هانا آرنت از دست نازیها به ایالات متحده گریخت. او در آنجا در سال ۱۹۵۱ مهمترین اثر خود را منتشر کرد. «عناصر و ریشههای حکومت مطلقه» حتی امروز نیز شگفتآورانه معاصر و مرتبط است. پنجاه سال پیش این متفکر درگذشت.
هانا آرنت ۲۶ ساله بود که هیتلر صدراعظم آلمان شد. کمی بعد از آن از آلمان فرار کرد. او زود دریافت که نازیها قصد نابودی یهودیان را دارند و مطمئن بود که آنها به طور مستمر تلاش خواهند کرد ایدئولوژی خود را در سیاست و جامعه پیاده کنند. اینکه چگونه یک جامعه به سوی حکومت مطلقه منحرف میشود، چگونه هولوکاست ممکن شد و چرا انسانها به قاتل تبدیل میشوند، سوالاتی بود که او در طول زندگی به آنها میپرداخت.
او اصطلاح «ابتذال شر» را ابداع کرد و بهخاطر آن نقدهای زیادی را متحمل شد. امروز هانا آرنت به عنوان یکی از مهمترین فلاسفه قرن بیستم شناخته میشود. او پنجاه سال پیش، در ۴ دسامبر ۱۹۷۵، در نیویورک درگذشت.
هانا آرنت چه کسی بود؟
هانا آرنت، آلمانی-آمریکایی، خود را فیلسوف نمیدانست و خود را نظریهپرداز سیاسی مینامید. او در سال ۱۹۰۶ در هانوفر به دنیا آمد و در کونیگزبرگ بزرگ شد. در دهه ۱۹۲۰ فلسفه و الهیات را در ماربورگ، هایدلبرگ و فرایبورگ تحصیل کرد. در سال ۱۹۳۳ توسط نازیها دستگیر شد و کمی بعد بهطور غیرمستقیم به پاریس فرار کرد، جایی که به عنوان مددکار اجتماعی فعالیت میکرد و پژوهش درباره یهودستیزی انجام میداد.
در سال ۱۹۴۱ به ایالات متحده مهاجرت کرد. در آنجا به عنوان سردبیر اصلی یک انتشارات یهودی، مدیر سازمانی برای نجات میراث فرهنگی یهودیان، نویسنده روزنامههای مختلف و از دهه ۱۹۵۰ استاد دانشگاههای آمریکا شد. مطالعه او با عنوان «عناصر و ریشههای حکومت مطلقه» ابتدا در سال ۱۹۵۱ به زبان انگلیسی منتشر شد و چهار سال بعد به آلمانی ترجمه شد.
حکومت مطلقه از دیدگاه هانا آرنت
در فرهنگ لغت سیاسی، توتالیتر یا حکومت مطلقه به عنوان «یک نوع حاکمیت سیاسی که تسلط کامل بر محکومشدگان و اطاعت بیچون و چرا از یک هدف سیاسی (که به صورت دیکتاتوری تعیین شده) را طلب میکند» تعریف شده است. هانا آرنت حکومت مطلقه را به عنوان یک شکل جدید از حاکمیت میدید. این نوع حکومت خودانگیختگی انسانی در عمل سیاسی را نابود میکند و در نتیجه فردیت را از بین میبرد، همانطور که فیلسوف، اوا فون ردکر، که به طور گسترده با آثار آرنت آشناست، توضیح میدهد.
در یک سیستم مطلقه، چیزی که آرنت آن را «تفکر فرآیندی» مینامد، حاکم است. سیاست، اقتصاد و جامعه تحت یک فرآیند جامع و فراگیر قرار میگیرند. مفاهیمی مانند حق و ناحق، حقیقت و دروغ دیگر اهمیتی ندارند؛ تنها چیزی که اهمیت دارد فرآیند است. فرد انسانی در این سیستم بیاهمیت میشود و نمیتواند خود اقدام کند.
استعمار و سرمایهداری به عنوان پیششرطها
از دیدگاه آرنت، حکومت مطلقه ریشه در امپریالیسم و دوران استعمار دارد. در آن دوره دو عامل به هم رسیدند: از یک سو سیاست توسعهطلبانه بیرحمانه و از سوی دیگر نسلکشیها. آلمان، مانند دیگر قدرتهای اروپایی، میخواست در آفریقا «جایی زیر آفتاب» برای خود تأمین کند و قلمرو خود را گسترش دهد. اما این امر تنها با اخراج، پیگرد، سرکوب، بهرهکشی به عنوان نیروی کار یا قتل مردم محلی امکانپذیر بود. در ساحل نامیبیا، آلمانها یک اردوگاه کار اجباری اداره میکردند.
آرنت معتقد بود که ایدهی بیاهمیت بودن برخی انسانها در همین دوران امپریالیسم تمرین شده است. علاوه بر این، امپریالیسم ویژگیهای سرمایهداری هم داشت، زیرا هیچگاه متوقف نمیشد. همانطور که اوا فون ردکر توضیح میدهد: «همیشه باید مرزها را جابهجا کرد، فرآیند را پیش برد و تمام محدودیتها را در این منطق رشد شکست.» این، از نظر آرنت، هسته سیاست امپریالیستی است.
از دید آرنت، امپریالیسم و منطقهای سرمایهداری با یکدیگر در ارتباط هستند. آنها در یک جامعه بورژوایی به تفکر فرآیندی تخریبکننده منجر میشوند و پیششرطهای لازم برای ظهور حکومت مطلقه را فراهم میکنند.
آسیبپذیری دموکراسیها
رهبران اقتدارگرا میتوانند با ابزارهای دموکراتیک به قدرت برسند. وقتی به قدرت رسیدند، قادرند دموکراسی را چنان تحلیل کنند که چیزی از آن باقی نماند. هیتلر هیچگاه مخفی نکرده بود که پس از رسیدن به قدرت چه خواهد کرد. کتاب «نبرد من» (Mein Kampf)، که میتوان آن را به عنوان برنامه او در نظر گرفت، در سال ۱۹۲۵ منتشر شد، یعنی هشت سال پیش از آنکه او صدراعظم شود.
با این دیدگاه، آرنت به شدت با تصور «تودههای فریبخورده» مخالفت میکند؛ تودههایی که گویا چارهای جز اینکه یا توسط ترور صرف یا نیروهای غیرعقلانی خود را به یک رهبر وحشتناک بسپارند نداشتند، و هیچکس هم او را نمیخواست. بلکه او میگوید: «شما واقعاً میتوانستید گوش کنید»، همانطور که اوا فون ردکر توضیح میدهد.
یک مشکل این بود که حرفهای پراکنده و نامربوط هیتلر برای بسیاری از روشنفکران، کمونیستها و سوسیالدموکراتها آنقدر عجیب و غیرواقعی به نظر میرسید که اصلاً جدیاش نمیگرفتند و تصور نمیکردند روزی او بتواند قدرتمندترین مرد کشور شود، با هدف تأسیس یک امپراتوری بزرگ آلمان و نابودی اقلیتها.
حتی درباره دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۵ نیز بسیاری شوخی کردند، زمانی که اعلام کرد قصد دارد رئیسجمهور بعدی آمریکا شود. بسیاری از ناظران آن زمان احتمال انتخاب دوباره او را به شوخی میگرفتند. اما اکنون او با نفرت و تحریک علیه اقلیتها و مخالفان سیاسی حکومت میکند، قضات فوقالعاده محافظهکار منصوب میکند، حقوق افراد ترنس را محدود میسازد و گارد ملی را به بهانه مبارزه با جرم و جنایت به شهرهای مختلف آمریکا میفرستد.
اشتیاق به رهبران اقتدارگرا
این یک الگوی رفتاری رهبران اقتدارگرا است. آنها تمرین میکنند که حقوق مردم را سلب کنند. چون در ابتدا فقط یک اقلیت را تحت تأثیر قرار میدهد، اکثریت همراهی میکند. اوا فون ردکر میگوید: «به نوعی فکر میکنید که تاریخ جهان که اینطور پیش نمیرود، اما در عین حال یک بازسازی اقتدارگرایانه بسیار هدفمند رخ میدهد».
این بازسازی بهطور علنی انجام میشود، زیرا رهبران اقتدارگرا دوست دارند با آن فخر بفروشند. اوا فون ردکر میگوید: «نوعی خودستایی به شکل گنگستر وجود دارد. این چیزی است که از موقعیت منطقی سخت قابل درک است؛ به عنوان مثال ترامپ در واقع با تمام پروندههای قضاییاش، بیشتر برای خودش تبلیغ کرد تا اینکه اعتبارش خدشهدار شود».
آرنت نیز در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به پرستش قهرمانانه گنگسترها توسط بورژوازی اشاره کرده بود. این اتفاق بیدلیل نیست. آرنت معتقد است که یک جامعه بورژوایی زمانی فرو میپاشد که فرد دیگر احساس نکند تلاش و دستاورد ارزشمند است. مردم در این شرایط ناامید میشوند. اوا فون ردکر توضیح میدهد: «باور به حق و عدالت کاهش مییابد و در نهایت یک همکاری مخفیانه، گاهی آشکار، شاید حتی علنی با گنگسترها شکل میگیرد».
رهایی در توده و بیتوجهی به جهان
در جامعهای که توسط دینامیکهای امپریالیستی و سرمایهداری هدایت میشود، کسانی که تصورات شخصیشان از موفقیت برآورده نمیشود، از مسیر عقب میمانند. طبق گفتههای آرنت، این افراد خود را «وجودهای شکستخورده» میبینند. ویژگی مشترک آنها این است که دیگر به خود ایمان ندارند. آنها احساس میکنند: «خود فردی میتواند هر زمان و در هر جا توسط دیگری جایگزین شود».
یک راه خروج از این بحران، پیوستن به توده است. اما در اینجا فردیت ناپدید میشود و با آن علاقه به جهان نیز محو میشود.
یک گفتوگوی سیاسی ممکن نمیشود، زیرا یک پایه مشترک وجود ندارد: اوا فون ردکر میگوید: «آرنت گاهی این وضعیت را در نظر میگیرد که نه تنها جهان از دست رفته است، بلکه انسانها به نوعی در جهانهای متفاوتی زندگی میکنند. به نظر من، این تجربهای است که بسیاری از مردم امروزه در مباحث و مناظرات دارند؛ حس میکنند که نه تنها اختلاف نظر دارند، بلکه در سیارات مختلف با هم اختلاف دارند».
به نقل از بخش فرهنگ "دویچلندفونک"
01.12.2025