درکوی شب شکستند گلبانگ میگساران
بر بام صبح اینک، هشدار هوشیاران
تا رخت بندد از شهر خنیاگر سپیده
در نطفه کور کردند شبگیر بیشه زاران
آیین مهر ورزی میراث ماست هیهات
خورشید شقه کردند " شق القمر" شعاران
عشق و شعور و شادی، مشی مرام ما بود
این هر سه سربریدند برپای سر سپاران
آواز آشتی را از کوچه ها ربودند
زنجیر کفر بستند بر حنجر هزاران
آغوش پرده ها را در پنجره دریدند
عشقی مگرنهان بود در بزم شادخواران
بر رهگذار میقات دار بلا نهادند
تا نشکفد " انالحق" در نای سربداران
تابوت خون لاله بربال بلبلان رفت
گلمیخ سرخ رویید بر قلب داغداران
تا دور دیدِ این دشت جشن شکوفه ها بود
مرگ آفرید و زشتی، پاییز دین مداران
چون فتنه ی مغولان بی وقفه خشک و ترسوخت
ویرانی است باری ناموس شعله واران
ما را حرام کردند بر ساقه های رویش
زیرا چو خار بودیم بر چشم بی تباران
تا امتداد تاریخ تندیس خسروانند
استاده در بلندا بر زین صخره ساران
ما باور بهاریم، ابر امیدواریم
سرشار آبشاریم از خوشه های باران
بر بال مرغ توفان تیراژه طاق بسته است
ِتشک ِ خزان شکسته است: اینک دم ِ بهاران
آیندگان خدارا، در دادگاه فردا
گیرید داد مارا زین خیل نابکاران
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد