logo





در پرتو حقوق بین‌الملل و جنگ فرسایشی
« انتقال اجباری کودکان اوکراینی به خاک روسیه »

سه شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶ دسامبر ۲۰۲۵

فرشید یاسائی

new/F.Yassaei1.jpg
یشگفتار : در تاریخ پرآشوب بشریت، هیچ زخمی ژرف ‌تر از زخمی نیست که بر روان و روح کودکان وارد آید؛ آنان که نه اهل جنگ‌اند، نه طلبکار نزاع و نه آشنا با دسیسه های قدرت و سیطرهٔ دول. در روزگاری که جهانِ مدرن خویشتن را وارث و نگهبانِ حقوق و کرامت انسانی می‌داند و عهدنامه‌ها و منشورهای متعدد بر صیانت از جان بی‌گناهان مهر تأیید می‌زند، باز هم می‌بینیم که کودکان در میانهٔ طوفانی سهمگین گرفتار می‌آیند؛ طوفانی که خاستگاهش نه در آسمان طبیعت، بلکه در ارادهٔ سیاست ‌ورزان و نظامیان است.

آنچه امروز ما را به نگارش این رساله وامی‌دارد، واقعه‌ای است تلخ‌تر از شکست دولت‌ها و فراتر از کوتاهی سازمان‌ها؛ یعنی انتقال اجباری کودکان اوکراینی به خاک روسیه در بحبوحهٔ جنگی که سرزمین‌ها را ویران، خانواده‌ها را پراکنده و پیوندهای انسانی را گسسته است. در این نوشته نه قصد طرح شعار داریم و نه خواهیم که با عاطفهٔ صرف به سوز دل مادرانی اشاره کنیم که کودکانشان را به زور از آنان جدا کرده‌اند؛ بلکه مقصودمان آن است که در پرتو قوانین و قواعد بین‌المللی، این واقعه را به ‌مثابه نمونه‌ای از نقضِ بزرگِ اصول بشردوستانه و حقوق کودک بررسی کنیم تا آیندگان بدانند که در قرن بیست‌ویکم، هنوز در برابر مظالمی چنین آشکار، جامعهٔ جهانی با کاستی‌های فراوان روبه‌رو می‌شود.

این پیشگفتار دریچه‌ای است برای ورود به بحثی پیچیده که در آن حقیقت با سیاست و واقعیت با تبلیغات آمیخته شده و تشخیص آن جز با رجوع به اسناد معتبر، گزارش‌های بین‌المللی و رویه‌های قضایی ممکن نیست. انتقال کودکان، صرف‌نظر از تعداد و گستردگی، نه تنها زخمی بر جسم یک ملت است، بلکه ضربه‌ای است بر روح و هویت آنان، چرا که کودکان حاملان فرهنگ، حافظان زبان و امیدهای آینده‌اند.

هدف ما در این رساله آن است که این پدیده را با تکیه بر سه ضلع اصلی بررسی کنیم: نخست بُعد انسانی و اجتماعی آن! دوم بُعد حقوقی و ارتباطش با کنوانسیون‌های بین‌المللی همچون کنوانسیون حقوق کودک، کنوانسیون چهارم ژنو و کنوانسیون جلوگیری از نسل‌کشی و سوم بُعد کیفری آن در چارچوب دادگاه کیفری بین‌المللی و سایر نهادهای قضاوتگر.

این پیشگفتار بر آن است که خواننده را برای سفری به میان سطور تاریخ معاصر آماده سازد؛ تاریخی که هنوز گرم است و هنوز اعداد و آمارش در حال افزایش و تغییر. این رساله جست‌وجوی حقیقت در میان دود و آتش است و امید آنکه بتواند نقشی هرچند کوچک در ثبت واقعیت، آشکارسازی ظلم و تحکیم عدالت بین‌المللی داشته باشد تا شاید روزی، این کودکان ــ فرزندانِ ربودهٔ سپیده‌دم ــ به آغوش خانه و کاشانه و هویت خود بازگردند.

*****

آغاز : در پی تهاجم ارتش فدراسیون روسیه به اوکراین در فوریهٔ سال ۲۰۲۲، دولت اوکراین و نهادهای بین‌المللی از وقوع پدیده‌ای دشوار و هولناک خبر دادند: انتقال و اخاذی کودکان اوکراینی از سرزمین مادریشان به داخل خاک روسیه یا مناطق تحت کنترل روسیه. مطابق با داده‌های رسمی اوکراین، بیش از ۱۹٬۵۴۶ کودک تا مه سال ۲۰۲۵ از خانواده هایشان جدا شده و به‌طور اجباری منتقل شده‌اند و تنها بخش کمی از آنان بازگشته‌اند.¹

گزارش‌های بین‌المللی نیز این وقایع را تأیید می‌کنند: براساس بررسی‌های پارلمان بریتانیا، تخمین زده می‌شود که بین ۲۰٬۰۰۰ تا ۳۵٬۰۰۰ کودک اوکراینی تاکنون به روسیه ربوده شده‌اند و بسیاری از آنان از مراکز مراقبت شهری یا نواحی اشغال‌شده آمده‌اند.²

این انتقال‌ها شامل موارد زیادتری از جداسازی فیزیکی است؛ در بسیاری از گزارش‌ها آمده که برخی از این کودکان، حتی پس از انتقال، شواهدی از تغییر هویت، تغییر تابعیت و حتی تلاش برای «روس‌سازی» فرهنگی دریافت کرده‌اند.³

کنوانسیون حقوق کودک (1989)، که از مهم‌ترین اسناد حفاظت از حقوق خردسالان در حقوق بین‌الملل است، برای همهٔ دولت‌های عضو حقوق بنیادین کودک را تضمین می‌کند. طبق این کنوانسیون: هر کودک از حق حفظ نام، تابعیت، هویت و ارتباط با خانوادهٔ خود برخوردار باشد و جداکردن او از خانواده بدون «دلایل موجه» ممنوع شمرده می‌شود.⁴

در این چارچوب، انتقال اجباری کودکان به خارج از کشورشان بدون رضایت والدین یا سرپرست قانونی و بدون برآورده کردن شرایط قانونی، نه تنها نقض صریح کنوانسیون است، بلکه عملی مغایر با «مصلحت عالی کودک» به شمار می‌رود.

کنوانسیون چهارم ژنو (1949) و پروتکل‌های الحاقی آن، حفاظت از غیرنظامیان در زمان جنگ و اشغال را مورد تأکید قرار داده‌اند. یکی از اصول اساسی این اسناد، ممنوعیت «انتقال اجباری یا اخراج غیرنظامیان از قلمرو اشغالی به قلمروی اشغال‌گر یا خارج از آن» است. این ممنوعیت نه‌تنها به لحاظ حقوق منعکس شده، بلکه در عرف بین‌الملل نیز به‌عنوان یکی از قواعد بشردوستانهٔ غیرقابل تخطی شناخته می‌شود.⁵

بنابراین! هر انتقال اجباری کودکان از اراضی اوکرائین به روسیه یا مناطق تحت اشغال، در صورت عدم وجود شرایط اضطراری یا توافق قانونی، از مصادیق نقض کنوانسیون ژنو به ‌شمار می‌آید.

کنوانسیون نسل‌کشی (1948) در تعریف خود، نه فقط کشتار فیزیکی، بلکه اقدامات هدف‌دار برای نابودی کامل یا جزیی یک گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی را شامل می‌شود. یکی از مصادیق این جرم، انتقال اجباری کودکان عضو یک گروه به گروه دیگر است، چنانکه در مادهٔ دوم ذکر شده است.⁶

بر اساس گزارش‌ها و تحلیل‌های حقوقی نهادهای بین‌المللی، همین جنبه از مسأله نیز مورد توجه قرار گرفته و در برخی قطعنامه‌ها و بیانیه‌ها اشاره شده که انتقال اجباری کودکان اوکراینی ممکن است در قلمرو این تعریف قرار گیرد.⁷

در دسامبر ۲۰۲۵، مجمع عمومی سازمان ملل متحد با ۹۱ رأی موافق، ۱۲ رأی مخالف و ۵۷ رأی ممتنع، از روسیه خواستار «بازگرداندن فوری، امن و بی‌قید و شرط همهٔ کودکان اوکراینی که به زور منتقل شده‌اند» شد. این قطعنامه انتقال اجباری را نقض کنوانسیون‌های ژنو و تعهدات بین‌المللی در حوزهٔ حقوق کودک دانست.⁸ حکومت دیکتاتوری اسلامی ایران با کمال بیرحمی و وقاحت به نفع روسیه رای داد!

پارلمان اروپا نیز در چندین قطعنامه و حرکت رسمی، انتقال اجباری کودکان را نقض جدی حقوق بشر و حقوق بشردوستانهٔ بین‌الملل تلقی کرده و با استناد به قواعد ژنو، کنوانسیون حقوق کودک و اساسنامهٔ رم، خواستار بازگشت فوری آنان شده است.⁹

هم‌چنین مجمع پارلمانی شورای اروپا (PACE) موضع گرفته که این اعمال از عناصر جرم نسل‌کشی طبق تعریف کنوانسیون مذکور است و تأکید دارد که شواهد محکمی باید جمع‌آوری گردد تا بتوان این جنایات را در سطح بین‌المللی پی‌گیری کرد.

در مارس ۲۰۲۳، دادگاه کیفری بین‌المللی (ICC) طبق اساسنامهٔ رم، احکام دستگیری برای ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه و ماریا لووا- بلوا، کمیسر حقوق کودک روسیه صادر کرد که شامل اتهامات مربوط به جنایات جنگی در پیوند با انتقال غیرقانونی کودکان اوکراینی است. این احکام نشان ‌دهندهٔ آن است که این موضوع دیگر فقط یک اختلاف سیاسی نیست، بلکه در چارچوب تعقیب جرایم بین‌المللی مطرح است.

اگرچه روسیه صلاحیت* ICC را به رسمیت نمی‌شناسد و درخواست‌های بین‌المللی برای اجرای احکام با چالش‌های سیاسی و عملی روبه‌روست، اما این روند نشان می‌دهد که حقوق بین‌الملل کیفری می‌تواند ابزار عدالت برای قربانیان باشد.

بازگشت کودکان به خانواده‌هایشان نه فقط موضوع انسان ‌دوستانه که یک الزام حقوقی است. بیانیه‌های رسمی ائتلاف بین‌المللی برای بازگشت کودکان اوکراینی بر این نکته تأکید دارند که روسیه باید نه تنها آنها را بازگرداند، بلکه اطلاعات کامل دربارهٔ نام، وضعیت حقوقی و محل اقامت آنان ارائه کند و دسترسی نهادهای بین‌المللی را فراهم آورد تا وضعیت جسمی و روانی آنان بررسی گردد.

بازگشت بی‌قید و شرط این کودکان موضوعی است بنیادی، زیرا تاخیر یا تغییر هویت آنان می‌تواند به نوعی از دست دادن ریشه‌های فرهنگی و هویتی آنان بینجامد ! مسئله‌ای که در حقوق نسل‌کشی و حقوق بشر به‌طور جدی مورد بحث قرار می‌گیرد.

در سیر تاریخ، هرگاه کودکان به ابزار سیاست بدل گشته‌اند، تاریخ بشریت دستخوش زخمی جانکاه گشته است. انتقال اجباری کودکان اوکراینی به روسیه، نه فقط یک موقعیت نظامی، بلکه آزمایشی برای وجدان جمعی و سازوکار حقوق بین‌الملل است. این حادثه نشان می‌دهد که حتی در آتش جنگ، خطوط قرمز حقوق بشری باید محترم شمرده شود و عدالت بین‌المللی همچنان بایستد تا صدای آنان که صامت مانده‌اند به گوش جهانیان رسد.

در هرمِ نیازهای انسان، امنیت خانواده چون سنگ بنای زندگی است و هنگامی که کودکی ربوده شود، نخستین ضربه بر همین بنیاد فرود می‌آید. خانواده، به‌ویژه والدین، احساس می‌کنند که جهان ناگاه دشمنی بی‌چهره گشته است و هرآنچه سالیان دراز از اعتماد به جهان اندوخته‌اند، فرو می‌ریزد. این فروپاشی، دردناک‌تر از اندوهِ مرگ است، زیرا در مرگ، انسان با قطعیت مواجه است، اما در ربایش، «نمی‌دانم» چون زهری سرد در رگ‌های امید می‌دود و روان را در حالتی از تعلیق دائمی نگه می‌دارد.

روان‌شناسان این وضعیت را «سوگ مبهم یا مبهم‌النتیجه» می‌نامند؛ یعنی حالتی که فرد نه می‌تواند عزاداری کند، نه می‌تواند آرام گیرد، نه می‌تواند بپذیرد. والدینی که فرزندشان ربوده شده است، در چرخه‌ای بی‌پایان میان امید و یأس رفت‌وآمد می‌کنند و این نوسان مداوم، روان آنان را فرسوده‌تر از هر رنج دیگری می‌سازد. آن‌ها نه می‌توانند لباس سیاه بپوشند، نه جشن بگیرند، نه به زندگی بازگردند؛ زیرا زندگی بدون دانستن سرنوشت فرزند، حالتی ناممکن و ناتمام پیدا می‌کند.

دلبستگی، مقدس‌ترین پیوند انسانی است؛ پیوندی که از نخستین نگاه مادر به کودک شکل می‌گیرد. ربودن کودک، شکستن این پیوند است. روان‌شناسی دلبستگی نشان می‌دهد که جدایی ناگهانی و تحمیلی، در والدین احساس گناه، درماندگی و ناتوانی شدیدی ایجاد می‌کند؛ زیرا آنان خود را پاسداران طبیعی کودک می‌دانند. حس «من نتوانستم محافظت کنم» می‌تواند به افسردگی عمیق، خودسرزنشی و فروپاشی هویت والدینی بینجامد.

جنگ بیرونی تنها بخشی از فاجعه است؛ جنگ اصلی در درون والدین رخ می‌دهد. بخشی از روان همیشه فریاد می‌زند که «امید را رها نکن»، و بخشی دیگر، در برابر فشار واقعیت، شکسته و سر به زانو نهاده است. این دو نیروی متضاد، روان را به میدان نبردی بی‌انتها تبدیل می‌کنند. برخی والدین در ظاهر قوی می‌مانند، اما در ژرفای درون، دلشان چون شیشه ترک‌خورده است؛ هر لحظه آمادهٔ فرو ریختن.

ربایش یک کودک، ساختار خانوادگی را از ریشه دگرگون می‌کند. مادر ممکن است غرق در غم شود، پدر به سمت خشم خفته و رفتارهای انفجاری کشیده شود و فرزندان دیگر احساس کنند که در سایهٔ برادری یا خواهری که ربوده شده قرار گرفته‌اند. روان‌شناسان می‌گویند خانواده‌ای که کودک خود را از دست داده، وارد دوره‌ای از «بی‌نظمی هیجانی» می‌شود؛ دوره‌ای که در آن روابط زناشویی و پیوند والدین و فرزند صدمه شدید میخورد ، حتی احساس افراد خانواده نسبت بیکدیگر مورد تهدید قرار می‌گیرد.

جامعه معمولاً در نخستین روزها همدردی می‌کند، اما به تدریج به جریان عادی زندگی بازمی‌گردد؛ حال آنکه خانوادهٔ آسیب‌دیده در دوزخِ انتظار اسیر مانده است. این فاصلهٔ روانی موجب می‌شود والدین احساس کنند که جهان درد آنان را نمی‌فهمد. در جنگ‌ها، خانواده‌هایی که کودکان خود را از دست می‌دهند، اغلب منزوی می‌شوند؛ زیرا رنجشان از ظرفیت تحمل دیگران بیرون است. این انزوا رنج را چند برابر می‌کند.

ذهن انسان نمی‌تواند خلا را تحمل کند؛ از این‌رو والدین کودکان ربوه شده ، آغاز به ساختن هزاران سناریو در خیال می‌کنند. آنان شب‌ها تصویرهایی از وضعیت کودک را تجسم می‌کنند: آیا گریه می‌کند؟ آیا گرسنه است؟ آیا نام مادرش را صدا می‌زند؟ این تجسم‌های دردناک، روان را دچار فرسایش عصبی می‌کند و در بسیاری موارد به اختلال اضطراب، بی‌خوابی، کابوس‌های تکرارشونده و نشانه‌های PTSD * می‌انجامد.

در روان‌شناسی، خشم واکنشی طبیعی به احساس ناتوانی است؛ اما در خانواده‌های قربانی، این خشم می‌تواند مزمن و مخرب شود. آنان گاه از دولت، گاه از نیروهای مهاجم، گاه از جهان و حتی گاه از خود می‌رنجد. خشم اگر درمان نشود، به تلخی و کینهٔ درازمدت بدل می‌گردد و سلامت روانی خانواده را در طول سال‌ها تهدید می‌کند.

با همهٔ این رنج‌ها، والدین معمولاً به چیزی چنگ می‌زنند که روان‌شناسان آن را «امید محافظ» می‌نامند؛ امیدی شکننده اما ضروری. امید اگرچه درد را برطرف نمی‌کند، اما جلوی فروپاشی کامل را می‌گیرد. خانواده‌هایی که امید خود را از دست می‌دهند، بیشتر در معرض افسردگی شدید یا رفتارهای آسیب‌زا قرار می‌گیرند. امید، در چنین موقعیت‌هایی، نه یک احساس ساده، بلکه مکانیسم بقای روانی است.

اگر کودکی روزی بازگردد، شادی خانواده بی‌تردید وصف‌ناپذیر است؛ اما روان‌شناسان می‌گویند این بازگشت، آغاز مرحله‌ای تازه از درمان است، نه پایان ماجرا. کودک ممکن است آسیب‌های عمیق دیده باشد؛ خانواده نیز دچار فرسودگی روانی شده است. بازسازی اعتماد، ترمیم دلبستگی و بازگشت به زندگی عادی گاه سال‌ها طول می‌کشد. اما اگر کودک بازنگردد والدین عمری را در حالتی از سوگِ بی‌انتها، امیدِ نیم‌جان و زخمِ ناپنهان به سر می‌برند؛ زخمی که تاریخ آن را ثبت می‌کند، اما هیچ‌گاه التیام کامل نمی‌یابد.

جامعه‌ای که در تندبادِ تجاوز و آتش‌بارانِ بی‌وقفه گرفتار آمده باشد، در حقیقت به پیکری می‌ماند که هر روز اندامی از آن مجروح می‌گردد و هنوز زخم دیروز مرهم نیافته، تیغ امروز فرود می‌آید. روان‌شناسیِ چنین سرزمینی، روان‌شناسی فردی نیست؛ بلکه روانِ جمعی است که در لهیب جنگ شکل می‌گیرد. مردم اوکرائین که هر سپیده‌دم با آژیر خطر از خوابِ آشفته‌شان برمی‌خیزند، در ناخودآگاه خویش با احساسی دائم از تهدید زیست می‌کنند؛ احساسی که امنیت را به رؤیایی دور و آرامش را به نعمتی نایاب بدل ساخته است. این وحشت انباشته، به تدریج نه تنها اعصاب، بلکه منش، رفتار و حتی دریافت آنان از زمان و آینده را دگرگون می‌سازد.

در چنین محیطی، حافظهٔ جمعی شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد؛ زیرا تجربه‌های روزانهٔ مردم دیگر حوادث معمول نیست، بلکه «رویدادهای آسیب‌زا»ست که همچون مهرِ داغ بر روانشان حک می‌شود. هر انفجاری، هر آسمانی که از غرش موشک دریده می‌شود و هر خانه‌ای که بدل به ویرانه‌ خاکستر می‌گردد، به لایه‌های تودرتوی حافظهٔ مردم افزوده می‌شود و به مرور، جامعه‌ای ساخته می‌شود که میان حال و گذشتهٔ خود مرزی نمی‌یابد. گذشته، به شکلی خشن، همواره بازمی‌گردد و اکنون را درمی‌نوردد و آینده، همچون افقی خونین، پر از بیم و گمان می‌شود.

مردمی که در چنین فضا می‌زیند، دائماً در وضعیت «آمادگی دفاعی روانی» قرار دارند؛ یعنی ذهنشان همواره در حالت هشدار است، گویی سربازی‌هستند که در تاریکیِ سنگری طولانی نشسته و منتظر حمله‌ای دیگر است. این حالت، اگرچه آنان را بیدار نگاه می‌دارد، اما به تدریج نیروهای حیاتی‌شان را می‌فرساید. مغز که باید محل اندیشه و آرامش باشد، بدل به کانون مراقبتی دائم می‌شود و این مراقبت، بهایی گزاف دارد: اضطراب مزمن، خستگی عمیق، تحریک‌پذیری و احساس بی‌پناهی در برابر قدرتی بزرگ ‌تر و بی ‌رحم‌تر.

از سوی دیگر، جامعهٔ اوکرائین که آماج تجاوز قرار گرفته، دچار زخمِ حیثیتی نیز هست؛ زیرا اشغال و حمله، جز ویرانیِ خانه و خاک، به تحقیر روانی و تحمیل حسِ قربانی‌بودن نیز می‌انجامد. ملت، خود را در آینهٔ جهان نگاه می‌کند و از خویشتن می‌پرسد که چرا باید مورد تهاجم باشد و چرا عدالت به کندی راه می‌رود. این پرسش، در بسیاری از شهروندان، نوعی دوپارگی روانی می‌آفریند: از یک سو مقاومت و استواری و از سوی دیگر اندوه فروخورده و خشمی که در دل می‌جوشد، اما راهی برای بروز نمی‌یابد.

ترسِ دائمی، به مرور، دلبستگی‌ها را نیز دگرگون می‌سازد. خانواده‌ها یکدیگر را تنگ‌تر در آغوش می‌گیرند؛ اما همین نزدیکی، گاه همراه با اضطراب است، زیرا هر لحظه بیم آن می‌رود که عضوی از خانواده در حمله‌ای ناگهانی از میان برود. حتی گفت ‌وگوهای سادهٔ روزانه، رنگی از نگرانی به خود می‌گیرد و والدین، در هر نگاه به کودکانشان، سایه‌ای از هراس آینده را مشاهده می‌کنند. این فضای دل‌چرکین، کودکان را نیز به شتاب وارد جهان بزرگسالان می‌کند و معصومیت آنان را پیش از موعد از میان می‌برد.

جوامع آسیب‌دیده معمولاً در پیوندهای اجتماعی خود نیز دگرگونی‌های عمیقی تجربه می‌کنند. در اوکرائین، همبستگی ملی و حس «با هم بودن» افزایش یافته، اما در پسِ این وحدت، خستگی و فرسودگی نیز رسوخ کرده است. مردم، هرچند متحدند، اما همچون حلقه‌هایی از زنجیری‌اند که وزن مصیبت، آن‌ها را سنگین کرده است. بسیاری، حس می‌کنند که نمی‌توانند با دیگران دربارهٔ رنج خود سخن بگویند، زیرا هر کس باری بر دوش دارد که شاید از دیگری بزرگ‌تر باشد. این سکوتِ جمعی، رنج را در خود می‌بلعد و آن را به لایه‌های درونی روان ملی فرو می‌برد.

وقتی کشوری هر روز زیر بمباران باشد، مفهوم زمان نیز از معنا تهی می‌شود. روز و شب، هفته و ماه، دیگر جز واحدهای تقویمی نیستند؛ آنچه تعیین‌کننده است، لحظه‌های سلامتی و لحظه‌های مرگ است. مردم، برنامه‌های زندگی را نه بر اساس خواسته‌های خویش، بلکه بر مبنای صدای آژیرها تنظیم می‌کنند. این زندگیِ گسسته، احساس «پیش نرفتن» را در جان‌ها می‌کارد و ملت، گویی در زندانی از زمانِ ایستاده گرفتار می‌شود.

و اگر این همه کافی نباشد، مصیبتِ ربودن کودکان - که همچون دزدیده شدنِ آیندهٔ ملت است - بر پیکر زخمی جامعه ضربه‌ای دیگر وارد می‌آورد. جامعه‌ای که کودکانش ربوده می‌شوند، به‌واقع بخشی از هویت و استمرار تاریخی خود را از دست می‌دهد. رنج والدین با رنج ملت گره می‌خورد و هر کودک گمشده، به نشانی از تحقیر ملی تبدیل می‌شود. چنین حادثه‌ای، زخم را از سطح فردی به عمق جمعی می‌برد و آن را بدل به تراژدی ملی می‌سازد.

با وجود همهٔ این مصائب، در ژرف‌ترین لایهٔ روان اوکرائین، مقاومت همچنان چون چشمه‌ای پنهان می‌جوشد. مردم، در عین رنج و فرسودگی، در برابر تجاوز از خود پایداری نشان می‌دهند و این پایداری، خود نوعی واکنش روان‌شناختی برای حفظ معناست. آنان درمی‌یابند که اگر تسلیم غم شوند، دشمن پیروز شده است؛ لذا با بازسازی و کمک متقابل، سعی در حفظ روح جمعی می‌کنند. اما این ایستادگی، گرچه ستودنی است، هزینه‌های جانکاه دارد و نسل‌ها باید بهای آن را در قالب خاطراتِ تلخ و اضطرابِ به ارث رسیده بپردازند.

سرانجام، روان جمعی اوکرائین در چنین روزهایی به ساحل آرامش نزدیک نیست؛ بلکه میان موج‌های سهمگین به پیش می‌رود. این جامعه، همچون انسانی است که همهٔ دندان‌هایش بر هم فشرده و عضلاتش در تنشِ مداوم است. اما همین تنش، گاه چراغ حیات است؛ زیرا انسانِ شکسته نیز همچنان از ژرفای جان می‌کوشد زنده بماند. اوکرائین نیز چنین است: ملتی زخمی، اما نه فروریخته؛ رنجدیده، اما نه تسلیم ‌شده؛ غمگین، اما با نوری اندک که از ورای تیره‌ترین ابرهای جنگ به دل‌ها می‌تابد.

در افق این جنگ، گویی هر بار که دستی برای صلح دراز می‌شود، سایهٔ خشونت مانع تحقق آن می‌گردد و زمین‌های سوختهٔ اوکرائین همچنان شاهدِ خروشِ توپ و موشک‌اند. برخی گمان می‌کنند که صلح می‌تواند با تسلیم بخشی از خاک به عنوان باجی به دشمن حاصل شود، اما چنین اندیشه‌ای نه تنها عدالت و حاکمیت ملی را خدشه‌دار می‌کند بلکه روح ملت را نیز به اسارت می‌برد و تاریخ این سرزمین را دستخوش شرمساری می‌سازد. نشست‌ها و مذاکرات، هرچند در ظاهر راهی به سوی پایان خشونت گشوده‌اند، اما بی‌ثمر مانده‌اند، زیرا در قلب طرف مهاجم، خواست سلطه و استمرار فشار بر قلمرو دیگری هنوز پابرجاست و حتی در زمان مذاکره، حملات موشکی و توپخانه‌ای نشان می‌دهد که اراده‌ای برای توقف کشتار وجود ندارد.

چنین وضعیتی بیانگر آن است که راهبرد صلح، جز با تعهدی محکم، الزام‌آور و مبتنی بر احترام کامل به مرزها و حقوق حاکمیت ملی، تحقق نمی‌یابد و هر گونه مصالحهٔ ناپایدار، به مثابهٔ خاکستر بر زخم‌های تازه است که نه تنها درد را التیام نمی‌بخشد، بلکه امید را نیز کم ‌رمق می‌کند. اینک، تاریخ و جهان چشم به مقاومت ملت اوکرائین دوخته‌اند، ملتی که با خون و رنج، بر حق خود ایستاده است و نشان داده که صلح واقعی، تنها هنگامی ممکن است که عدالت بر پایهٔ حق و نه زور برقرار شود. در چنین شرایطی، صلحی که حاصل آن باج‌دهی باشد، نه پایان جنگ، بلکه ادامهٔ تلخ آن در پرده‌ای دیگر است و تنها راهی که بتواند بار دیگر زمین و مردم را به آرامش رساند، ایستادگی، پایداری و فشار جامعهٔ بین‌المللی برای پذیرش حاکمیت و تمامیت ارضی اوکرائین است، تا شاید روزی، آسمان این سرزمین از دود جنگ پاک شود و کودکانش بی‌هراس و آزاد در میان گلزار زندگی کنند.

برخی تحلیلگران و حتی قدرت‌های میانجی گمان می‌کنند که صلح می‌تواند با واگذاری بخش‌هایی از خاک اوکراین به عنوان باجی به طرف مهاجم حاصل شود، اما چنین راهکاری نه تنها عدالت و حاکمیت ملی را تهدید می‌کند، بلکه روان جمعی ملت را نیز به اسارت می‌برد. تاریخ نشان داده که باج‌دادن به متجاوز، نه پایان جنگ، بلکه آغاز چرخه‌ای دیگر از تجاوز و بی‌عدالتی است و خاطرهٔ نسل‌ها را به زنجیر می‌کشد. چنین صلحی که در حقیقت صلحی تحمیلی و نابرابر است، هرگز نمی‌تواند روح ملت زخمی را التیام بخشد و تنها حس شرمساری و تردید را در جامعه زنده نگاه می‌دارد.

مردم اوکراین که هر روز در معرض تهدید و ویرانی هستند، در حالت اضطراب مزمن قرار دارند و ذهن آنان به جای آرامش، پیوسته در انتظار فاجعه است. این تنش مداوم، توان تصمیم‌گیری، آرامش روان و امید به آینده را فرسوده می‌کند و جامعه را به حالت شکنندگی و خستگی پایدار می‌کشاند؛ وضعیتی که هر گونه مصالحهٔ ناپایدار، آن را عمیق‌تر می‌سازد.

حاکمیت ملی، پایهٔ اصلی هر دولت و ملت است و نقض آن به معنای پذیرفتن قانون زور است؛ قانونی که نه عدالت را می‌شناسد و نه کرامت انسان را محترم می‌شمارد. ملت اوکرائین با خون خود نشان داده است که حق حاکمیت خویش را از دست نمی‌دهد و هیچ مصالحهٔ تحمیلی نمی‌تواند پایدار باشد، زیرا اجبار و زور، هرگز به صلح واقعی منتهی نمی‌شود. کودکان که نماد آینده‌اند، در چنین مصالحه‌ای قربانی می‌شوند و خاطرهٔ خویش را از دست می‌دهند؛ گویی صلحی که بر پایهٔ باج استوار است، نه برای زندگی، بلکه برای ادامهٔ فشار و سلطه است.

در این میان، مقاومت ملت اوکرائین همچنان بارقه‌ای از امید را روشن نگاه داشته است. ایستادگی آنان نشان می‌دهد که صلح واقعی، تنها هنگامی حاصل می‌شود که متجاوز، حاکمیت و تمامیت ارضی کشور مقابل را به رسمیت بشناسد. جامعهٔ بین‌المللی نیز نمی‌تواند تنها نظاره‌گر باشد؛ بدون فشار مستمر، تضمین حقوقی و تحریم‌های مؤثر، هیچ مذاکرهٔ صلحی نمی‌تواند دوام یابد و حملات در همان افق ادامه خواهد یافت.

به علاوه، هرگونه مصالحهٔ ناپایدار، اعتماد مردم را به آینده کاهش می‌دهد و ترس از بازگشت خشونت را تقویت می‌کند. این وضع، همانند زنجیری است که جامعه را در بند ترس و اضطراب نگاه می‌دارد و نسل‌های بعدی را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. آرامش و زندگی روزمره، که پایهٔ هر جامعهٔ سالم است، به گونه‌ای آسیب می‌بیند که بازسازی آن، حتی پس از پایان جنگ، سال‌ها طول خواهد کشید.

چشم‌انداز پایان جنگ روشن نیست و هر روز با حملات تازه، آسیب‌های مادی و روانی افزوده می‌شود؛ اما امیدی که ملت اوکرائین در دل دارد، همچنان شعله‌ور است. صلح حقیقی، جز با احترام به مرزها، توقف خشونت، و تضمین امنیت کودکان و خانواده‌ها تحقق نمی‌یابد؛ و تا آن زمان، زمین و آسمان اوکرائین شاهد مقاومت، خون و اشک خواهد بود، اما ملتی که از حق خویش دست نمی‌کشد، روزی پیروزی و آرامش را خواهد دید.

در حال حاضر جنگ روسیه با اوکراین بیش ازسه سال است که ادامه دارد و علائمی از پایان قریب‌الوقوع آن دیده نمی‌شود. تلاش‌های دیپلماتیک و فشارهای بین‌المللی برای رسیدن به آتش‌بس و مذاکره برای صلح ادامه دارد، اما طرفین هنوز روی مسائل اساسی مانند حفظ تمامیت ارضی اوکرائین و خروج نیروها از مناطق اشغالی توافق نکرده‌اند. آمریکا و اروپا نقش میانجی دارند و پیشنهادات مختلفی برای پایان درگیری مطرح شده‌ است، اما اختلافات بر سر قلمرو، تضمین‌های امنیتی و حضور نظامی پساجنگ باعث پیچیدگی مذاکرات شده‌اند.

در مورد منطقه دونباس (شامل بخش‌های لوهانسک و دونتسک)، این منطقه یکی از نقاط مرکزی نبرد است و روسیه پیشروی‌های نظامی و تلاش برای تثبیت کنترل خود در آنجا را ادامه می‌دهد. بخش‌های بزرگی از دونباس فعلاً تحت کنترل نیروهای روسیه یا نیروهای مورد حمایت مسکو قرار دارند، اما اوکرائین هنوز بخش‌های قابل توجهی از این منطقه را در اختیار دارد و مقاومت می‌کند.

یکی از سوالات مهم این است که آیا اوکرائین مجبور خواهد شد دونباس را به روسیه واگذار کند یا خیر!؟ در مذاکرات جدید، از جمله پیشنهاد برگزاری همه‌پرسی منطقه‌ای درباره سرنوشت این خاک، بحث‌هایی مطرح شده که نشان می‌دهد فشار برای نوعی «حل و فصل سرزمینی» وجود دارد؛ اما پرزیدنت زلنسکی بارها تأکید کرده که اوکرائین حاضر به کنار گذاشتن سرزمین‌های خود نیست و چنین اقدامی را قانونی نمی‌داند، زیرا به معنای قبول تهاجم و نقض حاکمیت است.

پایان جنگ و سرنوشت دونباس به توافقی بسیار دشوار نیاز دارد که هنوز تا تحقق آن فاصله زیادی وجود دارد. صلح پایدار تنها زمانی ممکن است که طرفین در مورد مسائل کلیدی مانند حاکمیت، تضمین‌های امنیتی و خروج نیروها به توافق برسند. با توجه به اختلافات عمیق، احتمال دارد این جنگ به شکل بن‌بست یا توقف درگیری‌های فعال با وضعیت منجمد تبدیل شود تا یک صلح کامل و رسمی. بنابراین همچنان آینده این منطقه نامشخص است و واگذاری آن به روسیه نه قطعی است و نه در کوتاه‌مدت محتمل به نظر می‌رسد.

سخن پایانی : اکنون که در پایان این رساله به تأمل می‌نشینیم، آنچه بیش از همه در خاطر می‌ماند نه آمارهای سرد، نه بندهای حقوقی و نه حتی قطعنامه‌ها و رأی‌های صادره از محافل بین‌المللی، بلکه چهرهٔ ناپیدای کودکانی است که در میان خطوط این واقعه زندانی شده‌اند. آن‌ها نه در هیاهوی سیاست جای دارند و نه در دادگاه‌ها زبانی برای دفاع از خویش دارند. هر سطری که نوشتیم، به‌گونه‌ای پژواک صدای کودکانی بود که شاید هنوز در اردوگاهی دورافتاده در خاک سرزمین بیگانه، چشم به راه روزی‌اند که نامشان بازگشته، هویتشان احیا شده و دست‌های کوچکشان بار دیگر دستان والدینشان را لمس کند.

این رساله یادآوری این نکته است که حقوق بین‌الملل تنها زمانی معنا می‌یابد که در خدمت انسان باشد! و انسان در زیباترین و آسیب‌پذیرترین تجلی خود، همان کودک است. اگر جامعهٔ جهانی نتواند از کودکان دفاع کند، ناکامی‌اش در دیگر حوزه‌ها پوشیده نخواهد ماند. این واقعه نشان داد که هر چند ساختارهای حقوقی جهان گسترده و پیچیده است، اما هنوز میان آنچه باید باشد و آنچه هست شکافی عمیق وجود دارد؛ شکافی که جز با ارادهٔ دولت‌ها و آگاهی جهانیان پر نخواهد شد.

بازگشت کودکان اوکرایئنی به میهن خویش نه فقط ضرورتی انسانی، بلکه تکلیفی قانونی است؛ تکلیفی که اسناد بین‌المللی به صراحت آن را وضع کرده‌اند. از کنوانسیون حقوق کودک تا اساسنامهٔ رم، همگی بر این اصل بنیادین تأکید دارند که «کودک نباید به ابزار درگیری‌ها و منازعات بدل شود». اما آنچه در عمل رخ داد، گواه آن است که این اصول نیازمند ضمانت‌های اجرایی نیرومندتر و سازوکارهای مؤثرترند.

اگر روزی تاریخ این دوران را بازخوانی کند، بی‌گمان از این واقعه به‌عنوان یکی از آزمون‌های بزرگ وجدان بشری یاد خواهد کرد؛ آزمونی که در آن میزان پایبندی دولت‌ها به اخلاق و قانون سنجیده می‌شود. جهانِ فردا از ما خواهد پرسید که در برابر انتقال اجباری کودکان، چه کردیم؟ سکوتی اختیار کردیم که ظلم را پایدار سازد، یا کوششی نمودیم ــ هر چند اندک ــ که حق بازگردد و عدالت برقرار شود؟

این سخن پایانی، نه ختم پرونده، بلکه گشودن پرسشی است که همچنان بی‌پاسخ مانده: چه هنگام خواهد رسید روزی که کودکان، فارغ از زبان و نژاد و ملیت، در امنیت زندگی کنند و از آتش جنگ و طمع سیاست در امان باشند؟

تهیه و تدوین: فرشید یاسائی

پایان . پائیز 2025 .

پاورقی‌ها:

بر اساس گزارش پارلمان اروپا؛ حدود ۱۹٬۵۴۶ کودک تاکنون منتقل شده‌اند.Europaratsversammlung
2- تخمین بین ۲۰٬۰۰۰ تا ۳۵٬۰۰۰ کودک توسط پارلمان بریتانیا و گزارش ییل مطرح شده است.House of Commons Library+1
3- گزارش‌های ییل و پوشش رسانه‌ای حاکی از تلاش برای تغییر هویت و «Russification» است.euronews
4- قواعد اصلی کنوانسیون حقوق کودک - حق حفظ هویت، خانواده و تابعیت - در اسناد رسمی این کنوانسیون درج شده است. قابل دسترسی در منشور رسمی CRC)
5-کنوانسیون چهارم ژنو . ممنوعیت اخراج یا انتقال اجباری غیرنظامیان از مناطق اشغال‌شده. (ژنو IV)
6-کنوانسیون نسل‌کشی ۱۹۴۸ - انتقال اجباری کودکان تعریف‌شده‌است.
7- تحلیل‌ها و قطعنامه‌های PACE و پارلمان اروپا به این جنبه اشاره دارند.Europaratsversammlung
8- قطعنامهٔ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دسامبر ۲۰۲۵ دربارهٔ بازگشت فوری کودکان.The United Nations in Ukraine
9- اسناد و قطعنامه‌های پارلمان اروپا بر بازگشت و رعایت تعهدات بین‌المللی تأکید دارند.Europäisches Parlament
10 تصمیم PACE دربارهٔ شناخت احتمال وجوه نسل‌کشی.Europaratsversammlung
11- احکام دستگیری ICC برای پوتین و لووا-بلوا به اتهام جنایت جنگی شامل انتقال کودکان.Reuters
12 بیانیه‌های بین‌المللی برای بازگشت اطفال و الزام ارائهٔ اطلاعات کامل دربارهٔ آنان.

:Post Traumatic Stress Disorder * : PTSD

یک بیماری سخت روانی است که میتوان از یک تجربه بسیار استرس و آسیب زا مثلا تصادف. خشونت. فاجعه...رخ دهد و زندگی فرد را برای همیشه مختل کند.

Primary Alternate Contingency: PACE
ICC. International Criminal Court*



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد