logo





افسانه ی گل

شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۸ - ۲۳ ژانويه ۲۰۱۰

جهانگیر صداقت فر

من به تنهایی گل میمانم
وبه اندوه شب بی مهتاب:
نفسم عطر دلاویز محبت ها ست،
هستی ام جلوه ی زیبایی ِ عشق؛
از بد حادثه اما، آه
حسرت بوسه ی سیمابی ماه
مانده بر جانم.

در کنارم به جز از خارُبن ِ خاطره ها یاری نیست
باغ بی برگ حریفان خفته ست
در سرا پرده ی شب طالع ِ بیداری نیست.

گر به گلبانگ پگاه
شبنمی می چکدم بر گونه
حسرت عمر عبث رفته به باد است: - نمادینه ی هیهات و دریغ -،
اشک شوقی که نوید آورد از وعده ی دیداری نیست.

من چون افسوس ِ شب ِ باز پسین ِ گل پژمرده
که ز ناکامی ایام دل افسرده ست،
یا چو آن غنچه ی بیگاه شکوفیده
بر تن ِ صبح ِ کفن پوش ِ زمستانم :

کسی از حظ ٌ حضورم به سر ِ شاخه ی زیبای سحربهره نبرد
و شباهنگام
کسی از مردن نا غافل من غصه نخورد.

من به تنهایی خود می مانم:
مثل آوار ِ ُنت ِ نیلبک ِ نوحه سرایی بر باد
در پریشانی خود سرگردانم
در گذار سفر کوته گهواره به گور
گل ِ َپر َپر شده ای در گذر توفانم.

جهانگیر صداقت فر
تیبوران - ژانویه 2008

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد