شهروند : 13 آبان و 16 آذر دو نقطه عطف مهم در جنبش سبز آزادىخواهى ايران بودند. در طول اين يك ماه خواست مردم كه در آغاز تنها محدود به بازشمارى سالم آراءشان بود به سرعت ارتقا پيدا كرد و به نقطهاى رسيد كه مستقيماً خامنهاى را هدف قرار دادند و خواستار بركنارىاش شدند. از طرف ديگر سردرگمى و ندانمكارىهاى طرفداران خامنهاى باعث شد ريزش جناح تندروى جمهورى اسلامى به يك مرحله بحرانى برسد. روحانيون محافظهكارى مثل مكارم شيرازى و جوادى آملى دارند حسابشان را از تندروها جدا مىكنند. واعظ طبسى ـ كه خود از سركردگان جناح تندرو بهشمار مىآمد ـ در يك دهنكجى آشكار به خامنهاى، هاشمى رفسنجانى را به مشهد دعوت مىكند و رفسنجانى با تندترين لحنى كه از او شنيده شده به انتقاد از مجموعه حكومت مىپردازد. همزمان، از اعلاميهاى سخن بهميان مىآيد كه گويا سران ارتش در حمايت از مردم و در مقابل بخش سركوبگر سپاه منتشر كردهاند. و بالاخره در اين چند روز اخير جناح تندرو از ترس تظاهراتى كه قرارش براى ماه محرم گذاشته شده قضيه پارهكردن عكس خمينى را بهانه كرده تا اگر بتواند موسوى و كروبى و خاتمى را به زندان بيندازد. اما حركت اشتباهى كه خامنهاى در اين شطرنج سياسى كرد او را بدجور به گوشه كيش كشانده است و ديگر اميدى به بهتر شدن بازى به نفع او نيست. حتا اگر موسوى و كروبى و خاتمى را هم دستگير كند ديگرانى هستند كه سكوتشان تا كنون آنها را براى روز مبادا حفظ كرده است. كسى مثل عبدالله نورى بهراحتى قادر است جاى خالى سخنگويان فعلى جنبش را پر كند. بگذريم كه جنبش سبز ايران تاكنون به مراتب پيشتر و فعالتر از رهبرانش عمل كرده است و خلاء رهبرى ـ كه بعضى تحليلگران چپ سنتى آن را نقطه ضعف اين جنبش مىدانند ـ بهنظر من برجستهترين نقطه قدرت آن است. فراموش نكنيم كه كسانى كه امروز رهبرى جنبش را بهعهده گرفتهاند كاملا تصادفى به اين موقعيت رسيدهاند. حتا اگر عميقتر نگاه كنيم مىبينيم كه اينان را در واقع شوراى نگهبان براىمان انتخاب كرد. بههمين دليل هم كسان ديگرى هستند كه در نبود ايشان جاىشان را پر كنند. دست آخر اينكه اگر همه را بگيرند و بهزندان بيندازند باز در خارج كشور افراد سرشناسى مثل محسن كديور، اكبر گنجى، و عطاءالله مهاجرانى مىتوانند با محافظهكارى كمترى سخنگويى جنبش را بهعهده بگيرند و آن را راديكاليزهتر كنند.
به اين ترتيب ماه محرم امسال دورانى خواهد بود كه چشمانداز موفقيت مرحلهاى را در آن مىتوان ديد. از طرفى مردم منسجمتر و بىباكتر شدهاند و از طرف ديگر عمال سركوب سردرگمتر و گيجتر. در بين اين سركوبگران، آنان كه هرچند ناچيز، هنوز به دين ايمانى داشته باشند دوست نخواهند داشت در ماه محرم در چشم مردم در زمره ی يزيدىها قرار بگيرند. اين موضوع عملاً بسيج تعداد كافى از پليس ضد شورش و لباس شخصىها را بهمدت طولانى براى دهه محرم به كارى ناممكن بدل خواهد ساخت.
برعكس، در جناح مقابل، يعنى مردم، همبستگى و همراهى بهبالاترين نقطه خودش در اين سالها رسيده است. روز 16 آذر بهرغم تبليغهاى بىرمقى كه در اطرافش انجام شد به يكى از موفقترين تظاهرات ضدديكتاتورى تبديل شد. براى اولين بار شعارهاى تند ضد خامنهاى از حاشيه به مركز تظاهرات منتقل شد. ديگر از احمدىنژاد حرفى نبود و دانشجوى با شهامتى مثل مجيد توكلى مستقيماً خامنهاى را مخاطب قرار داد. و بلافاصله بعد از دستگيرى او و پخش عكسش با چادر و مقنعه زنانه، صدها مرد ايرانى در حركتى فراگير در همبستگى با او روسرى سر كردند و عكسهاىشان را در اينترنت پخش كردند. افكار مختلف و گاه مخالف با هشيارى دارند بر سر اهداف اصلى به توافق مىرسند بىآنكه مثل انقلاب 57 مجبور شوند هويت خود را نفى كنند. اين گوناگونى هويتهاى سياسى حتا از طرف ميرحسين موسوى هم بهرسميت شناخته مىشود وقتى اعلام مىكند «زيباترين پديده جمع شدن مردمى است كه تفاوتها را كنار نمىگذارند، بلكه بهرسميت مىشناسند».
از سوى ديگر در جامعه جهانى جمهورى اسلامى ايران به منزوىترين موقعيت خودش از دوران انقلاب 57 رسيده است. سازمان ملل در حركتى منسجم قطعنامهاى در محكوميت ايران صادر كرد كه حتا حاميان هميشگى تندروها يعنى روسيه و چين هم به آنها پشت كردند و در محكوميت ايران با غرب همصدا شدند. روسيه حتا از تحويل موشكهاى تدافعى 300_S به ايران خوددارى كرد تا جايى كه صداى فيروزآبادى و ديگر سران سپاه درآمد. هنوز چند روزى نگذشته بود كه ايران از سوى ارگانى وابسته به سازمان ملل بهعنوان يكى از فاسدترين نظامهاى دنيا شناخته شد. همان نظامى كه قرار بود نماد راستى و درستى در سراسر جهان و راهبر بشريت بهسوى اخلاقيات باشد. درست روزى كه باراك اوباما جايزه ی نوبلش را دريافت كرد نهاد موازى جايزه ی نوبل در دانشگاه اسلو خامنهاى را از بين يازده رقيب بهعنوان منفورترين ديكتاتور انتخاب كرد.
در كنار اين موفقيتهاى عملى، جنبش سبز آزادىخواهى با چالشهاى فكرى و تئوريك زيادى درگير است. طرح اين چالشها و تلاش براى رسيدن به نقطهنظرهاى مشترك، زندگى در جامعه گونهگون و در عين حال سالم آينده را تضمين مىكند. ايرانيان خارج از كشور مىتوانند نقش اساسى در طرح و بررسى اين چالشها را بازى كنند چرا كه به دور از سركوب روزانه ايران فرصت بيشترى براى بررسى مسائل تئوريك دارند. شايد اين سهمى باشد كه ما ايرانيان خارج از كشور بهتر از آنانى كه در فضاى پرتنش و هراسآور ايران جنبش را بهپيش مىبرند بتوانيم بر دوش بگيريم. در اين مطلب و يكى دو مطلب بعدى مىخواهم از همين ديدگاه به اين چالشها نگاه كنم.
بمب اتمى يا انرژى اتمى؟
هنوز نظرسنجى دقيقى در اين زمينه كه چند درصد از مردم ايران موافق يا مخالف توليد بمب اتم هستند و چند درصد خواهان دسترسى به انرژى اتمى براى اهداف صلحآميز هستند بهعمل نيامده. مشكلتر اين كه بهدليل نبود شرايط لازم براى بحث آزاد حول اين مسئله نظر بسيارى از مردم دائم در حال تغيير است و آنها از يك جبهه به جبهه ديگر مىروند. اما يك موضوع را بىهيچ ترديدى مىتوان ادعا كرد و آن اينكه تعداد موافقان و مخالفان هر يك از اين دو موضوع بسيار زيادند. من جزو مخالفان تلاش براى دسترسى به بمب اتم هستم و انرژى اتمى براى اهداف صلحآميز را هم در اولويتهاى كشور نمىدانم. در مقابل معتقدم كه سرمايه و نيروى فكرى عظيمى كه در اين راه دارد به مصرف مىرسد را مىتوان در زمينههاى ديگرى بهجريان انداخت كه بازدهى بزرگتر و كوتاهمدتترى دارند. اينها را توضيح مىدهم.
استدلال موافقان توليد بمب اتم بر دو محور استوار است: يكى اينكه داشتن بمب اتم ما را در مقابل حمله نظامى خارجى حفاظت مىكند و دوم اينكه وقتى چند كشور در منطقه بمب اتم دارند چرا ما نبايد داشته باشيم. هيچيك از اين دو منطق مرا قانع نمىكنند. بمب اتم به تنهايى نمىتواند امنيت ما را بهلحاظ نظامى تضمين كند. تكنولوژى پيشرفته كنونى قادر است موشك حامل چنين بمبى را چند دقيقه بعد از شليك هدف قرار دهد و روى آسمان ايران نابود كند. در كنار چنين بمبى ما احتياج به تكنولوژىهاى دفاعى پيشرفته ديگرى داريم كه هيچكدام را در اختيار نداريم. نمونهاى كه براى اين توجيه مىآورند كره ی شمالى است كه ظاهراً با توليد چند بمب اتم امنيت خودش را در برابر آمريكا تضمين كرده است، اما يك عامل اصلى را كه در اين ميان فراموش مىكنند پشتيبانى ابرقدرتى مثل چين از اين كشور است. امنيت كره ی شمالى بيش از آنكه مديون بمبهاى اتمىاش باشد مديون چتر حمايت بىدريغى است كه چين بر سر اين كشور كشيده، اما ايران و تندروهاى حاكم بر آن از اين چتر حمايت بىنصيبند. چين و روسيه اگرچه به دلايل زيادى از اينان حمايت كرده و مىكنند، اما وقتى لازم باشد بهراحتى اين پشتيبانى را قطع مىكنند. تاخير اخير روسيه در تحويل موشكهاى ضد موشك 300_S كه كاربردشان دفاع از تاسيسات هستهاى در مقابل حمله موشكى است زنگ خطر بزرگى بود كه نشان مىداد ما تا چه حد براى دفاع از تاسيسات بهاصطلاح تهاجمىمان وابسته به لطف كشور غيرقابل اعتمادى مثل روسيه هستيم. تنها نتيجهاى كه از اين بلندپروازى نصيب ما و جهانيان شد بهانهاى بود كه امريكا پيدا كرد تا سيستم دفاع ضدموشكىاش را در لهستان و چك مستقر كند. اگرچه اوباما اين سياست دولت بوش را دنبال نكرد و اين طرح را پيش از اجرا موقف كرد، اما اين درس بزرگى براى ما بود كه سركشىهاى بىفكرانه خامنهاى و احمدىنژاد چه راحت مىتواند دست آمريكا را براى تلاش براى كنترل بيشتر منطقه باز كند.
توجيه ديگر اين استكه اسرائيل بمب اتم دارد و ما هم بايد داشته باشيم. با همين ترفند كودكانه است كه خامنهاى و احمدىنژاد توانستهاند تعداد زيادى از فلسطينىها و لبنانىهاى جانبهلب رسيده را با خود همراه كنند. اسرائيل را هم، مثل كره ی شمالى، نه بمبهاى اتمىاش، كه تعدادشان را تا 250 تخمين مىزنند، بلكه حمايت آمريكا بر سر پا نگاه داشته است. اميدوارى بيهودهاى كه خامنهاى به فلسطينىها مىدهد امكان دستيابى به يك صلح عادلانه را هم براى آنها از بين مىبرد بىآنكه آلترناتيو قابل قبولى پيش روىشان نهد. فلسطينىها بههمان اندازه از تندروىهاى حكام ايرانى ضرر مىكنند كه مردم ايران. تا همين چند سال پيش و بهخصوص تا زمانى كه اسحاق رابين هنوز زنده بود نزديك به دو سوم مردم اسرائيل از صلحى عادلانه و از كشور مستقل فلسطينى حمايت مىكردند، اما به دليل تحريكاتى كه نيروهاى تندروى مورد حمايت ايران در منطقه انجام دادند اين تركيب درست بر عكس شد و اكنون تقريبا 60 درصد مردم اسرائيل مخالف صلحند.
سرمايهگذارى مالى و فكرى در زمينه بمب اتمى حتا اگر براى مقاصد صلحآميز باشد هم به بيراهه رفتن است. دنياى امروز دنياى گردنكشى نيست. اين را حتا آمريكا با تمام تجهيزات نظامى پيشرفتهاش فهميده. اينكه هنوز با گذشت چندين سال از اشغال عراق و حمله به افغانستان نتوانسته نه در عراق آرامش ماندگارى ايجاد كند و نه آسيب چندانى به القاعده و طالبان برساند. ميدان نبرد دنياى امروز اقتصاد است. در اين ميدان است كه نهتنها كشورهاى سنگينوزنى مثل هند و چين موفق شدهاند جاى مناسبى براى خودشان بيابند بلكه اقتصاد نوپايى مثل تركيه هم توانسته خودش را در بين بيست كشور اول دنيا جا بدهد. اين است كه من معتقدم بهجاى سرمايهگذارى مالى و فكرى در زمينه انرژى اتمى ـ حتا براى مقاصد صلحآميز ـ كه در آن ما سابقه و امكانات بسيار ناچيزى براى رقابت با كشورهاى ديگر داريم بايد امكاناتمان را به زمينههايى منتقل كنيم كه در آنها از توان بالايى براى رقابت برخورداريم. مهمترين اين زمينهها صنعت نفت و پتروشيمى است. با سرمايهگذارى مناسب در زمينه پژوهشهاى پتروشيمى ما مىتوانيم بهجاى صادرات نفت خام فرآوردههاى نفتى را صادر كنيم كه سودآورى بهمراتب بالاترى نسبت به نفت خام دارند. در عين حال چون قيمت تمام شده ی نفت خام براى ما بهمراتب پايينتر از كشورهاى توليدكننده ی مواد پتروشيمى است، ما توان رقابت بالاترى در بازارهاى جهانى براى كنترل قيمتها داريم. موفقيت پژوهش در بسيارى از اين زمينهها تضمين شده است و نتيجه آن در كوتاهمدت آشكار مىشود. مثلا در صنعت پالايش گاز تنها با جداسازى هيدروكربونهاى سنگينتر ـ كه تكنولوژى نسبتا سادهاى مىطلبد ـ مىتوان ماده ی خام براى بسيارى فرآوردههاى نفتى و پليمرسازى را توليد كرد كه ارزشى چندينبرابر گاز طبيعى دارند. پژوهش در زمينه اكتشاف و توليد منابع گاز و نفت، پالايش گاز و نفت، و تبديل مواد خام به فرآوردههاى كاملتر مهمترين زمينههايى است كه هرنوع سرمايهگذارى را بهسرعت بازپس مىدهد.
زمينه ی ديگر، صنعت خودروسازى است كه مهندسان ما با بيش از پنجاه سال سابقه بهسادگى توان جذب سرمايهگذارى پژوهشى در اين زمينه را دارند. اگرچه نفوذ به بازارهاى جهانى در كوتاه مدت كار چندان سادهاى نيست اما بازار منطقهاى نسبتا بزرگى وجود دارد كه قابليت جذب توليدات ما را دارد. نتيجه چنين پژوهشهايى در ميانمدت قابل انتقال به صنايع مشابه مثل ماشينهاى سنگين و نيمهسنگين ـ مثلا ماشينهاى راهسازى و كشاورزى ـ هست.
اما همه اين برنامهريزىها در وهله ی اول احتياج به پايان گرفتن تحريم اقتصادى ايران دارد كه آنهم بهنوبه خود مستلزم بر سر كار آمدن دولت دموكراتيك و سالمى است كه به حمايت مردم تكيه كند نه توليد بحرانهاى داخلى و خارجى.
جدايى دين از سياست يا جدايى دولت از ايدئولوژى؟
صورت مسئله بهنظر ساده مىرسد، اما در واقع سئوال بغرنجى است. در جمعهاى ايرانى اين سئوال كه آيا دين بايد از سياست جدا باشد بسيار پيش مىآيد و هرجا من بودهام شاهد يك اتفاق نظر بىنظير در جواب مثبت دادن به اين سئوال شدهام. اما اگر كمى دقيقتر به اين سئوال نگاه كنيم مىبينيم ما در واقع داريم بخش قابل توجهى از مردممان را از حضور در سياست محروم مىكنيم. بسيارى هستند كه معتقدند اسلام ـ بهخلاف مسيحيت ـ اصولاً يك دين سياسى است و مثل هر ارگان سياسى ديگرى چشم به قدرت دارد. بسيارى از احزاب سياسى پرسابقه ما از پيروان اين تفكر هستند. از نهضت آزادى و جنبش مسلمانان مبارز بگير كه هميشه به مبارزه ی مسالمتآميز معتقد بودهاند تا مجاهدين خلق كه دست به اسلحه بردهاند. آيا ما واقعاً منظورمان اين است كه به اين احزاب و سازمانها بگوييم اگر مىخواهند در عرصه سياسى ايران حضور داشته باشند بايد عقايدشان را كنار بگذارند يا پنهان كنند؟ آيا چنين درخواستى با اصول دموكراسى خوانايى دارد؟ آيا در يك نظام دموكراتيك كه آزادى بيان و عقيده و تشكيل احزاب سياسى را تضمين مىكند چنين سئوالى را مىتوان به رفراندوم گذاشت؟ و آيا اگر 99% مردم به آن راى مثبت دادند مىتوان آن را بهصورت قانون درآورد؟
من هم مثل اكثريت مردم ايران بر اين عقيدهام كه ابراز هر عقيدهاى بايد آزاد باشد و تحميل آن ممنوع. اين موضوع بههمان اندازه شامل معتقدان به اسلام يا بهائيت يا يهوديت مىشود كه شامل بىدينها يا ضددينها. آنچه كه بايد با شدت با آن مبارزه كرد دست زدن به رفتارهاى خشونتآميز براى نگهدارى قدرت است. مىخواهد اين عمل از طرف جمهورى اسلامى صورت بگيرد يا كسانى كه در راه مبارزه با جمهورى اسلامى از جان و مال و هستى خودشان گذشتهاند. حتا اين را مىخواهم بگويم كه همينهايى كه امروز با باتوم و چاقو به مردم بىدفاع حمله مىكنند و زندانىهاىمان را مورد تجاوز قرار مىدهند در ايران ايدهآل فردا بعد از اينكه مجازات مناسب با جرائمشان را تحمل كردند بايد مجاز باشند مثل هر شهروند ديگرى ـ از جمله آنانى كه قربانى سركوب و تجاوز بودهاند ـ در تعيين سرنوشت كشورشان دخالت كنند.
اما با تغيير كوچكى در صورت اين مسئله مىتوان آن را تبديل به يك تفكر سازنده و دموكراتيك كرد. سئوال مىتواند اين باشد كه آيا دولت را بايد از ايدئولوژى جدا كرد؟
همانقدر كه احزاب مجاز هستند از تفكرهاى سياسى مختلف و مخالف بهره ببرند دولت بهعنوان يك نهاد اجرايى نبايد به هيچ ايدئولوژى خاصى تعلق پيدا كند. نهاد دولت مثل مهمانخانهاى است كه چند روز ليبرالها در آن ساكن مىشوند و چند روز ديگر ماركسيستها يا مذهبىها يا محافظهكاران. اينكه ما پيشاپيش دولتمان را نامگذارى كنيم عملى غير دموكراتيك است حتا اگر اين نام جمهورى دموكراتيك ايران باشد!
سكولاريسم و مذهب در برابر ديكتاتورى و دموكراسى
در ادامه مطلب بالا موضوع ديگرى كه سردرگمى بسيارى به وجود آورده است تلاش بسيارى از متفكران سياسى داخل و خارج از كشور است براى اينكه سكولاريسم را به دموكراسى و مذهب را به ديكتاتورى ربط دهند. اين ادعا اگرچه در وهله اول بسيار خوشآيند بهنظر مىآيد، اما هيچ دليل قانعكنندهاى براى اثبات آن وجود ندارد. برعكس، واقعيتهاى تاريخى نشان مىدهند كه هيچ ارتباط مسلمى بين سكولاريسم و مذهب از يك سو و ديكتاتورى و دموكراسى از سوى ديگر وجود ندارد. تاريخ معاصر جهان نشان از اين دارد كه بسيارى از ديكتاتورىهاى جهان از نظامى سكولار برخوردار بودهاند. از هيتلر بگير تا پينوشه و پلپوت. چرا راه دور برويم، همين تركيه سكولار را در همسايگى خودمان نگاه كنيد كه در طى نزديك به يك قرن اخير بيشتر عمرش را در زير چكمههاى خشن نظاميان ديكتاتور گذرانده. و جالبتر اينكه اولين جوانههاى دموكراسى و پيشرفت اقتصادى در اين كشور همزمان شده است با بهسر كار آمدن يك دولت اسلامگرا.
آنچه كه ما در ايران بايد بر آن تاكيد داشته باشيم دموكراسى است نه سكولاريسم. در يك نظام دموكراتيك نيروهاى سكولار و مذهبى، راست يا چپ مىتوانند شانه به شانه براى رسيدن به قدرت سياسى به مبارزهاى عادلانه و مسالمتآميز دست بزنند.
_______________________
* دكتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بيشتر در زمينه سينما و گاه در زمينههاى ديگر هنر و سياست مىنويسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال 2001 بنیاد نهاد. نوشتههاى او در بخش فارسى بىبىسى، نشريات فرهنگى اروپا، و چند روزنامه و مجله داخل كشور مثل جامعه، توس، شرق، و مجله فيلم چاپ شدهاند.
shahramtabe@yahoo.ca