logo





خشونت و جنبش مردمی ما

چهار شنبه ۴ آذر ۱۳۸۸ - ۲۵ نوامبر ۲۰۰۹

مجيد سيادت

من اهداف و نيات فعالين جنبش را به زير سئوال نمی برم. فکر می کنم اگر آزادی خواهان امروز ما با شيوه های مسالمت آميز مبارزه کنند به يک نوع از دنيا دست می يابيم ولی اگر همين آزادی خواهان با همين نيات از شيوه های خشن استفاده کنند به جامعه متفاوتی می رسيم. فرض کنيم که مبارزه خشن به پيروزی برسد ولی سازمانها، ارزشها و شيوه های برخوردی که در طی مبارزه کسب شده اند در فردای پيروزی به کنار نمی روند. اين عوامل - عليرغم نيات پاک رهبری در اول مبارزه - جاده جهنم را فرش می کنند. مبارزه خشن ما شالوده يک جامعه خشن را فراهم می آورد.
يکی از مهمترين سئوالهائی که جنبش سبز با آن روبرو است، کاربرد و يا نفی "خشونت" است. رهبران جنبش سبز دائما بر "مسالمت آميز" بودن جنبش تاکيد دارند با تمام اينها ضرورت يا نفی ضرورت خشونت پی در پی مطرح می شود.
تاريخچه پنج ماهه اخير نشان می دهد که مردم آزادی خواه ما کوشش می کنند مبارزه ای مسالمت آميز داشته باشند. مليونها نفر به خيابانها آمده اند و تنها اسلحه آنها شعارهايشان بوده است. کوشيده ايم اعتراض کنيم و حق خود را بخواهيم. اين برخورد مسالمت آميز شايسته تحسين است و تحسين فراوانی را، هم در ايران و هم در سطح جهان به بار آورده است.
ولی اين مبارزه مسالمت آميز دائما با خشونت روبرو شده است. موتورسوارهای بسيجی با باتوم و کارد و اسلحه گرم به سرکوب تظاهراتهای مسالمت آميز مردم پرداخته اند. هزاران نفر را به اشک آور و باتوم بسته اند و بسياری را کشته اند. رژيم ايران کوشيده است زشت ترين نمونه ها را به "نفوذ ی ها" وصل کند. ولی آنها نمی توانند از خود سلب مسئوليت کنند. اگر اين جنايات به دستور شما و از طرف شما نبودند چگونه می توانستند بارها و بارها تکرار شوند؟ چگونه است که در پايتخت و کلان شهرهای ايران نفوذی ها می توانند اين همه جنايت کنند؟ علاوه بر آن ، دولت ايران مسئوليت دارد که از جان و مال مردم، منجمله جان مردمی که تظاهرات می کنند، حفاظت کند. اين وظيفه از مهمترين وظايف هر دولتی است. پس چگونه است که عاملين اين جنايات را نيافته و نگرفته ايد؟ همين تک موضوع کافی است ثابت کند که شما برای حفظ قدرت از هيچ جنايتی پروا نداريد. هر عقل سالمی می فهمد که اين جنايات کار دولت و يا "دولت سايه" هستند.
يک حدس قابل قبول اينست که می خواهند، مايلند، حرکت مردم را به سمت خشونت هل بدهند. به نظر می رسد دولت فکر می کند اگر بتواند ارتکاب خشونت را به جنبش مردم تحميل کند و به "خارجی ها" پيوند دهد، امتياز تا کتيکی مهمی به دست آورده است.
نشانه هائی از سير صعودی خشونت در صفوف تظاهر کنندگان در ماههای اخير مشاهده شده اند. اين گرايش به خشونت، نتيجه طبيعی و واکنش قابل درک در قبال خشونت دستگاههای سرکوب دولتی اند. در چنين شرايطی است که صداهای فراوانی هم می گويند بايد خشونت را با خشونت پاسخ داد. پرسيده می شود تا چه زمانی و تا کجا بايد با مسالمت جلو برويم؟ چقدر می توانيم شاهد کتک خوردن و کشته شدن مردمی باشيم که تنها گناهشان اينست که طرفدار آزادی اند و اين مطلب را با مسالمت تمام ابراز می کنند؟
اين سئوالات بسيار به جا هستند. در عين حال بسياری هم به تداوم مبارزه مسالمت آميز و احتراز از خشونت گرايش دارند. دلائلی که عليه کاربرد خشونت عنوان می شوند معمولا به ضرورتهای تاکتيکی و يا حتی استراتژيک جهت پيشبرد مبارزه مربوط می شوند.
گفته می شود کاربرد خشونت رژيم را وحشی تر می کند. در عين حال کاربرد خشونت فرصتی برای رژيم فراهم می کند که خشونتهای سنگين تر و بی رحمانه تری را در پيش بگيرد و بتواند اعمال خود را بهتر توجيه کند.
اين نگرانی عنوان می شود که در صورت بروز خشونت در تظاهرات، جنبش وسيع مردم رو به زوال خواهد رفت و طيف وسيعی از مردم به سمت "اکثريت ساکت" سوق داده خواهند شد.
اشاره می شود که تلفات انسانی چنين مبارزه ای قابل پيش بينی نيستند ولی ارقام تلفات هيچ سقفی ندارند. اين نوع حرکتی می تواند به کشتار های هزاران هزار نفره منجر شود.
از زاويه ديگری اشاره می شود که ما در اوائل قرن بيست و يکم زندگی می کنيم. ما شاهد سرنگونی بسياری ديکتاتوريهای جاافتاده، از طريق مبارزه مسالمت آميز بوده ايم. تمامی کشورهای اروپای شرقی و حتی خود شوروی هم نمونه های بارزی از اين گونه مبارزات موفقيت آميز بوده اند. اشاره می شود که می توان با فرمولهائی از قبيل آنچه که در افريقای جنوبی اتفاق افتاد جلو برويم. عليرغم کاربرد خشونت در مراحل اوليه مبارزه، رهبران آزادی خواه افريقای جنوبی به مذاکره تاکيد کردند و موفق شدند رژيم آپارتايد را قانع کنند که تغيير رژيم به معنای انتقام گرفتن از قدرتمندان آپارتايد نخواهد بود. کميسيونی تشکيل دادند که سالها بعد از سقوط آپارتايد هنوز هم به جمع آوری اطلاعات اوليه در موردظلم وستمهای آپارتايد مشغول است ولی اين گردآوری تاريخچه فقط برای درس گيری از آنها و روشن شدن واقعيات است. همه مردم، هم آنها که ظلم کرده اند و هم آنها که ظلم ديده اند، به سازشی تن داده اند که به منفعت کل کشور است. منافع تمام مملکت بالاتر از منافع اين يا آن گروه اجتماعی قرار گرفته است.
بالاخره اشاره می شود که در هر صورت تمدن بشری به مرحله ای رسيده است که هيچ کسی نمی تواند حق حيات انسان ديگری را از او سلب کند. گفته می شود که حق زندگی به تمامی انسانها به طور مساوی داده شده است و هيچ فرد يا جمعی در موقعيتی نيست که اين حق را از ديگری سلب کند. به همين دليل است که بسياری کشورهای پيشرفته جهان اعدام جانيان و قاتلين را هم از دستور کار خارج کرده و ممنوع کرده اند. بر اين مبانی سئوال می شود که پس ما چگونه می توانيم به اقدامات عامدانه ای دست بزنيم که به سلب حق حيا ت ديگران منجر می شود.
مسلما هر دو دسته از سئوالات و استدلالهای فوق - در نفی يا اثبات خشونت- بايد برای همه ما مطرح باشند. اينها سئوالهای سرنوشت سازی هستند و نمی شود و نبايد آنها را سرسری گرفت. بسيار مشکل و بعيد است که بتوان با دقت رياضيات جواب گفت کدام راه بهتر است ولی به نظر می رسد در کليت درک سياسی و استدلال منطقی بايد قبول کنيم که راه مسالمت آميز بهترين و کم هزينه ترين راه خواهد بود.
به ياد می آورم که رژيم شاهنشاهی بهترين و مجهزترين دستگاههای ارتشی و پليسی زمان خود را در اختيار داشت. ولی اين نيروهای مخوف و توانمند نتوانستند رژيم شاه را حفظ کنند. ولی شکست آنها بخاطر کاربرد خشونت نبود. آتش زدن سينماها و بانکها به هيچ وجه ضربه نظامی ای به آنها بنودند. آنچه که در آن دستگاه عظيم شکسته شد "اعتقاد" بود. "تفکر" بود. پليس و سرباز و افسرانی بودند که در فضای سياسی شده آن روزها، طی ماهها تظاهرات و چهلم گرفتنها، و پس از هزاران گفت و گوی کوچک و بزرگ، بر سر سفره شام و نهار، در قهوه خانه و تکيه و مسجد محل، به اين نتيجه رسيدند که ديگر نمی توانند و نبايد در دفاع از رژيم شاه عمل کنند.
به نظر من ادامه وسيع مبارزه مسالمت آميز می تواند فشارهای مشابهی را وارد کند. شايد بهترين نمونه و الگوی مبارزاتی ما همان انقلاب 57 است. شايد اگر اين گونه فشاری بر دستگاههای دولتی گذاشته شود از خر شيطان پائين بيايند و فرصت مصالحه ای از قبيل آنچه در افريقای جنوبی انجام گرفت برای ايران هم فراهم شود.(روشن است که جنبش سبز صرفا همين را می خواهد، فرصتی برای به کار گيری قانونی تمام پتانسيلهای نهفته در قانون اساسی کنونی ايران) مسلم است که جامعه ايران در سی سال اخير رشد کرده و سازمانهای مدنی ما با قدرتی بمراتب بيشتر و با تجربه ای به مراتب روشنتر از بار قبل در ميدان هستند. اين نيرو فرصت و امکان بی دادگری های وحشيانه را کمتر کرده و در يک مبارزه ادامه دار می تواند نقشی به مراتب روشنتر و برجسته تر بازی کند. می بايد بگوئيم اين تصوير کم هزينه ترين تصوير موجود است. در مقابل اين تصوير خوش بينانه می توان از يک تصوير احتمالی کابوس گونه هم ياد کرد. می توان تصور کرد که بخشی از جوانان پرشور و کم تجربه دست به اقدامات خشنی بزنند که با سرکوب فوری روبرو می شود ولی فرصتهای لازم - توجيه مورد نياز - را به دستگاههای سرکوب ارائه دهد. اين چنين فاجعه ای، رابطه طلايه داران مبارزه را با بدنه جنبش بسيار تنگ می کند و آزادی خواهی در ايران را باز هم برای يکی دو دهه به عقب می اندازد. واضح است که بايد بکوشيم اينگونه اتفاقی رخ ندهد.
مباحث فوق تنها بخشی از نگرانی ما بايد باشند. تا اين جا به رابطه خشونت و جنبش کنونی پرداخته ام. به نظر من مهمترين سئوالی که بايد داشته باشيم چيز ديگری است. می بايد بتوانيم رابطه خشونت با دنيای آتی را هم روشن کنيم. روشن است که عصاره اهداف جنبش مردمی کنونی "آزادی خواهی" است. می خواهيم آزاد (آزادتر) باشيم. می خواهيم در چارچوب قانون و در زير چتر حفاظتی آن زندگی کنيم و از حقوق اوليه بشر برخوردار باشيم. در اين رابطه است که می پرسم رابطه شيوه مبارزه ای که برمی داريم با دنيای آرمانی مان چيست؟ جامعه ای که در آخر خط بدان می رسيم چگونه جامعه ای خواهد بود؟
من اهداف و نيات فعالين جنبش را به زير سئوال نمی برم. فکر می کنم اگر آزادی خواهان امروز ما با شيوه های مسالمت آميز مبارزه کنند به يک نوع از دنيا دست می يابيم ولی اگر همين آزادی خواهان با همين نيات از شيوه های خشن استفاده کنند به جامعه متفاوتی می رسيم. فرض کنيم که مبارزه خشن به پيروزی برسد ولی سازمانها، ارزشها و شيوه های برخوردی که در طی مبارزه کسب شده اند در فردای پيروزی به کنار نمی روند. اين عوامل - عليرغم نيات پاک رهبری در اول مبارزه - جاده جهنم را فرش می کنند. مبارزه خشن ما شالوده يک جامعه خشن را فراهم می آورد.
تقريبا تمامی جنبشهای موفق قرن گذشته شاهد اين مدعا هستند. تمام انقلابهای قرن بيستم که از طريق خشونت به نتيجه رسيدند ( به استثنای انقلاب ساندينيتسا در نيکاراگوئه) به سيستمهای تک حزبی منجر شدند و حزب حاکم در حفظ قدرت خود از کاربرد خشونت امتناع نکرد. فکر می کنم اين مقوله بايد بزرگترين نگرانی ما باشد. جامعه ای که می سازيم از جنسی است که با آن به قدرت رسيده ايم. اگر گروهی از ما با خشونت به قدرت برسند آنها با همان منطق بر کشور حکومت خواهند کرد.
مجيد سيادت دوم آذر 88

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد