بر خاکریزِ خیسِ گورستان
گُّرگانِ گر
ماه را تکه تکه می درند.
کفن های کهنه از گور گریخته اند.
چندین کلاغ پیر
بر تابوت هایی از نقره ی خام
مراثی ارمیا را تلاوت می کنند.
بر خاک پشته
کولی قزکی می ترکد،
و نور چونان کودکی
از کابوس برمی خیزد.
...دیده بود. با دو چشم خود دیده بود وگفت: نمیدانم! مهنه بود یا نبود. اما باد بود. و باد کبود بود. و بید بود. و بید سبز نبود.سیاه بود. و روز، سیاه بود.و سواران، سیاه بودند. و اسبانشان، سیاه بود. و هرچه که سپید بود، سیاه بود. و بوسعید بود. یعنی که بود و نبود. و سپید بود بوسعید.و زنجیر بود. و زنجیر، سیاه بود.. بر دست و بر پا و بر گردن و بر شانه و بر پیشانی اش زنجیر بود. پیراهن نداشت. برهنه بود. تنها کراواتی سرخ بسته بود. و گیسوانش را چون دم اسب بر پشت سر بسته بود. وگیسوانش را بر دم اسب بسته بودند. و کنار بازار چاقو فروشان بود یا سرای تازیانه فروشان... مشتی رند را سیم داده بودند که سنگش زنند.
- تازیانه اش بزنید! سیصد تازیانه اش بزنید!
و بوسعید دندان بر دندان می فشرد و چشم بر بام میگردانید و کلمات از لبانش بر خاک میچکید: لا تخف! لا تخف!
و قاریان را گفته بودند تا قران بخوانند. و سواران، مردمان را میتاراندند. و مردمان می گریستند.تلخ!
کبوتر بود یا نبود. قناری بود یا نبود. قمری بود یا نبود.هد هد بود یا نبود.هرچه بود یا نبود.... گلو بریده، از بامی بر بامی پر گشوده بود و میخواند:
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست.
همین!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد