logo





نوشته ی خئورخه رِیِس

بازاندیشی نقش روشنفکران در بافت مناسبات قدرت

ترجمه ی آزاد و تلخیص: اصغر سروری

پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۸ - ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹

بازاندیشی نقش روشنفکران در بافت مناسبات قدرت*
نوشته ی خئورخه رِیِس**
ترجمه ی آزاد و تلخیص: اصغر سروری

این مقاله تأملی است کوتاه در خصوص نقش روشنفکران آمریکای لاتین و تولیدات فرهنگی آن ها1در بافت کنونی مناسبات قدرت. این تأمل در پرتو اندیشه ی میشل فوکو (1988 ـ 1926)، فیلسوف ساختارشکن و نیچه گرای فرانسوی انجام می گیرد. اندیشه ای که در دهه ی اعتراض آمیز و انقلابی 60 قرن گذشته اوج گرفته و من آن را جای دیگری بررسی کرده ام.
بی آن که بخواهم وصف کاملی از این اندیشه به دست دهم، نخست به کوتاهی به بررسی نقش روشنفکر در بافت ایدئولوژیک مدرن و سپس شرایط نواستعماری پست مدرن می پردازم و در پایان نظر خود را بیان می کنم.

نقش روشنفکر در بافت ایدئولوژیک مدرن
روشنفکر نماینده و آگاهی دهنده ی عام در شرایط مدرن است و نقش وی را باید متاثر از اصحاب دائره المعارف در دوران روشنگری دانست. فوکو با اشاره ای روشن به ژان پل ساتر می گوید که این روشنفکر مارکسیت خود را همانند پیامبری می دانست که رسالت اش آگاهی دادن به توده ها ( توده های بی-صدایی که هنوز قدرت ندارند) بود، خود را صاحب آگاهی راستین (در مورد معضلاتی که قدرت به بار می آورد) می دانست و دانش یا حقیقتی عام را حمل می-کرد. فوکو ادامه می دهد که از این لحاظ، این روشنفکر [سارتر] اعتقاد داشت که نقش وی نه تنها سخنگوی توده ها بودن، که مشاور آنان بودن نیز هست. سارتر در خود این توانائی را می دید که بتواند آگاهی توده ها را تغییر دهد، به آن ها بگوید چه باید بکنند و نیازها و منافع آن ها را جمع بندی کند؛ نیازها و منافعی که تنها روزی تامین خواهند شد، که توده ها به آگاهی راستین دست یابند. باری، این روشنفکر، در مقام یک متخصص دانش عملی، رهبری خود را در راستای منافع توده هایی که نمایندگی شان می کرد یا می پنداشت که نمایندگی می کند، اعمال می کرد.2
این نوع روشنفکرعام و نقش وی همان چیزی است که به گفته ی «آرتورو آریاس»، نویسنده ی گواتمالایی شبیه نوع و نقش روشنفکران درآمریکای مرکزی است. «آریاس» با بررسی برخی از چشمگیرترین ویژ گی های نقش «ماریو پایه راس» (1990 ـ 1940)، که در مقام یک انقلابی- نویسنده (شاعر و قصه-نویس)گواتمالایی، نمونه ی بارز تضادهای وجودی نویسندگان- رزمندگان آمریکای مرکزی در سال های 1955 تا 1985 است،3 چنین می گوید: روشنفکران چپگرای آمریکای مرکزی با الهام از مفاهیم یا اندیشه های اصحاب دائره المعارف روشنفکری و با درکی رمانتیک از فرهنگ «مایاها» خود را چونان شمن های قبیله ی خویش تصور می کردند. از نظر آن ها، روشنفکر نوعی هاتف به شمار می-رفت و از جانب بسیارانی که صدایشان به گوش ها نمی رسد، از جانب آنان که صدایی ندارند، سخن می گفت. آن ها از هنگام استقلال آمریکای لاتین تا هنگام جنگ های انقلابی دهه ی 80، کارکرد خود را میهن پرستانه و اجتماعی می-دانستند. بر مبنای این کارکرد، روشنفکر ـ نویسنده بار مردم را بر دوش می کشید. وی برای تغییر آگاهی آن ها نمی نوشت، زیرا که می دانست مردم قادر به خواندن نوشته های او نیستند. بر عکس، وی برای ایجاد حافظه ی جمعی آن ها می نوشت. وی با آگاهی به نیروی اخلاقی این عمل، برای دگرگون کردن ساختار-های ذهنی بخش های مسلط و به منظور اعمال یک هژمونی فرهنگی نوین که باید به ایجاد دگرگونی در جامعه و دولت می انجامید، مطلب می نوشت.
«آریاس» ادامه می دهد که این نوع درک از نقش روشنفکر معنای ضمنی اش این بود که فرجام اکثریت بزرگ روشنفکران مرگ در زندان یا تبعید4 بود و تفاوت روشنفکر و سیاستمدار، شاعر و چریک یا فعالیت انقلابی و فعالیت هنری از میان می رفت. از آن بالاتر، پراتیک مشخص آن ها در مقام روشنفکر به عمل روشنفکر متعهد مورد نظر «سارتر» شبیه بود، که در یک چارچوب مارکسیستی می کوشید تولید فرهنگ در درون یک پارادایم انقلابی نوین را از طریق پراتیک خاص خود سیستماتیک کند، نه از طریق باز اندیشی در خود.
فوکو بعد ها نه تنها این نوع روشنفکری را عام می نامد، بلکه خود این مفهوم و نقش سارتری- مارکسیستی را نقد و رد می کند. به عقیده ی وی فرض این مفهوم این است که قدرت امری ذاتی است نه اعتباری، یعنی فرض را بر این می گذارد که قدرت چیزی در خود است که فقط دستگاه دولت و قدرت قانونی آن را اعمال می کند، به جای آنکه قدرت را شبکه ای از خرده قدرت های پنهان ببیند که در سطح سوژه - سوژه و در کل شبکه ی اجتماعی جاری است و با دانش رابطه ای مبتنی بر هم دستی و مشروعیت بخشی متقابل دارد.5
به عقیده ی فوکو، قبول یکی و فراموش کردن دیگری معنایش آن است که روشنفکر عام آدمی ساده انگار است. ساده انگار است، چون با فرض این که دولت چیزی است که می توان آن را تصاحب کرد و این فقط دولت و طبقه ی حاکم است که قدرت را علیه سوژه به کار می گیرد، چنین می پندارد که کافی است که ساختار های کهنه را در هم شکست و ساختارهایی نوین با کارکردهای جدید بر خرابه ی آن ها برپا ساخت. حال آن که فراموش می کند که این ساختارهای جدید، هم چنان همان ساختارهای قدیم اند. زیرا غیر ممکن است بتوان یک ابزار قدرت بورژوایی (ساختار های کهن- دستگاه دولت) در جهت هدف های انقلابی به کار گرفت، بی آن که در نظام قدرت گرفتار آمد؛ به ویژه هنگامی که این ابزار انقلابی نیست. چنین روشنفکری می کوشد ایدئولوژی های متخاصمِ بورژووایی و مارکسیستی را هم سو کند. هم در مورد نیت هم در مورد «آگاهی راستین» هم نقش میانجیگرانه ی چنین روشنفکری باید تعبیر «هرمنوتیک بدگمانی» را به کار برد.
از سوی دیگر، فوکو معتقد است که مفهوم و نقش سارتری- مارکسیستی روشنفکر ناسازگار اند. در این حالت روشنفکر خود را صاحب آگاهی ی راستین و جهانشمول می داند و به طور غیر مستقیم سلسله مراتبی از آگاهی و دانایی را به نمایش می گذارد که از بالاترین آگاهی و دانش، یعنی دانش و آگاهی روشنفکر آغاز می شود و به پایین ترین و مه آلودترین آگاهی و دانش، یعنی آگاهی و دانش توده ها، می رسد. بدین سان، هِرَم قدرت نظامی را که علیه آن مبارزه می کند، باز تولید می کند. این نوع نگرش، روشنفکر را از لحاظ آگاهی و دانش در مرحله ی بالاتری از توده ها قرار می دهد. بر مبنای این نگرش روشنفکر از یک چیز بنیادی دیگر نیز بر خوردار است که توده ها از آن محروم اند: حقیقت عینی (به عنوان مثال ایدئولوژی). از همین رو است که خود را ناگزیر می بیند توده ها را تا مرحله ی رسیدن به آگاهی راستین رهبری کند، همه ی آگاهی کاذب آنان را از میان بردارد و این حقیقت را در خیابان-ها به فریاد باز گوید. اما همه ی مطلب این نیست.
چنین روشنفکری با کارها و سخنان تفکر برانگیز و جهت دهنده اش گرایش به سلطه گری دارد و با ایده آلیسم افراطی، خوش بینی و مسحور کردن توده ها را هدف می گیرد. از آن جا که چنین روشنفکری به این اسطوره ی غربی مشروعیت می-دهد که میان دانش و قدرت هیچ هم دستی ای وجود ندارد، جز بازتولید سازوکار و مناسبات سنتی قدرت کاری نمی کند.6
پس جای تعجب نیست که فوکو از چنین روشنفکرانی به شدت انتقاد می کند. باری آن چه روشنفکران عام در پی رویدادهای سال 1968 فرانسه کشف کرده اند این است که توده ها برای دانستن نیازی به آن ها ندارند. همه چیز را خیلی به تر از روشنفکران می دانند. اما نظام قدرتی وجود دارد که این گفتمان و این دانش را منع و بی اعتبار می کند؛ قدرتی که فقط در مراتب بالای سانسور حکومتی قرار ندارد، بلکه به نحو ظریف تری در کل شبکه ی اجتماع نهفته است. خود این روشنفکران بخشی از نظام قدرت اند و این ایده که روشنفکران عاملان آگاهی و گفتمان اند به همین سیستم تعلق دارد. نقش روشنفکر این نیست که برای بیان حقیقت ناگفته ی همگان قدری جلوتر یا قدری کنارتر قرار گیرد. نقش وی، قبل از هر چیز مبارزه کردن بر ضد همه ی شکل های قدرت است؛ آن جا که قدرت هم ابژه است و هم ابزار: در نظام دانش، نظام حقیقت، آگاهی، گفتمان.7

نقش روشنفکر
در شرایط نو استعماری پست مدرن: روشنفکر خاص
فوکو معتقد است اکنون روشنفکر خاص جای روشنفکر عام را گرفته است. این یک امر بدیهی است، زیرا روشنفکران اکنون دیگر بر روی مسائل عام، تیپیک و برای همگان عادلانه متمرکز نمی شوند، بلکه روی مسائل خاص و مشخصی که به شغل شان مربوط می شود، کار می کنند. معنای این سخن آن است که به گفته ی «مارگاریتا کاره را» شاعره ی گواتمالایی و برنده ی جایزه ی ملی ادبیات، نقش آن ها در گفتمان شاعرانه پژواک دارد. به قول فوکو، از جنگ دوم جهانی به این سو روشن شده است که دیگر لزومی ندارد که روشنفکران خوش بینانه و افسون زده برزمند تا توده ها آگاهی یابند، چرا که توده ها مدت ها است به آگاهی دست یافته اند.
فوکو معتقد است که نقش روشنفکر، در مقام انسان خردمند- نخبه یا متخصص در دانش یا عرصه ی خاصی از پژوهش، اکنون این است که با حرکت از موقعیت خاص خود در مبارزات سیاسی علیه قدرت بکوشد و قدرت را آن جا که بیش از هر جای دیگر مکارانه پنهان شده است، افشا کند. وانگهی، این روشنفکر با دانش خود و از جایگاه خاص خود و به قصد ایجاد شکل های جدیدی از دانش و تضعیف رابطه ی دانش و قدرت عمل می کند. یعنی بر مبنای پژوهش در تاریخ دانش و قدرت نشان می دهد که چگونه دانش در خدمت قدرت قرار گرفته است.9
روشنفکر خاص، با آگاهی از این که قدرت شبکه ای از خرده قدرت ها است که حتا در زندگی روزمره نیز جاری است، باید در تمام جبهه های سیستم مبارزه کند. روشنفکر خاص باید در همه ی این جبهه ها و در کانون های ظریف تر و پنهان تر شبکه ی قدرت قرار گیرد و ابزارهایی برای تحلیل فراهم آورد و برای فهم بهتر واقعیت تبارشناختی نبرد را نیز ارائه دهد. فوکو معتقد است که بدین سان، روشنفکر خاص از جمله، آگاهی بسیار واقعی تری از این نبرد به دست خواهد آورد که وی را قادر می سازد تشخیص دهد که قدرت در کجا نشسته و نقاط آسیب پذیرش کجاست؟ وانگهی با حرکت از دانش خود می تواند هر نوع دانش مسلط و همدست قدرت را مورد سئوال قرار دهد و با این کار نه تنها پراتیک خود را تئوریزه می کند بلکه آن را به اجراء در می آورد.10
روشنفکر خاص مانند روشنفکر عام فقط یک نظریه پرداز - متخصص دانش یا یک ناظر ممتاز مغز یا نماینده ی انقلاب نیست که بر توده ها نازل می شود تا سطح آگاهی آنان را ارتقاء دهد. یا به طور کتبی یا شفاهی حقیقت بی چون و-چرا را به آن ها ابلاغ کند. این جا باید یک اشاره ی ضمنی فوکو را نیز یادآوری کرد: چهره ی برجسته ای که کارکرد ها و حیثیت های روشنفکر نوین را دارد، دیگر آن نویسنده ی نابغه یا دانای مطلق که ارزش های همگان را در خود جمع کرده است، نخواهد بود. ما در عصر ناپدیدشدن چنین نویسنده ی کبیری به سر می بریم.

روشنفکر: سوژه ی شرافتمند علیه مناسبات قدرت
نقش روشنفکر یکی هم این است که منتقد قدرت باشد، از جمله منتقد قدرتی که فوکو مثبت ارزیابی می کند: قدرت تولیدی. اما اگر خود جزئی از محافل قدرت و نظریه پرداز این محافل باشد اجرای این نقش برایش دشوار خواهد بود. از این رو، شرط اساسی نه تنها برای نقد قدرت بلکه همچنین برای هر چه موثرتر بودن آن، شرافتمندی روشنفکر است.
روشنفکر صدیق، دلسوز،فروتن، متعادل؛ نقاب از چهره ی قدرت بر می دارد و در مقابل استعمار پست مدرن می ایستد: در مقابل فرایند جهانی کردن که ایدئولوژی بازار و اسطوره هایش را مشروعیت می بخشد. آیا وجود چنین روشنفکری در برابر دوگانگی آن چیزی که ایدئولوژی نوین سیاسی و اقتصادی بدیل در آمریکای لاتین خوانده می شود، و قدرت های سنتی از آن می هراسند، یعنی سوسیالیسم قرن بیست و یکم ضروری نیست؟ 12
اچ.دی.استفان زبان شناس و جستارنویس آمریکایی، در توضیح نقش روشنفکری در اجتماع و با تکیه بر تجربه اش در خدمت به جنبش های اجتماعی، به نکته ای اساسی اعتقاد دارد. این نکته این است که روشنفکر برای این که روشنفکر باشد باید از قدرت مرکزی دوری جوید و به نیروهای مردم بپیوندد؛ به مردمی که برای بهبود شرایط شان و استقرار دموکراسی واقعی مبارزه می-کنند. من اضافه می کنم: برای حفظ شرافت اخلاقی ای که ثمره ی تعهد به این «متافزیک حضوری» است که فلسفه ی پست مدرن به فراموشی سپرده است.
امروزه که ادعای روشنفکر عام سارتری- مارکسیستی بیش از پیش مورد تردید قرار گرفته است، روشنفکر باید حداقل این نکات را مد نظر داشته باشد: بر خلاف آن چه در برخی محافل دینی پست مدرن پنداشته می شود، کلمات به خودی خود فاقد قدرت جادویی دگرگون کننده هستند؛13 قدرت فساد می آورد حتا اگر بی طرف باشد؛14روشنفکر باید تابع شرافت باشد تا بتواند از لحاظ اخلاقی توانایی مبارزه علیه مناسبات سلطه را داشته باشد، علیه مناسباتی که توجیه کننده ی بی عدالتی، تبعیض، بی اعتنایی، بی تفاوتی و مرگ است.
همان طور که فوکو به درستی معتقد است این روشنفکر مجیزگوی قدرت نیست. وی فردی است که هم چون «پایه راس» سرانجام اش اگر نه مرگ و زندان، تبعید، فقر، تبعیض یا فراموشی است. وگرنه این خطر وجود دارد که به دلیل «فقدان پایگاه»، در قدرت حل شود. چرا که یکی دیگر از تناقض های روشنفکر در شرایط نو استعماری این است که صدایش هنگامی اعتبار و پژواک دارد که از سوی مراکز فرهنگی ملی یا بین المللی تاییدشود؛ مراکزی که حقانیت (بخوانید شهرت ) وی یا سوژه - نویسنده در معنای فوکویی را تقدیس می کنند؛ که سوژه را مطیع می کنند و شکل می دهند.
بنابراین، در پرتو مباحث بالا، چیزی که امروز لازم است اندیشیدن به نقش روشنفکر، نویسنده، گفتمان های ادبی و آن چیزی است که از دیر باز ادبیات خوانده شده است. از جمله می توان این پیش فرض را ساختارشکنی کرد که هر گفتمان ادبی، از جمله گفتمان روایی فقط ادبیات ناب است، یعنی به واقعیت اجتماعی- سیاسی ربطی ندارد و چیزی است خودمحور و ذهنی.
اما باید دقت کرد که درخشش زیباشناختی- غنایی و چند معنایی بودن اثر ادبی به هیچ وجه حذف نشود. چه در تحلیل نهایی این ویژگی هابه گفتمان ادبی هویت می بخشند و آن را تعریف می کنند.

یاداشت ها:
1- در این جستار، منظور از روشنفکر به ویژه نویسنده ای است که دانش، توانایی و گفتمان خاص اش به نحوی اندیشیده، خلاق و نقادانه با افکار عمومی در گفتگو هستند. بنابراین، در این جستار نقش روشنفکر با یک حرفه ی معین یا فعالیت آکادمیک برج عاجی مربوط نیست.
2- از این رو است که یکی از گرایشات این روشنفکر، به ویژه شاعر، این است که سخنان اش، در سطح نوشتار، از موضع من فردی نیست، بلکه به نمایندگی از بخشی از اجتماع بیان می شود.
3- در اینجا باید «پ.آ.کوآورا» و «ا.کاردنال» شاعران نیکاراگوایی را نیز باید در عرصه ی الهیات چپ به یادداشته باشیم.
4- مورد اخیر، یعنی تبعید، سرنوشتی بود که «پایه راس» در اواخر سال 1981 به آن دچار شد، هنگامی که دولت گواتمالا مانع شد که وی به عنوان یک رهبر سیاسی بار دیگر وارد زندگی اجتماعی کشور شود، چرا که او را هنوز یک «شورشی» به شمار می آورد. به این ترتیب، به قول «آریاس»، «پایه راس» چاره-ای نداشت جز این که در سایر مراکز فرهنگی بین المللی برای تولیدات ادبی خود اعتبار به دست آورد. چیزی که هرگز به آن نایل نیامد، چر که مرگ مهلت اش نداد. با این که تعهدات ایدئولوژیک-انقلابی خود را نفی کرده بود، آثارش نه در گواتمالا و نه در خارج از گواتمالا بازاری نیافت. به خصوص آن که ایدئولوژی مارکسیستی دیگر «از مد افتاده بود».
5-این چرخش در نحوه ی درک از قدرت- به این معنی است که درک مارکسیستی از قدرت تقلیل گرایانه است.
6- توجه شود که روشنفکر عام گواتمالایی، به گفته ی «آریاس»، می کوشید هژمونی فرهنگی نوینی را اعمال کند که وی آن را مردود می شمرد.
7- این همه چرایی اعتراض فوکو به مارکسیسم سنتی و روشنفکر تیپیک اش را توضیح می دهد.
8- این ارزیابی «کاره را» درست است که به دنبال فروریزی کمونیسم، گفتمان شعری در شکل خود نگرشی «ضد شاعرانه» را برجسته می کند که با استفاده از زبان روزمره ی مستقیم، با شعر و غنا قطع رابطه می کند. از لحاظ محتوا، این گفتمان، ارزش ها و درونمایه هایی ( به عنوان نمونه درونمایه های فمینیستی و ساختارشکنانه با اشارات ضمنی به مسائل جنسی) را برجسته می-سازد که تا همین چندی پیش از جانب نویسندگان متعهد مورد نظر سارتر منطقه ی ممنوعه به شمار می رفت.
9- همان طور که «فرنان تاسو» یادآوری می کند سارتر بر این عقیده بود که روشنفکر، برای این که روشنفکر باشد، می بایست جایگاه ساختاری گذشته اش را، که وی را در قدرت شریک می کرد، رها کند.
10- بدین سان فوکو برخی جریانات مارکسیستی سابق را که در درون برخی محافل پروتستان معاصر رخنه کرده است، ساختارشکنی می کند.
11- از طریق رواج دادن «حقایق» یا اسطوره های خاص خود، به قصد آن که مردم مناسبات سلطه را که در سطح دولت- سوژه و نیز سوژه- سوژه در تمام سطوح ساختار اجتماع وجود دارد، رضایتمندانه درونی کنند و مشروع بدانند.
12- گذشته از این که این پروژه هنوز در حال شکل گیری است، این نوع سوسیالیسم، که در کشورهای ما از محبوبیت برخوردار است، دوسویه گی خود را نشان می دهد. این نوع سوسیالیسم با این که می کوشد انسان را بر سرمایه برتری دهد و در جهت از میان برداشتن امتیازات قدرت سنتی مبارزه می کند، به تمامیت خواهی گرایش دارد حتی در مورد حق آزادی بیان.
13- می توان از خود پرسید که این تأثیر، به عنوان نمونه تأثیر گفتمان سیاسی- اجتماعی تا چه حد مستند است. آیا در واقعیت زندگی ما تغییری ایجاد شده است؟ با این همه منظورم نفی اعتبار، قدرت و ربط آن نیست. نکته این است که روشنفکر این شاخه از دانش نیز آگاه باشد که گفتمان اش همواره تاثیر مطلوب نخواهد داشت حتا اگر زبان اش بس رنگین یا شاعرانه باشد.
14- جادوی قدرت را می توان در تاریخ معاصر هم نشان داد؛ آن جا که کسانی، از جمله روشنفکران، به فساد کشیده می شوند تا قدرت بیشتر به دست آورند و باز هم فاسدتر شوند.

*این مقاله ترجمه ای است از:
Reyes, George. (2007), El papel del intelectual en el contexto ideológico moderno: El intelectual representante y concientizador “universal” in
http://www.realidadliteral.net/palabrassinvoz8.htm
**خئورخه رِیِس شاعر و منتقد ادبی، اهل اکوادور، است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد