logo





سرنوشت ایران را چه کسی دارد رقم می زند؟

پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۱ دسامبر ۲۰۲۵

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
یکی از عواقب آنچه از آن با عنوان جنگ دوازده روزه یاد می‌شود، ایجاد نوعی امید کاذب به سرنگونی ج.ا توسط اسراییل و آمریکا در بخش های قابل توجهی از مردم است.
بسیارانی از این جمع،، امیدواری خود را صریحاً بیان می کنند، و بسیار ترانی از این جمع، امیدواری خود را در دل نگاه می دارند.
بیشتر کسانی هم که بیرون این جمع قرار دارند، با در نظر گرفتن احتمال حملات آمریکا و اسراییل در محاسبات خود، بی آن که بخواهند، به سیاست صبر و انتظار، و عملاً انفعال نسبی دچار شده اند.

طبیعی است که چنان احتمالی را باید در محاسبات خود در نظر داشته باشیم. اما ـ اگر بخواهیم واقعگرایانه به صحنه نگاه کنیم ـ می بینیم که این در نظر داشتنِ اجتناب ناپذیر، اتکا به خود را به طور غیر مستقیم، و برنامه ریزی برای ادامهٔ جنبش را به طور مستقیم دچار اختلال کرده است.

برای رها شدن از چنین موقعیتی، اگر کسی راه چاره‌یی دارد، خوب است که راه چاره را بگوید و بنویسد، به شرطی که راه چارهٔ او فراتر از چند شعر و شعار، یا نفی واقعیت، و یا ـ در بهترین حالت ـ تلقین به نفس باشد.
تلقین به نفس، در سر جای خودش، خوب است.
اعتماد به نفس هم همینطور.
اما به شرطی که چیزی که بتواند به اعتماد به نفسِ متکی بر واقعیت بیانجامد، در آدم وجود داشته باشد، نه این که آدم به نفسی اعتماد کند که هیچ چیز قابل اعتمادی در آن یافت نمی شود!

اسراییل، و تا حدودی هم آمریکا، تا کنون نشان داده اند که بقای یک ج.ا تضعیف شدهٔ نا توان از ایجاد خطر جدی برای آن ها، و توانا به سرکوب مبارزاتی که در صورت پیروزی می توانند یک ایران مستقل و آزاد و آباد را به قدرت اول منطقه تبدیل کنند در نظر آن ها مفید تر است از سقوط آن.

ولی همچنان که قبلاً هم نوشته ام، در شرایطِ بسیار متفاوت شدهٔ منطقه، و در معادلات فعلی، این احتمال هم وجود دارد که اسراییل و آمریکا، در ترسیم نقشهٔ جدید خاورمیانهٔ سیاسی، بر خلاف رویهٔ تا کنونی خود، جایی برای ج.ا در نظر نگرفته باشند.
اما:

ـ هیچ دلیل محکمی، دستکم تا این لحظه‌، برای معتبر دانستن چنین احتمالی در دست نیست، و حتی می توان گفت که حملات دوازده روزه که می توانست در ادامهٔ خود باعث انهدام ج.ا شود هم دقیقاً به منظور ممانعت از سقوط ج.ا ناگهان متوقف شد.

ـ دیدیم که در حملات دوازده روزه، اسراییل هیچ کاری، به طور خاص و اخص، با دستگاه سرکوب ج.ا نداشت، و دعوت مضحک نخست وزیرِ آدم کشِ کودک کشِ نسل کش آن به برخاستن مردم در حالی که دستگاه سرکوب ج.ا را برای کشتار آن ها دست نخورده و حاضر و آماده نگاه داشته بود چیزی نبود جز توجیه ناموجه حملاتش.

ـ حتی در صورت سقوط ج.ا در پی حملات خارجی، باز هیچ تضمینی برای استقرار حاکمیت مردم وجود ندارد.
در صورت تغییر نظام از بالا توسط عناصری از درون ج.ا نیز معلوم نیست که چه بر سر مردم خواهد آمد.

ـــــــــــــــــــــــــ

دو جریان عمده، از همین موقعیت نگران کننده، برای کمک به بقای ج.ا استفاده می کنند:
ـ اصلاح طلبان حکومتی، و نیز بخشی از اصلاح طلبان غیر حکومتی.
ـ «اصول گرایان»، و خامنه ای و باند های گرد آمده بر حول او.

اما، بیرون از این دو جریان که کلیت ج.ا را تشکیل می دهند، نگرانی از آنچه در صورت حملهٔ خارجی، و یا تغییر نظام از درون حکومت، و به طور کلی، در غیاب حضور برنامه ریزی شده و نسبتاً منسجم توده ها، رخ خواهد داد، مطلقاً بی مورد نیست.

اعلامیه و بیانیه و اعلام موضع و محکوم کردن و این قبیل چیز ها نمی توانند این نگرانی را بر طرف کنند، هر چند که می توانند نقش افیونِ تسکین دهنده را داشته باشند.

در پاسخ به آن دو جریان عمدهٔ تشکیل دهندهٔ کلیت ج.ا که با استفاده از این نگرانی برحق، بی لکنت و با لکنت، خواهان حفظ ج.ا هستند باید گفت که:
از ترس تب، نمی باید به مرگ، رضا داد.
بقای ج.ا، مرگ ایران است، ولی این نگرانی، تبی است که باید فکری برای علاجش کرد.

تمام خطراتی که در پی حملهٔ خارجی، و یا ـ شاید کمتر و سبک تر از آن ـ تغییر نظام از درون حکومت، ایران را احتمالاً تهدید می کنند، ریشه در رفتار های تا کنونی ج.ا دارند، و ادامهٔ این رفتار ها ایران را هر ساعت بیشتر از ساعت پیش در معرض آن خطرات نگاه خواهد داشت.

و تازه، این فقط فرع است و افزون است بر نابودی حرث و نسل، قتل و اعدام و زندان و شکنجه، فقر اکثریت مطلق تر از مطلق آحاد جامعه، کودکان کار، عروسان هشت ـ نه ساله، خودکشی های روز افزون، و اعتیاد و هزار کوفت و زهر و درد بی درمانی که هویت و ماهیت ج.ا را تعریف می کنند و امور جاری روزمره اند.

اشغال تاریخ ایران و جغرافیای ایران و فرهنگ ایران و تمدن ایران و جان و تن و روح و روان مردم ایران، توسط ج.ا، هزاران و هزاران بار خطرناک تر است از هر تجاوز و حملهٔ احتمالی.
اولی، یقینِ واقع شده است، و دومی احتمال شاید تحقق یابنده و شاید تحقق نیابنده.

این، از پاسخ به آن خیرخواهان شرور. یا شروران خیرخواه.
اما پاسخ ما به خودمان چه باید باشد؟

ـــــــــــــــــــــــــ

تکرار مکررات، گاهی خوب است. اما به اندازه.
تکرار مکررات، گاهی نیشتری است که به بیدار شدن وجدان ها کمک می کند.
که خواب را از چشم آدم دور می کند.
که آب بر صورت آدم می پاشد.

به اعتقاد من، همچنان که بار ها نوشته ام، در حال حاضر، برای کم کردن عوامل نگرانی زا و دامن زننده به نگرانی ها در مورد آیندهٔ بدون ج.ا، هیچ راهی به جز تحقق همه با هم در مبارزه وجود ندارد.

همه، پاک و منزه و بی عیب و نقص نیستند. اصلاً هیچ کسی چنین نیست.
همه، آلوده اند.
یکی بیشتر، و یکی کمتر.
اما مشکل، در اینجاست که هر کسی خود را پاک تر از دیگری، و دیگری را آلوده تر از خود می داند.
اگر اصلاً آلودگی‌یی در خود بیابد و آلودگی های خود را پاکی های خارج از حد فهم دیگران نبیند!

روزی در مقاله‌یی نوشته بودم:
تو چه کاره ای که مرزبندی اعلام کنی؟
مگر این‌که بخواهی بگویی که یک عده را باید از صف خیزش خارج کرد، چون تو از آن‌ها خوشت نمی‌آید یا چون که با معیار‌های تو همخوان نیستند.
اگر این‌طور است، این تو هستی که باید خودت را از همه جدا کنی و راه خودت را جداگانه ادامه بدهی؛ نه این که هرکسی با استدلالی مشابه استدلال تو، از آن دیگری جدا شود، و اجزای خیزش جاری از هم فرو بپاشند.

تو می‌خواهی به جای این که خودت از صف، خارج شوی، دیگرانی را که در امتداد گام‌های تو و همگام تو نیستند از صف، خارج کنی؟
همراه با طبل بزرگ، زیر پای چپ؟
یا همراه با طبل بزرگ، زیر پای راست؟

اگر هر کسی و هر نیرویی و هر گرایشی در میان این همه آدم‌ها و گرایش‌ها و نیرو‌های متعددِ متفاوتِ و حتی در نقاطی متضادِ فعال در این خیزش بخواهد مثل تو عمل کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
هیچ! یعنی به هیچ‌جا نخواهیم رسید جز به همانجا‌یی که قبلاً به آن رسیده بودیم. یعنی هر کداممان یا در همان جای ثابت و همیشگی خودش درجا خواهد زد و دلش خوش خواهد بود که دارد حرکت می‌کند، و یا همان راهی را ادامه خواهد داد که اگر در چهل و چند سال گذشته به مقصد نرسیده است امید می‌رود که در چهل و چند سال آینده به مقصد برسد.

البته، تو می‌توانی امتیاز مرزبندی و تعیین تکلیف را فقط در انحصار خودت بدانی نه حق عمومی همه. مگر نه این است که تو از همه داناتری؟
متأسفانه اما دیگران، این انحصار امتیاز تو را به رسمیت نمی‌شناسند.
و این تقصیر من نیست. تقصیر دیگران است. برو یقهٔ دیگران را بگیر.

«همه کس را عقلِ خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال»:
گر از بسیط زمین، عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم

دستکم از زمان شیخ اجلّ و استاد سخن و نثر و شعر و غزل، ابومحمد مشرف الدین مصلح شیرازی، متخلّص به سعدی، چنین بوده است. قبلش را نمی دانم. ٭

ـــــــــــــــــــــــــ

بحث تضاد اصلی و تضاد فرعی، بحث جداگانه‌یی است. بر خلاف نظر آن هایی که در دستگاه منطق مکانیکی خود، از یک تضاد اصلی در برابر تضاد های فرعی سخن می رانند، اصلاً هیچ وقت تضاد اصلی یکی نیست، و همیشه تضاد های اصلی متعددی به تناسب بخشی از یک ارگان زنده در ارتباط با بخش و بخش های دیگر آن وجود دارند که تکلیف آن ارگان زنده ـ در اینجا جامعه ـ را روشن می کنند.
و این تضادهای اصلی، باز هم به تناسب، در مقابل تضاد های فرعی مربوط به خود قرار می گیرند.
ادامهٔ این بحث که ظرافت های خودش را دارد و ریزه کاری های خودش را می طلبد در مجال این مقاله نیست.

بحث تضاد اصلی و تضاد فرعی، بحث جداگانه‌یی است، و در اینجا نه از تضاد ها، بلکه از قطب ها، و دو قطب اصلی در مقابل قطب های فرعی، سخن در میان است.

فقط دو قطب اصلی در جامعهٔ امروز ایران وجود دارد:
ـ ج.ا
ـ و مردم با همهٔ خوب و بدشان و با همهٔ نقاط ضعف و قوتشان.

هر کس که در پی قطب بندی های دیگر است، چه قطب بندی های کاذب و چه قطب بندی های واقعی ـ دانسته یا ندانسته، به مقطع کنونی مبارزه ـ که از مقاطع گذشته و آینده جداست ـ خیلی ساده و بی تعارف اگر بگوییم، دارد خیانت می کند.

در مقطع کنونی مبارزه، قطب بندی هایی مثل جمهوری خواه و مشروطه خواه، مسلمان و نا مسلمان، استثمار گر و استثمار کننده، و ... یا کاذبند و یا فعلاً فرعی.
فی المثل، اگر مرزبندی میان استثمارگر و استثمار شونده، اصل راهنما باشد، باید شاگرد بقال محله را هم که توسط بقال محله استثمار می شود رو در روی بقال محله، و بقال محله را هم که توسط عمده فروش میدان استثمار می شود رو در روی عمده فروش میدان قرار داد.

بله، در مقاطع آینده، یعنی در مراحل آینده، می توان به این قطب بندی و آن قطب بندی فکر کرد یا نکرد و موضع گرفت یا موضع نگرفت.
اما با یک جَست تارزانی نمی توان از پایین ترین شاخهٔ اولین درخت، به بالا ترین شاخهٔ آخرین درخت دست انداخت.
در چنان جَستی، آدم هم خودش به زمین پرت می‌شود، و هم کسانی که باخودش همراه کرده است را با خود به زمین می زند، و هم به آرمان خود ستم می کند.

برای آن کس که در طوفان مهیبی که برخاسته است و همه چیز را دارد در هم می نوردد نگران آیندهٔ ایران است، در این مرحلهٔ معین، آنچه در درجهٔ اول اهمیت قرار دارد اتحاد عملِ (ونه الزاماً اتحادِ) نوشته یا نانوشته، و رسمی یا غیر رسمی، و توافق شده یا توافق نشدهٔ حد اکثری بر محور خواست های مشترک حد اقلی است، نه تحریک مستمر بخش های وسیعی از جامعه علیه بخش های دیگر، و تلاش در جهت ایجاد تفرقه و دشمنی میان مردمانی که هر کدامشان ـ به حق یا به ناحق ـ به چیزی معتقد است و به چیزی معتقد نیست.

به نظر می رسد که سرنوشت ایران و مردم ایران در روز ها و هفته ها و ماه های آینده رقم خواهد خورد.
اما، این سرنوشت را چه کسی رقم می زند؟
ما؟
یا دیگران؟

۲۰ آذر ۱۴۰۴
ققنوس ـ سیاست انسانگرا

ـــــــــــــــــــــــــ

٭ تأکید بر همه با همی بودن خیزش، ارسال کارت دعوت نیست ـ دی ۱۴۰۱
www.ghoghnoos.org/aak/230112.html
← راه جبران مردمگرایی مبتذل دیروز، تقابل با مردم امروز نیست ـ فروردین ۱۴۰۴
www.ghoghnoos.org/aak/250328.html


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد