logo





پیر فقیری می‌شناختم در قم

دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۸ - ۲۱ دسامبر ۲۰۰۹

رضا هیوا

reza-hiwa.jpg
در پانزده سالگیم بود که اتفاق افتاد. گفتگویی را که نمی‌بایست می‌شنیدم شنیدم. نمی‌ دانم خشم بود، نا باوری بود یا این یقین که در آستانه انتخابی هستم که دگرگونم خواهد کرد … که مرا آنچنان می‌لرزاند. پنج دقیقه بعد در مقابل پدرم ایستاده بودم و لرزان ولی استوار به او می‌گفتم:
"شنیدم چه در پیش داری. این کار را نخواهی کرد یا مرا در پیش رو داری!"
با ناباوری مرا نگریست و سریع درک کرد که در یک قدمی از دست دادن پسر است. همه چیز به خیر گذشت. عشق ما بهم ادامه یافت. هیچ کداممان از آن رویداد سخن نگفتیم. دوران کودکی من در همین پنج دقیقه به گذشته پیوست و از آن روز ببعد حتی مادرم بیشتر به دنبال مشورت من گشت.
در مقابل "پدر" ایستادن و از "حق" دفاع کردن هم درس است و هم مکتب. عشق، آری، ولی آنچه که والاتر از عشق بین دو فرد است شرافت طایفه است از آدم تا همسایه.
وقتی شنیدم که آقای منتظری بخاطر اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی که با اکثرشان نه تنها اختلاف بلکه حتی ضدیت داشت، در مقابل "پدر" ایستاده، اشک به چشمانم آمد. آن روز هنوز خبر نداشتم که برادرترین برادرانم را درین قصابخانه اعدام کرده اند. و این سالها بعد بود که خاطرات منتشر نشده گروهی از عزیزان بازمانده آن کشتار را خواندم. "خواندن" شاید واژه مناسب حال نباشد. از لابلای خطوط و واژه ها فریادها، خونها، سرودها و … درد چون سیلابی مرا می‌برد به سرزمینی که فکر نمی‌کردم "بتواند" وجود داشته باشد. و بدون استثناء، در هر کدام ازین خون نامه ها، چند بار نام آقای منتظری و نمایندگانش در زندان می‌آمد، چون پیامبران دنیایی که در آن جان آدمی هنوز قدر و بهایی دارد.
هر چه زمان می‌گذشت بر احترام من بر پیر افزوده می‌شد.
تراژدی یا شوخی بی رحمانه تاریخ بنامیدش، ولی "پدرِ" ایشان را قانونی که خود آقای منتظری از مهندسینش بود به ماورای قانون و بالا تر از آن رسانده بود.
و آن شد که نمی‌بایست می‌شد. بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی که رسماً وجود خارجی ندارد به عمل آمد. حتی هیچکدام از "اصلاح طلبان" در تمام این سالهای سخنرانی های زیبا، نامی ازین جنایات نیاورده اند. چرا که محکوم کردن این جنایات که با فتوای مستقیم آقای خمینی آغاز شده بود، شهامت شکستن "تابوی تابوها" را می‌طلبید.
و درست در چنین شرایطی است که باید بهای راستین طغیان پیر مرد را درک کرد.
خاطرات خود آقای منتظری از بهترین اسناد افشاگر این جنایات است.
زندگی شخصی آقای منتظری به "پیش" و "پس" این کشتار تقسیم می‌شود. "ولایت فقیه"ی که آقای منتظری برایش جنگید در مقابل ایشان "مطلقه" بودن این قدرت و این حکم را بر ملا کرد. آقای خمینی که حتی تحمل انتقاد یار وفاداری چون ایشان را نداشت، ایشان را "تنبیه کرد"! اگر درین نظام آقای منتظری تنبیه شدنی است وای بر مردم! وای بر مخلافین!
آقای منتظری یکی از اولین قربانیان طراز بالای "قدرت مطلقه"ای شدند که خودشان کاشتند و آبش دادند. گویا در ایستادگی در مقابل پدر، من شانس بیشتری داشتم، هم در پی آمد کله شقیم برای خودم و هم برای پدرم.
هم در سالهای حبس خانگی و هم پس از آن، ایشان همواره وفادار به این طغیانگری و عدم رعایت "دستور"های "آقا"ی جدید، به افشای آنچه که ایشان انحراف از یک حکومت عادلانه و "اسلامی" می‌داشتند پرداختند.
شاید امروز زمان آن رسیده باشد که مردم ما بدانند که براستی برای چه آقای منتظری از "چشم امام افتاد". این آگاهی عمومی را هم به خاطره ایشان مدیونیم و هم برای درک دوران سی ساله بعد از انقلاب.
و بدنبال آغاز جنبش خرداد، در کنسرت سکوت مراجع، باز صدای ایشان بود که بالا تر و رسا تر از بقیه شنیده شد. در حالیکه آقای صانعی در عین سکوت در مقابل کشتار و سرکوب جوانان عزیزمان، "شجاعانه" به کشتار تظاهرگنندگان مسلمان چینی اعتراض می‌کرد، آقای منتظری از خانه خودمان سخن گفت و ظلم درین خانه. در همین روزها بود که ایشان یکی از مهمترین ارزیابی های خود را از نقش خود در ساختن این ماشین سرکوب این چنین بیان می‌کند:
‏"اين جانب كه همه مى دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و [...] اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان ‎رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى بینم."
و چند جمله بعد می‌افزاید:
‎"براى انسان اقرار به اشتباه ننگ نيست، زير‏ ‏بار حق نرفتن ننگ است."
شاید آخرین کرادرشان که نشانه شخصیت ویژه و تابو شکن ایشان است دو روز قبل از درگذشتشان اتفاق افتاد. ضحاک که در تلاش بود تدارک یک سرکوب تازه با به بهانه گیری از به آتش کشاندن عکس آقای خمینی بود پاسخ سریعش را از آقای منتظری گرفت. ایشان نه تنها ترفند سیاسی تدارک سرکوب را افشا کردند بلکه به مساله بعدی دادند که ضحاک فکرش را هم نمی‌کرد. او می‌خواست پشت "تقدس" آقای خمینی قایم شود، و آقای منتظری اعلام می‌کند:
"آقای خمینی هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"
آن افشاگری و این جمله، در زمانی که جنبش در داخل کشور بیش از هر زمان دیگر احتیاج به شکستن این آخرین تابوی بزرگ رژیم را دارد، شاید آخرین هدیه آقای منتظری به جنبش باشد.
همانگونه که خود ایشان علیرغم احترام عمیقشان به آقای خمینی آزادانه از ایشان انتقاد کردند، جنبش و دوستداران ایشان باید از تابو کردن ایشان بپرهیزند.
"آقای منتظری هم معصوم نبود. اشتباهاتی هم داشتند"
امروز روز عزاداری است و روز یادآوری شیرین ترین خاطره ها و خدمت هاست.
روزی دیگر برای تعمق و درس آموزی در باره نقش ایشان به همین میدان باز خواهم گشت.
نامه نخستم را به ایشان اینگونه پایان دادم:
من از زنجیره‌ی صوفیان اهل تسنن می‌آیم لیک زندگی خواست که از نو جوانی تنها به کعبه‌ی عشق، رفاقت همسایه، دور یا نزدیک، و ارزش‌های خرد وکلانی که اینجا و آنجا "خودم" می‌یابم نماز ‌گزارم. اگر چه مقلدتان نیستم ولی اگر امروز کسی از راه رسد و از من سراغ صوفی بگیرد به بیت شما رهانهاش می‌کنم. "پیر فقیری می‌شناسم در قم. بر درش زن. شاید که ..."
و این نوشتار را با این جمله می‌بندم:
"پیر فقیری می‌شناختم در قم ..."
رضا هیوا
۲۱ دسامبر ۲۰۰۹
ساعت شش و سی و دو دقیقه صبح
غار

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد