نخستین بار بهرام بیضائی را در دفتر منصور جعفری، که با برادرانش بهنام و حسین، و رضا میرلوحی در کار عکاسی و فیلمبرداری و سینما بودند، دیدم. انترن بیمارستان فیروزگر بودم و دفتر منصور، نزدیک بیمارستان پاتوق شده بود. بهرام دعوت کرد به شامی در خانه اش، که با منصور رفتیم. گفته بودم و می دانست خیلی به کارها و نوشته هایش علاقه دارم. رفت تا بعد از انقلاب که در فرانکفورت دیداری داشتیم و بالاخره دیدارهائی در امریکا، در شمال کالیفرنیا. در یکی از این دیدارها ( مارس ۲۰۱۵) پسرم امید همراه من بود. پیش از انکه امید بهرام را ببیند در بارۀ بهرام و همسرش مژده و کارهایشان برای امید گفته بودم. از خانه بهرام که بیرون آمدیم امید گفت:
- باور کردنی نیست.
پرسیدم:
- چی باورکردنی نیست؟.
گفت:
- سلبریتی باشی این همه اثر و کار خلق کرده باشی و این قدر ساده و فروتن و مهربان باشی ؟ باور کردنی نیست.
در برنامه ای که در دانشگاه استنفورد داشت، امید همراه من بود. بعد از برنامه در رستوران امید را جلوی خودش نشاند و به من گفت:
- تیپ پسرت سینمائیه، خیلی کم رو وآروم به نظر میاد، به کی رفته؟
- به خودم.
خندید و گفت:
- چی؟ به تو؟
و باز همان خنده آرام، که بیشتر توی چشم هایش می ریخت.
از آن جمع، منصور و بهنام و میرلوحی رفتند ... و حالا هم بهرام... چی بگم؟
.....
از فیس بوک مسعود نقره کار