logo





حضورت

دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۸ فوريه ۲۰۱۰

بیژن باران

bijan-baran.jpg
برای احمد و بهروز- مخاطره و خاطره

پس از این که ربوده شدی
سایه ها به خانه ریختند
بردند چنگیزی به چنگ هیز آنچه خواستند.
شاید هم پاداش به آن افزون.

بی کاری کولاک می کند.
نان آور نیست.
نبودت ز کف ربود دینار در بازار.
سهم بچه ها کوچک و کم تر شده؛
چادر همسر نخ نما.
بی تو باغچه از بی آبی مزمن ساکت می سوزد.
قامت غرور نسترن تکیده و شکننده شده؛
ردیف اطلسی و لاله عباسی زرد و عصبی.

اگر چه سایه قامت نان آورت در حیاط نیست
ولی در اندیشه و رویای ما
تو هنوز پشت دری-
گویا کلید در را نیز بردند آنها.
حیات خانواده در تهدید دایم است.
هر روز، امروز و فردا شود.
ساعات نور اطاق محدود شده؛
رفت و آمد به خانه کم و کمتر.
در این روزگار گرانی
نبود نان آور مصیبتی است.

کجایی ای شرافت قوم قائم، قربانی حقیقت،
رسالت مدنی، برآیند فقر و رهایی.
ای چاووشی مبیین فقرانتقاد یا انتقاد فقر!
با پیغام آخر به مام "دیگر تمام شده" لباس بخانه جلوتر آمد.
شاید لگد بر جناغ سینه بسته راه بر هوا.
ترا بی خواب، بی غذا، بی دوا
کجا می برند این بی اعتنای تار تار کج گوژ سایه ها
بر دیوار سفید فردا
درضجه ی دور چگور، لابلای این مه اکید زور.

در حلقه ی رفیقان
حضور عزیزت غدغن شده؛
غیبتت با حکم تبرئه در راه.
ملاقات حضورت در خاطرات رخ می دهد.
در جوار دیوار
نگاه کن بما اگرچه نه بیدار
نباشد ترا رخصت دیدار.
دروازه بسته ی نگاه ما را نیازست لولای مفتاح نگاه تو-
برای کمال گروه در نور فردا.
ما به تاریکی نگاه می کنیم با چفت و رز زنگ خورده تا
صدای ترا در یابیم از پشت حصار- اگر چه نارسا.
حضور تو در هندسه جمع خالی ست.
ولی در خاطرات ماهستی مستدام.
آیا زوج کفش مشگی مرتب دم در، مال توست؟
گویا این صندلی، نه برای دیر آمده ای؛
بلکه برای کسی ست که اینجا نیست.
دست تو بسوی نمک سایه ندارد بر مستطیل سفره.
مداد بر کاغذ سفید روی میز کنار پنجره
در انتظار دست توست.
انگار نگاهت از پس پرده نسیم
ستاره سرخ را در محجبه ی لاجوردی منتظر ست.
ولی صدای تو در تلاشی یا در تلاش
چو زنجره بسوی پنجره، در نورمستدام.
شاید کنج تاریک اطاق
در حساب جمع، تفریق اضافه کرده.
اما سکوت مطلقه بر نور بسته راه
ورود آزاد به جمع را.
..
قانون، قرینه قبول دارد.
هر نوع عدم قرینه، جرم؛
یعنی محکوم است- بی نیاز به قراین.
اگرچه قداره قانون قدرت یا
ورای قدرت قانون
بر قوی گردنت سایه انداخته؛
ولی عشق با محبس، مرض، مرگ از بین نمی رود -
الا با نفرت و آز.
در اطاق دور
چشم باور آن قدر نبود برای رج روی کاغذ جور
با قلم قدر ونه تقدیر.

ادامه ی انتظار، بی قرار.
در دور دست، باد گرم شیشه ای ۲۴ در ۷ ادامه دارد.
صاحبان باد گرم با پوشاک گران نرم
پشت نقاره، با قرو قنبیل قیافه گرفته، ُغر می زنند؛
بر طبلهای عاریتی انفرادی می کوبند.
با مطرب رو حوضی با بزک و دوزک امروزی شتر دور می زنند.
ریسمان به آسمان، دسته جمعی ُکر می زنند.
اسقاطیون قدیمی درخاطرات آن روزهای رفته ی سور و زور-
نوشیدنی بدست، در حمایت فراورده های تبلیغی قهقه ُپر می زنند.
ورق جوانی طی شده بُر می زنند.
پرده تفخرحقیر و خرفت ُ گر می زنند.
مصرفیان هر وعده غذا، باسماتی اضافی چلو به چاه ریزند.
بقایای غیبت عظما، شکم خالی تر شود.
ولی از رفاه برون، نیست کمکی برای بقایای غیبت درون.

در پشت پنجره
جدا از ما.
جیره ناچیز
با غنای تخیل،
فکر
خانواده، خانه، خیابان، شهر
می آمیزد با
آفتاب، خاک، باران، باد تا
بی نهایت شود.

صدا میماند برای فردا.
امروز سخن ممنوع؛
خط خوردگی واژه های لغتنامه
با خط قرمزناخن شست و سبابه حاکم.
َتلاشی شادی و تلاش.
حضور کانون بدور شمع فروزان عشق اکیدا ممنوع.
صدای حیات، طنین تراکم حرکت
بر نطع زمین-
ِشنَوَد آن تجربه را
کودک فردا.
*
ای مادیان زین شده ی سفید
در سواد فلات بلند
انتظارت سر آید.
زیرا در صبح سرخ
سوار از قلعه جدا، بر خط افق
بسوی تو، سپس به دروازه شهر، آید.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد