logo





فرهنگ آزادی و بحران اندیشه1

دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۸ - ۲۵ ژانويه ۲۰۱۰

منصور کوشان

koushan.jpg
1

مرگ اگر چه از منظرهای گوناگون معنابخش زندگی یا به طور عام کلید اصلی مفهوم هستی است، اما هم چنان، در گذر تاریخ و زندگی هر موجودی هراس‌انگیز بوده است. انسان‌ها، به طور عام، هم به صورت غریزه و تجربه و هم بر اساس دانش و تعقل از مرگ می‌ترسیده‌اند و می‌ترسند و این نه تنها امری طبیعی است که عامل مهمی هم برای پیش‌رفت و رسیدن به استقلال است و هم عامل مهمی برای واپس‌مانی و رسیدن به بردگی.
تجربه‌های تاریخی و اندیشه‌های والا نشان داده‌اند انسان تنها در صورت شناخت دقیق از موقعیت خود، می‌تواند این مرز ناپیدای میان مرگ و زندگی را بشناسد. شناخت مرز میان مرگ و زندگی، از این‌رو سخت و گاه ناممکن است که برای همه انسان‌ها یک سان نیست. مشخص نیست چه هنگام پذیرش مرگ پیروزی زندگی است و چه هنگام انکار آن تداوم زندگی. هم‌زیستی مرگ و زندگی از آن‌جا که هم مکمل هم هستند و هم متضاد هم، مرز میان بردگی و آزادی را نیز در انبوهی از چراها و بهانه‌ها پنهان می‌کند. برای بسیاری از انسان‌ها مشخص نیست کجا انکار مرگ برابر است با تداوم انسانیت یا آزادی انسانی و کجا پذیرش آن همراه است با زندگی خفت‌بار یا شکستن انسانیت.
تاریخ ملت‌ها، به ویژه تاریخ ایران نشان می‌دهند کم‌اند آن لحظه‌ها یا دوره‌های تاریخی که انسان‌ها در برابر مرگ، آگاهانه می‌ایستند و رسیدن به آزادی را به زندگی برده‌وار یا حیوانی ترجیح می‌دهند. به بیان دیگر، شعار "آزادی یا مرگ" که در جمله‌ی پر طنین فردوسی "چو ایران نباشد تن من مباد"، معنای گسترده و فرامکانی می‌یابد، آن هنگام تحقق می‌یابد که انسان‌ها به درک درستی از زندگی و شکست مرگ رسیده‌اند. حادثه‌ای که پس از سی سال، سرانجام در ایران جامه‌ی عمل پوشید و حسرت دیرینه‌ی نه تنها ایرانیان آزادی‌خواه، که تمامی ملت‌های متنفر از مرگ و بردگی یا زندگی حیوانی را پاسخ می‌دهد.
حضور هزاران کس در خیابان‌ها، به ویژه جوانان، با آگاهی از این حادثه‌ی مخوف که فرمان کشتار صادر شده است و دژخیمان سراپا مسلح آماده‌ی شلیک در گوشه و کنار ایستاده‌اند، نشان می‌دهد انتخاب مرگ در راه آزادی، بر پذیرش ناگزیر بردگی، الویت دارد. در واقع آن‌چه امروز در ایران اتفاق می‌افتد و جهانیان را به شگفتی و تحسین واداشته است، شکست مرگ است. پیروزی انسان بر حیوانیت یا بربریت است. فریاد مردم و حضور شکوهمند آن‌ها در برابر گلوله، حتا مردمان سرزمین‌های متمدن و آزاد را نیز به همراهی و هم‌خوانی کشانده است، چرا که هر کس در هر موقعیت و سامانه‌ای، از مرگ و قدرت آن متنفر است و به عینه می‌بیند که چه‌گونه مرگ یا قدرت مرگ‌طلب در برابر آزادی‌خواهان به خاک ذلت افتاده است.

2

هم‌بستگی نامنتظرانه‌ی ایرانیان نه تنها حرکتی شکوهمند که جنبشی غافل‌گیرکننده بود. به رغم بیست سال فعالیت پنهان نیروهای مخالف حکومت اسلامی و ده سال فعالیت نیروهای اصلاح حاکمیت اسلام بر جامعه‌ی مدرن، باز هم تصور روشنی از چنین همبستگی وجود نداشت. مردم، آن هم از قشرها و طبقه‌های گوناگون، چنان در اعتراض به تقلب انتخابات خرداد 1388، دوشادوش یک‌دیگر آسفالت سیاه خیابان‌های شهرهای بزرگ، به ویژه تهران را در زیر حضور پر قدرت و در عین حال مضطرب خود پوشاندند که هر گونه طرح از پیش تعیین شده یا حرکت‌های سازمانی را به چالش‌های جدی و بازنگری‌های ژرف واداشتند.
نشانه‌های ویژه‌ی جنبش ایران، که اکنون با در بر داشتن طیف‌های گوناگونی از اندیشه و سلک و مرام، "جنبش سبز"2 نامیده می‌شود، نه تنها نیروهای مشخص سیاسی و گروه‌ها و سازمان‌ها و حزب‌ها را، به چالش با گذشته‌ی خود واداشته است که بسیاری از روشنفکران و تحلیل‌گران سیاسی و اجتماعی را نیز به بازنگری در تفکر و جهان‌بینی خود فرا می‌خواند. برایند رو به رشد و گستردگی این جنبش، هم مرزهای قراردادی طبقه‌بندی شده، مثل جنبش کارگران در برابر کارفرمایان، جنبش چپ در برابر راست، جنبش سوسیالیسم در برابر امپریالیسم یا به طور کلی جنبش فرودست در برابر فرادست و ... را در هم ریخته است.
در جنبش سبز امروز ایران نه سرمایه‌داری مطرح است و نه به طور کلی اقتصاد محور یا دست‌کم آغازگر آن است. در جنبش امروز، حقانیت آزادی در برابر حاکمیت استبداد ایستاده است. استبداد به معنای عمیق آن که بسیار عقب افتاده‌تر از دیکتاتوری، فاشیسم یا هر حکومت ضد آزادی و برابری است. در جنبش سبز، خواست مردم با "رای" آغاز شد. در این رای، به رغم معنای نمادین آن، انتخاب آزاد و مستقل، مفهوم از پیش تعیین شده‌ یا شناخته شده‌ی دیگری آشکار نبود. از همین‌رو نیز نه می‌توان حضور این جنبش را "وابسته به تقلب" و تداوم دولت گذشته نامید و نه وابسته به "بازپس دادن رای" و "به رسمیت شناختن یکی از نامزدهای مخالف". به بیان دیگر، به سختی می‌توان "عقب‌نشینی حکومت" یا "پیروزی یکی از نامزدهای مخالف" را نقطه‌ی پایانی برای این جنبش در نظر گرفت.
نشانه‌های موجود حرکت‌های خودجوش و آزادی‌خواهانه‌ی مردم در گذر هفته‌های گذشته، همه حاکی از آن است که حضور هر کدام از نامزدهای انتخابات سال 1388 در دولت، نمی‌توانست مانع از حضور مردم در خیابان‌ها شود یا خواست‌های آزادی‌خواهانه‌ی آن‌ها را نادیده بگیرد. در واقع، ناتوانی در برابر سازمان‌دهی به جنبش یا دنبال‌روی کسانی که نقش موقت رهبری جنبش را به ‌صورت نمادین و نه حقیقی به عهده دارند، ناشی از این واقعیت است که "انتخابات" ایستگاه یا سکوی حرکت مردمانی بود که خواست‌هایشان فراتر از داد و ستدهای روزمره یا معیشت و رفاه است. حضور همه جانبه‌ی مردم با اندیشه‌های گوناگون از قشرها و طبقه‌های مختلف و به ویژه ایستادگی جوانان در برابر "زور" و مغلوب کردن "مرگ" یا شکست گلوله و چاقو و باتوم و هر گونه ایزار شکنجه و "قلدری"، نشان می‌دهد که چه‌گونه خواست آزادی، می‌تواند همه چیز حتا خواست رفاه در حکومت‌های سرمایه‌داری یا خواست امنیت در حکومت‌های دیکتاتوری را نیز پس بزند.
تجربه‌ی سی سال زندگی در زیر سلطه‌ی حکومت اسلامی، با توجه به فراز و نشیب‌هایش، به مردم ایران آموخت که نه رفاه بدون آزادی می‌تواند به آن‌ها امنیت بدهد و نه امنیت بدون آزادی می‌تواند برایشان رفاه بیاورد. از این‌رو، به یک همبستگی فراخویشی یا فراعقیدتی رسیدند.

3

اگر چه سی سال حکومت اسلام با توطئه‌ها و تخطئه‌های روحانیان توانست جان هزاران آزادی‌خواه را بگیرد و میلیون‌ها انسان را به ورطه‌های وحشتناک از خودبیگانگی برساند، اما سرانجام ایرانیان را به آن منزلگاهی رساند که قرن‌ها تاریخ ایران چشم‌انتظار آن بود: جدایی دین از حکومت.
حکومت روحانیان مسلمان و اجرای کم و بیش حکومت اسلام بر جامعه یا تحقق قانون‌های اسلامی بر شهروندان، نه تنها به ایرانیان معنا و مفهوم ظاهر و باطن اسلام و هویت روحانیان و وابسته‌گان آن‌ها را شناساند که به جهانیان نیز نشان داد که در پشت فرمان‌های آسمانی یا الهی چه خواست‌های پلید اجتماعی نشسته است.
حکومت جمهوری اسلامی در ایران نشان داد که حاکمیت دین، فراتر از استبداد، دیکتاتوری، فاشیسم، سرمایه‌داری، استالینیسم یا هر ایدئولوژی مخربی است که بشر در طول تاریخ، به ویژه در دوران معاصر شاهد آن بوده است. حکومت‌های ایدئولوژیک یا جزم‌گرای گوناگون، هر کدام با حاکمیت فرهنگی بر فرهنگ‌های دیگر وجود و حضور خود را توجیه می‌کنند. اما حاکمیت دین، تنها با انکار فرهنگ یا هر گونه دست‌آورد انسانی، می‌خواهد راه خود را هموار کند و پیش ببرد.
در جامعه‌ی ایران، سی سال نیمی از عمر انسانی است، اما اکنون دست‌آورد ایرانیان بیش از بهای نیمی از عمرشان است. چرا که دیده‌ها، شنیده‌ها، خوانده‌ها و ده‌ها نشانه‌ی دیگر که حاکی از گفتار، کردار و اندیشه‌ی ایرانیان است نشان می‌دهد جمعیت قابل توجهی از مردم ایران در گذر چند سال گذشته، به ویژه در ماه‌های اخیر، به چنان شناختی از هویت حکومت اسلامی و روحانیان رسیده‌اند، که هم از تکلیف‌های روزمره، چون نماز و روزه و خمس و زکات و صدقه و غیره رو برگردانده‌اند و هم در شک به اصل‌های دین و مذهب، چون امامت، عدالت و نبوت درغلتیده‌اند. به بیان دیگر، خشم و نفرت مردم از حکومت اسلامی و روحانیان، آن‌ها را وادار به روی‌گردانی از آن‌چه کرده است که تا دیروز بدون اندیشیدن به آن بی‌چون و چرا انجامش می‌دادند و امروز بدون داشتن پاسخی شایسته یا به واقع بدون پرسش و پاسخی سازنده، آن‌ها را وانهاده‌اند. به سخن دیگر جنبش امروز ایران، نه تنها حکومت جمهوری اسلامی و روحانیان را به بحران پایداری و بقا کشانده است که مردم نیز در گدر رسیدن به آزادی به برزخ یا بحران "ایمان" کشیده شده‌اند. حادثه‌ی بسیار مهمی که تعهد و مسؤلیت متفکران، نویسندگان و روشنفکران را در درازای جنبش تا رسیدن به آزادی، بیش از هر زمان متوجه‌ی روشنگری، تحلیل و تفسیر دین و مذهب و چه‌گونگی رهایی از آن می‌کند تا جامعه بتواند بحران اندیشه و شناخت را پشت سر بگذارد. چرا که هم تجربه نشان می‌دهد با خشم و نفرت روی برگرداندن از امر مهمی چون ایمان، بازگشت آن را به جامعه ناگزیر می‌کند و هم حضور فعال مصلحان حکومت جمهوری اسلامی و معتقدان به توانایی‌های اسلام برای یک حکومت دموکراتیک یا مردم‌آگاهانه اهرم‌هایی برای بازگشت دین به جامعه‌اند.

4

تجربه‌های تاریخی و هزاران پژوهش و نوشتار و گفتار نشان می‌دهد گفتمان‌های سیاسی برآمده از شخصیت‌های سیاسی، هموارکننده‌ی راه و خواست آن‌ها است و نه مخاطبان جامعه. هر شخصیت سیاسی یا حتا فیلسوفی تلاش می‌کند که اندیشه‌ی خود را ثابت کند و بستر رشد و تعالی آن را هموار گرداند. به بیان دیگر، نمی‌توان از متنی نا آفرینشی، انتظار خوانش‌های گوناگون بسیار یا تفسیرهای متعدد و متفاوت فراوان داشت. از این‌رو، هم‌چنان که تاریخ نشان می‌دهد این ادبیات آفرینشی و هنرها هستند که امکان هر گونه تأویل سیال را ممکن می‌گردانند و به رغم خواست آفرینشگر آن‌ها می‌توانند مخاطبانی دیگرگونه و متفاوت با یک‌دیگر داشته باشند.
چشمه‌ی معرفت‌‌های عمیق انسانی، روزنه‌های آزادی، چه‌گونگی‌ مدارای انسانی و رسیدن به یک "نیکان‌شهر" یا جامعه‌ی مردم‌آگاهانه که در آن امکان تحقق خواست‌های فردی و قومی ممکن می‌شود، ادبیات آفرینشی است. از این‌رو، بدون این که نقش نوشتارها و نقاشی‌ها، طرح‌ها، فیلم‌های افشاگرانه، منتقدانه و رهنموددهنده را بتوان نادیده گرفت یا از تأثیر آن‌ها کاست، واقعیت این است که هنرهای آفرینشی، به ویژه ادبیات در ایجاد پرسش و پاسخ اهمیت والایی دارند و یکی از به‌ترین وسیله‌های پرورش و رشد جامعه‌اند برای به‌تر و سریع‌تر رسیدن مردم به خواست‌های خود و نهایت به معنای راستین آزادی.
سخن آخر این که تجربه‌ی نامیمون انقلاب سال 57 را به خاطر بیاوریم و بدون این که جنبش و راه‌های دست‌یافتن به پیروزی آن را فراموش کنیم، وظیفه‌ی خود بدانیم که رساندن آگاهی، شناساندن اندیشه‌ها، تحلیل مکتب‌های سیاسی، بررسی حکومت‌های گوناگون، ارزش جایگاه تعقل، اهمیت انتخاب و نهایت ویژگی هویت انسانی و استقلال فردی، برای یک نویسنده، متفکر و روشنفکر وظیفه‌ای مهم‌تر و گاه حیاتی‌تر از فریادها، مشت‌های گره کرده و حضور در اجتماع‌های چند هزاران نفری است. چرا که جامعه‌ی ایران، حتا در دست‌یابی به آزادی و یک دولت مردم‌آگاهانه، با بحران اندیشه و شناخت وجه‌های گوناگون و متفاوت آن روبه رو است و نیازمند یک چالش جدی از فرهنگ آزادی و دولت مردمی است.

5

در این شماره‌ی جنگ زمان، به ضرورت و به دلیل جنبش آزادی‌خواهانه‌ی ایرانیان در ماه‌های گذشته، بیش‌تر متن‌ها بر همین محور می‌پرخد. به ویژه نوشتار داریوش آشوری با عنوان پژواکِ معناییِ سَبک در کار نیچه و نوشتار یورگن هابرماس (کسی که هم‌زمان با جشن هشتادمین سال تولدش، متهم بی‌دادگاه نمایشی حکومت اسلامی است) با نام انگيزه‌های تفكر مابعد متافيزيك توانایی اندیشه در انتخاب و درک حقیقی از ایمان را می‌شناسانند. چنان که نوشتار روشنگرانه‌ی جیمز وود که به مناسبت صد و پنجامین سال کنوت هامسون نوشته شده، نشان می‌دهد چه‌گونه نفرت از استثمار به ویژه استثمار فرهنگی، نویسنده‌ای را به چالش‌های گوناگون می‌کشد. در راستای جنبش امروز و موقعیت ویژه‌ی جامعه‌ی ایران نوشتار فرج سرکوهی با عنوان چالش‌های جنبش 88 و نوشتارهای همکاران دیگر در بخش رویدادها، هر کدام نگرشی است ویژه به روند جامعه‌ی ایرانیان برون و بیرون از ایران.

پی‌نوشت فرهنگ آزادی و بحران اندیشه:

1. این جستار، پیش‌خوانیِ فصل‌نامه‌ی فرهنگ، ادبیات و هنر جُنگ زمان است که در پاییز 1388، منتشر شد. بازانتشار آن در این جا به ضرورت فضای فرهنگی روز است.
2. رجوع کنید به تابستان 88، صفحه‌ی194همین شماره‌ی جنگ زمان، نوشتارهای: خطبه‌ی مذبوحانه‌ی سرکوب و نمایش خودکامه‌ای در حسرت سریر خدایی، خیانت به اختیار خود و نسل آینده، نقش واژه‌ها در هدایت جنبش‌ها، زمینه‌های حکومت تک قطبی شدن و جنبش سبز و جنبش سبز، جنبش چند صدایی.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

آلمان
ایرانبان بهرام آبتین
2010-02-01 23:01:05
درود بر همه خردورزان آینده نگر من کاملا با شما هم نظر واین قول را خواهم داد که همراه هستم چنانچه در این راستا بیانات ارزنده بیشتری را حظورا یا که تلفنی با من در میان بگزارید سپاس گذار خواهم شد به امید روزی که خردورزان میهنمان شهامت شنیدن حقایق وجسارت بیان نا گفتنی ها به همه توده های مردم داشته باشند چرا که ما هم اکنون در حال تاوان دادن به حرفهای نا گفته مان می باشیم .پایدار باشید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد