logo





توبیاس هیورتر

زندگی دیکتاتورها
چگونه شرّ بارها و بارها شکست می‌خورد

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۱۳ نوامبر ۲۰۲۵



قدرت برخی از خودکامگان گویی تزلزل‌ناپذیر است. اما درست همین توهّم، کلید سقوط آنان است.

نوشته: (Tobias Hürter)

در سال ۱۹۶۸، کشور کوچک آفریقای غربی، گینهٔ استوایی، پس از قرن‌ها استعمار اسپانیا به استقلال رسید.

اما آزادی برای مردم آن کشور برکت نیاورد. ساکنان گینهٔ استوایی فرانسیسکو ماکías انگِما را به عنوان نخستین رئیس‌جمهور خود برگزیدند. نخستین کسی که طعم قدرت انگِما را چشید، رقیب انتخاباتی او اُندو اِدو بود. اِدو از بیم جان خود به تبعید گریخته بود، چون دیگر در وطن احساس امنیت نمی‌کرد.

انگِما به او وعده داد: «هیچ اتفاقی برایت نخواهد افتاد».

اما اِدو اشتباه کرد که این وعده را باور کرد. پس از بازگشت به کشور، به اتهام «جرائم سیاسی» بدون محاکمه زندانی شد، و به‌احتمال زیاد شکنجه و سپس کشته شد. انگِما مدعی شد که او خودکشی کرده است — حرکتی به‌غایت پلید.

اگر دست‌کم انگِما در مقام یک تبهکار، زندگی خوشی می‌داشت، شاید می‌شد چیزی از آن فهمید — اما نه، هیچ‌کس خوشبخت نبود. تمام مردم گینهٔ استوایی رنج می‌کشیدند. وقتی کارگران نیجریه‌ای به دلیل بدرفتاری دولت، کشور را ترک کردند، انگِما خواست کمبود نیروی کار را با کار اجباری جبران کند؛ اما این اقدام سبب شد بسیاری از بومیان نیز بگریزند — دو سوم جمعیت کشور.

سرکوب‌ها هر روز دیوانه‌وارتر می‌شد. انگِما، که تنها تحصیلات ابتدایی داشت، به کار بردن واژهٔ «روشنفکر» را ممنوع کرد. بی‌اعتمادی او به مالیخولیایی پارانویایی بدل شد. او مخالفان سیاسی — و حتی متحدان خود — را به‌شدت شکنجه و به قتل می‌رساند. از دوازده وزیر نخستین کابینه‌اش، تنها دو نفر زنده ماندند. برای حفاظت از کاخش، دستور داد دیواری چهارمتری گرداگرد بخش قدیمی پایتخت بسازند.

انگِما مردی بیمار بود و خود نیز این را می‌دانست — اما دیگر کسی نبود که بتواند به او کمک کند.

او بی‌دلیل افسران خود را اعدام می‌کرد، حتی خویشاوندانش را؛ تا آن‌که یکی از آنان، برادرزاده‌اش تئودورو اوبیانگ، تاب نیاورد. اوبیانگ علیه انگِما شورید و زندانیان را از شکنجه‌گاه‌ها آزاد کرد. انگِما به جنگل گریخت، اما دستگیر و پس از محاکمه‌ای کوتاه اعدام شد.

این داستان تلخ، الگویی آشنا را نشان می‌دهد: ممکن است تصور شود که دیکتاتورها بر پشت رنج مردمان‌شان زندگی‌ای خوش و بی‌دغدغه دارند؛ اما واقعیت برعکس است.

زندگی دیکتاتور سرشار از بی‌اعتمادی، تنهایی، خشونت، و ترس همیشگی از خنجری در پشت است.

نه، دیکتاتور بودن هدف شغلی سودآوری نیست. این آگاهی باید هنوز در میان مردان قدرت‌طلب جهان رواج یابد — چون زنان ‌دیکتاتور بسیار نادرند.

در اصل، زندگی دیکتاتور ظاهراً امتیازاتی دارد:

می‌تواند هرچه می‌خواهد بکند، بی‌آنکه از کنترل دموکراتیک بیمی داشته باشد؛ می‌تواند بی‌شرمانه ثروت بیندوزد و منتقدان سرکش را «ناپدید» کند. رنج مردم؟ مهم نیست — او نمی‌خواهد انتخاب شود، بلکه می‌خواهد هراس‌انگیز باشد.

اما تناقضی بنیادی در ذات دیکتاتوری نهفته است:

کسی که قدرت میلیون‌ها انسان را غصب می‌کند، خود را در زندانی می‌افکند که با دست خویش ساخته است — زندانی همراه با پارانویای خودش، بریده از ارتباط انسانی، و در نهایت نابودشده به دست همان قدرتی که روزی آرزویش را داشت. دیکتاتورها موجوداتی معذب و شکنجه‌دیده‌اند. و شاید سزاوار همین عذاب باشند.

پژوهش‌های روان‌شناسی نشان می‌دهند که دیکتاتورها اغلب از ترکیبی از اختلالات روانی رنج می‌برند — به‌ویژه پارانوییا (بدگمانی بیمارگونه) و خودبزرگ‌بینی (مگالومانیا). بسیاری از آنان علائم نارسیسیسم بدخیم از خود نشان می‌دهند.

پزشک و سیاستمدار بریتانیایی، دیوید اووِن (David Owen)، در کتاب خود In Sickness and in Power («در بیماری و در قدرت») اصطلاح «سندرم هیبریس» را برای این حالت روانی ابداع کرد — وضعیتی که قدرت مداوم، حاکمان را بدان می‌کشاند: «رفتاری غیرعقلانی، بی‌قرار، بی‌ملاحظه و تکانشی».

اووِن این سندرم را حتی در رهبران نسبتاً معتدل‌تری چون مارگارت تاچر، جورج بوش پسر، و تونی بلر نیز تشخیص داده بود؛

اما در مورد دیکتاتورها، این بیماری به‌تمامی بروز می‌کند.

بیش از هر چیز، این پارانویای اجتناب‌ناپذیر است که زندگی دیکتاتورها را زهرآگین می‌کند.

صدام حسین دستور داده بود که هر روز غذایش را در چندین محل مختلف به‌طور هم‌زمان بپزند تا اگر یکی مسموم شد، از دیگری بخورد. او چند بدل داشت که با عمل جراحی پلاستیک به چهرهٔ او شبیه شده بودند.

کیم جونگ ایل چنان از سوءقصد می‌ترسد که تنها با قطار زرهی سفر می‌کند — حتی برای دیدارهای رسمی در مسکو، شهری که بیش از ده هزار کیلومتر ریل از پیونگ‌یانگ فاصله دارد.

پارانویای یوزف استالین نیز در دوران حکومتش به‌شدت تشدید شد، تا جایی که سرانجام گمان برد پزشکان خودش قصد دارند او را مسموم کنند.

«افشای» این توطئهٔ خیالیِ موسوم به «قاتلان پزشک» به موجی از دستگیری‌ها، اعدام‌ها و مرگ‌های مشکوک انجامید. به گفتهٔ دخترش سوتلانا، او در واپسین دقایق زندگی‌اش «یا کاملاً دیوانه شده بود، یا سرشار از خشم و وحشتی مرگبار».

از مجله Zeit Wissen، شماره ۰۵/۲۰۲۵
۲۸ سپتامبر ۲۰۲۵


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد