگاری ذاتی آن با خواسته های بنیادین جنبش را آشکار سازد و از سوی دیگر برای جا نماندن از جنبش، مدام گفتار سیاسی نارسا و عقیم خود را دستکاری و تزئین کند؛ به بیان دیگر در طی تحولات جنبش، جریان اصلاح طلب خواه نا خواه ناچار گشته است با دشواری های فراوان به دنبال جنبش بدود، به این امید که سرانجام مهار آن را به دست گیرد؛ گر چه باید اذعان کرد شانس بهره مندی از پشتوانه های مالی و امکانات رسانه ای و ساختارهای تشکیلاتی منسجم (به مثابه بخش بازمانده ی رانت های انحصاری قدرت) این موقعیت منحصر به فرد را در اختیار آنان قرار داده است که همچنان از ضریب نفوذ بالایی در شکل دادن به گفتمان سیاسی پیرامون جنبش برخودار باشند.

3- رنگ سبز و دانشجویان ایرانی خارج از کشور
از سوی دیگر عوامل دیگری هم در حاد شدن رنگ سبز و تنش های مربوط به آن در تجمعات برون مرزی موثر بوده اند؛ مهم ترین آنها حضور انبوه دانشجویانی بود که متاثر از حوادث پس از رسوایی انتخاباتی و با عیان گشتن هرچه بیشتر وجوه کودتایی این وقایع (مانند سرکوب های خونین و نظامی- امنیتی شدن فضای جامعه) به شرکت فعال در تجمعات حمایتی یا سازماندهی و برگزاری این گونه تجمعات روی آوردند. این جوانان که بسیاری از آنان برای نخستین بار کنشگری مستقیم سیاسی را تجربه می کردند از یکسو دغدغه ی بازگشت به کشور و کاهش هزینه های مشارکت سیاسی خود را داشتند و از سوی دیگر بنا به دلایل زیادی از جمله سابقه ی زیستن در کشوری که عمل سیاسی در آنجا همواره تابو محسوب می شد (خوشبختانه به برکت جنبش این تابو اکنون شکسته شده است) نسبت به هرگونه مشی سیاسی رادیکال دافعه داشتند (دارند) و به ویژه با پرورش یافتن در فضایی که در غیاب آزادی بیان و آزادی سیاسی، گفتمان سیاسیِ غالب بر فضای رسانه ای و روشنفکری، صورت تحریف شده ای از گفتمان های لیبرالی یا همان گفتمان نئولیبرالیستیِ مکرر شده در تریبون های اصلاح طلبیِ وطنی بود، نسبت به هرگونه ایدئولوژی سیاسی پرهیز یا دافعه داشتند (دارند) و لذا این دسته از دانشجویان با این تصور که فعالیت هایی عاری از معیارهای ایدئولوژیک را دنبال می کنند، با برجسته کردن رنگ سبز و با این استدلال که نبایستی از سطح شعارهای داخل کشور فراتر رفت، صف های خود را از نیروهای اپوزیسیون و به ویژه بخش های رادیکال و سرنگونی طلب آن جدا نمودند. به این لحاظ آنها برای فراتر نرفتن از مرزهای انتخابات و خواسته های اصلاح طلبانه انگیزه های ویژه ای داشتند؛ چیزی که در عمل آنان را با تریبون های برون مرزی اصلاح طلبان و طیف هایی از اپوزیسیون مصالحه طلب همسو و همراه می کرد (می کند). این رویکرد محافظه کارانه خواه ناخواه ناچار بوده است واقعیت های ایران را تا جای ممکن در سطح محدودیت های خود تعبیر یا تحریف کند و گاه حتی به کلی فراموش می کرد که می بایست با بهره گیری از آزادی های نسبی در کشورهای متروپل، صدای آنهایی باشد که هیچ تریبونی ندارند و برای بیان اعتراضات و مطالبات خود ناچارند از تمامی مجراها و بسترهای موجود استفاده کنند. [چنانچه گفته شد چنین رویکردی به طبع با برخی عملکردهای تقابلی، انعطاف ناپذیر و شعارزده ی بخش هایی از اپوزیسیون تشدید می شد و در عین حال توجیه پذیر جلوه می کرد.]
شاید به همین خاطر است که اینک با سپری شدن چندین ماه از آغاز جنبش و با تعمیق شعارها و مطالبات مردم و رادیکال شدن اجتناب ناپذیر جنبش، آن حضور انبوه و پرشور دانشجویان ایرانی خارج از کشور در ماههای اولیه، به تدریج کم فروغ تر شده است و اکنون کسانی از آنها برجای مانده اند که تعهدات جدی تری نسبت به کنش مندی اجتماعی- سیاسی در خود احساس می کنند. اینان اگرچه در مرحله ی کنونی جنبش سعی دارند به شیوه ی خود و تا حد امکان واکنش ها و اقدامات جمعی شان را با خصلت های تحول یابنده ی جنبش درون کشور تطبیق دهند، ولی متاسفانه در مقیاس عمومی وجود برخی سرگشتگی های نظری و تحلیلی در رویه های جمعی آنان همچنان مشهود است. مهم تر آنکه بنابرهمان پیش داوری ها و خلاءهای سیاسی و نیز محدودیت هایی چون ضرورت بازگشت به کشور، به رغم تلاش های پیگیر و خلاقیت ها و خصلت هایی که کار آنان را از نسل های پیشین متمایز و برجسته می کند (نظیر اعتقاد به کار افقی و شبکه ای)، فعالیت ها و دستاوردهای آنان کماکان در معرض این خطر قرار دارد که از سوی طیف های قدرت طلب و مصالحه اندیش مورد مصادره یا بهره برداری قرار گیرد؛ یعنی در صورت عدم هوشیاری و بازنگری در رویه های سیاسی (به خصوص به کارگیری استانداردهای دوگانه در مورد ضرورت حفظ استقلال سیاسی)، این تهدید به قوت خود باقی است که سمت و سوی حرکت های آنان در درازمدت به جای منافع مردم با منافع طیف های سیاسی ویژه ای همسو گردد.
شاید با این اوصاف در حال حاضر انتظار دور از ذهنی به نظر برسد که از دل این گروههای دانشجویی، تشکل های سراسری مستقل و به هم پیوسته ای چون «کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی» زاده شود؛ اما با این وجود خواه به دلیل ضرورت های زمانه و نیازهای مبرم جنبش به حمایت های جهانی سازمان یافته، و خواه به دلیل خیل انبوه دانشجویان ایرانی خارج از کشور و پتانسیل های آزاد شده به واسطه ی جنبش در میان آنان و نیز تسهیلات فراوان ارتباطی و رسانه ای، امید بستن به احیای شکل نوینی از کنفدراسیون، امید بی جایی نباشد. نا گفته نماند که درست به دلیل همین پتانسیل ها، تلاش هایی «از بالا» برای شکل دادن به نمونه های «اهلی شده ای» از کنفدراسیون و یا شبکه های فراگیر دانشجویی در حال انجام است؛ تلاش هایی که به طبع در ادامه ی همان روند کشمکش های سیاسی بر سر هژمونی یابی در جنبش و نیز احتمالا پیش دستی کردن بر تشکل یابی مستقل دانشجویان قابل ارزیابی است.
[پایان بخش اول] / 4 بهمن 1388 /
http://sarbalaee.blogspot.com/2010/02/blog-post.html
__________________________
پانوشت:
1) محسن کدیور/ «جنبش در چهار راه جمهوری» :
http://www.rahesabz.net/story/8260/
آقای کدیور در این مقاله وضعیت «مطلوب» خود را «جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه» معرفی کرده است؛ ولی از آنجا که از دید ایشان (و بسیاری دیگر از همراهان) عمل سیاسی یا سیاست، عمل در حوزه ی «مقدورات» است، در شرایط حاضر جنبش باید از آن «مطلوب» (جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه) چشم بپوشد و با واقع بینی و «عقلانیت سیاسی» به امر «مقدور» یعنی «جمهوری اسلامی در سایه ی ولایت فقیه، البته با تفسیر تازه ای از قانون اساسی» تن دهد!
2) اگر پیروزی را نه رسیدن به نقطه ای معین، بلکه مفهومی واجد مراتب و درجات بدانیم، جنبش تا همین جا هم پیروزی های بزرگی کسب کرده است که خواه ناخواه در رشد آتی سطح مبارزات اجتماعی در کشور تاثیر گذار خواهند بود. اگر چه پتانسیل های اجتماعی این جنبش چنان است که دستاوردهای بسیار بزرگتری را می تواند هدف قرار دهد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد