یک دختر فلسطینی که دیروز در اثر حمله های هوایی اسرائیل در شهر غزه زخمی شد. هر غزه ای بازمانده جنگهای قبلی است و همه نوع وحشت را تجربه کرده است.
هَآرِتس، ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۵
غزه سنگ به سنگ، از نقشه حذف میشود. یکی از ساکنان مینویسد: «واژه ها معنای خود را از دست داده اند و دیگر قادر به بیان آنچه که رخ می دهد، نیستند.»
صبحِ دیروز، دوستی پیامکی فرستاد: «خانوادهام را به جنوب فرستادم، اما خودم در شهر غزه می مانم تا با خیابان هایش وداع کرده، برایش سوگواری کنم. تنها، در خانه پدرم نشسته ام و به معدود بناهای تاریخی شهر که هنوز پابرجا هستند فکر میکنم. نمیدانم فردا چه خواهم کرد. آیا دلتنگیام برای خانواده، بر من غلبه کرده و به جنوب خواهم رفت؟ یا شجاعت این را خواهم داشت که بمانم تا خون، استخوان و گوشتم با خاک و خاکستر غزه که سنگ به سنگ از جهان زدوده میشود، درهم آمیزد؟».
تا دیشب، او هنوز در خانهاش در شهر غزه بود. در پاسخ به پیام کتبی من - که میگفتم امیدوارم بشنوم که به خانوادهاش پیوسته است - پاسخ داد که احتمالاً امروز یا فردا به جنوب خواهد رفت.
هر لحظه ممکن است که آخرین لحظه باشد.
بعد از ظهر دیروز، خانواده زَقوت (که در اصل اهل اشدود/ اِسدود پیشین هستند) خبر داد که ۲۳ عضو خانواده در حمله هوایی صبح زود اسرائیل به همراه ۲۴ نفر دیگر از همسایگان که در خانهها یا چادرهای خود در محله شیخ رضوان در شمال غربی شهر مانده بودند، کشته شدهاند. تا بعد از ظهر، همه جسدها را پیدا نکردند، حتی مکان آن ها نیز شناسایی نشده بود.
دیروز، دختر یکی از آشنایان، به همراه فرزندان و خانواده همسرش، خانه نیمه ویرانی را که حتی در دوران تهاجم های پی در پی زمینی در دو سال گذشته در آن زندگی میکردند، به سمت جنوب ترک کردند.
این کار نیازمندِ زمان بود: زمانی برای پیدا کردن اتومبیل، زمان برای پیدا کردن پول برای پرداخت به راننده، زمان برای تصمیم گیری در مورد اینکه چه چیزی را با خود ببرند و چه چیزی را جا بگذارند. زمان برای متقاعد کردن پسر بزرگ تر که نمیتوانست اسباب بازی ها و کتابهایش را با خود بیاورد.
فلسطینیهای آواره، دیروز پس از دستور تخلیه مجدد اسرائیل برای شهر غزه، وسایل خود را در جادهای نزدیک اردوگاه پناهندگان نصیرات در مرکز غزه به سمت جنوب حمل میکنند.
بعد از ظهر، آنها در امتداد جاده ساحلی، در میان هزاران وسیله نقلیه و گاری دیگر، در اتومبیلی آهسته به سمت جنوب حرکت کردند. هیچ کس از ترسی بر هر کیلومترِ راه مستولی است، با صدای بلند صحبت نمیکند - و نیز به خاطر وحشتی که از اصابت بمب یا موشک در طول مسیر دارند.
گذشته از این، آنچه ارتش اسرائیل با حُسن تعبیر «تخلیه غیرنظامیان از شهر غزه» می نامد، جز رگبار بیوقفه ی حمله های هوایی، گلوله باران و انفجار نیست.
بسیار گویاست: ساعت ۶:۳۶ بعد از ظهر دیروز، خبرگزاری الوَطن [مصری] گزارش داد که پنج نفر در اثر اصابت موشک به خودرویی که آوارگان را به سمت جنوب، در نزدیکی میدان الکتیبه در بخش غربی شهر منتقل میکرد، کشته شدند.
ساعت ۶:۲۴ بعد از ظهر، همین خبرگزاری از بمباران مسجد الأَیبَکی در محله التُفاح، در شرق شهر خبر داد.
ساعت ۶:۱۸ بعد از ظهر، گزارش هایی از انفجار در ساختمانهای محله شجاعیه، که آن هم در شرق است، منتشر شد.
ساعت ۶:۱۰ بعد از ظهر، گزارشی از تهاجم هلیکوپترها در نزدیکی چهارراه انصار در غرب منتشر شد - جزئیات بیشتری در مورد نوع مهمات به کار رفته ارائه نشد.
ساعت ۵:۵۲ بعد از ظهر، موشکی که از یک پهپاد شلیک شده بود، به دبستان حمامه، جایی که آوارگان در شیخ رضوان، در شمال شهر، پناه گرفته بودند، برخورد کرد.
ساعت ۵:۳۲ بعد از ظهر، ویدئویی همراه با گزارش نوشتاری از بمباران شدید ساختمانهای مسکونی در اردوگاه پناهندگان الشاطی منتشر شد: بلوکهای بتنی خاکستری دیده میشوند، صدای سوت گوشخراشی در هوا میپیچد، شعله ای فوران میکند، سپس دود بلند میشود. در پسزمینه، فریاد یک مرد و چند کودک شنیده میشود.
انیس غنیما آخر هفته در فیسبوک در توصیف بمباران دیگری نوشت: «لرزه. در ابتدا نه یک صدا ، بلکه لرزشی در ستون فقرات بود. و سپس صدا. موشک به خانهای که تماشایش میکنم برخورد کرد.»
این نوع بهروزرسانیها هر چند دقیقه یک بار انجام می شود.
ساعت ۶:۳۱ بعد از ظهر، خبرگزاری وطن گزارش داد که پیرو یک منبع آگاه بیمارستانی، آتش اسرائیل از سپیده دم ۸۹ نفر را کشته است ، از جمله ۷۹ نفر در غزه.
زن جوانی از خانواده سامونی – از بازماندگان بمباران سال ۲۰۰۹ به دستور سرهنگ ایلان مالکا، فرمانده وقت تیپ گیواتی صورت گرفته بود – در گفتگوی تلفنی مان، حدود بیست بار واژه "دشوار" را تکرار کرد. این هفتمین یا هشتمین باری است که او به همراه سه فرزندش - از نه ماهه تا پنج ساله- همسر و بستگانش آواره شده است. او هر بار می گفت : "این بار از همیشه سخت تر است."
چهار روز پیش، آنان با پای پیاده از اردوگاه پناهندگان شطی، جایی که ماهها زیر چادر زندگی میکردند، در اردوگاهی با چادرها و پناهگاه های تو در تو، به راه افتادند. یک اتومبیل وسایل آنها را به مکانی در دیر البلح حمل کرد و برای بردن آنها برگشت.
اگر او میگوید این بار سخت ترین است، مفهوم واژه را خوب درک می کند.
ترکش های بمباران سال ۲۰۰۹ در محله زیتون هنوز در سرش باقی است. او هنوز سردرد دارد. از سرگیجه رنج میبرد. در آن زمان، به دستور سربازان، او و نزدیک به ۱۰۰ نفر از خانوادهی بزرگش از خانههای شان بیرون رانده شده و به یک ساختمان خالی از سکنه منتقل شدند.
روز بعد، بر اساس فیلم پهپاد، سرهنگ مالکا نتیجه گرفت که تختههای چوبی - که در حیاط برای روشن کردن آتش برای تهیه چای جمع آوری شده بود - آرپیجی هستند. بیست و یک نفر در حمله موشکی به ساختمان کشته شده و دهها نفر زخمی شدند.
امروز، هر فردی در غزه - چه آواره باشد، چه مجروح، چه در حال دفن فرزندان شان یا به دنبال تکهای زمین خالی برای برپا کردن چادر باشد، یکی از بازماندگانِ تهاجمها، یورش ها و جنگهای پیشین است. هر کسی در غزه همه نوع ترس را تجربه کرده است. اما در آن زمان، شاید هنوز می توانستند واژه ای برای وصف آن بیابند.
عابد الکریم عاشور، یکی از آشنایانِ دوستم در شهر غزه، در صفحه فیسبوک خود نوشته است: «واژه ها معنای خود را از دست داده اند و دیگر نمیتوانند آنچه را که رخ می دهد، بیان کنند.»
او از آغاز جنگ دفتر خاطرات خود را حفظ کرده است، در مورد خودش کم مینویسد و کوشش میکند تا واقعیت های محیط را با زبانی سنجیده بر روی کاغذ آورد. «تصویرها کافی نیستند. گزارشها محدودند. خبرها فقط بخش کوچکی از حقیقت را بیان میکنند. برای اینکه واقعاً درک کنید چه اتفاقی میافتد، باید اینجا باشید - حتی فقط برای چند ساعت. غرش هواپیماها را بالای سرتان بشنوید. با هر انفجار بلرزید و در دود وغبار غلیظ خفه شوید. فقط در آن زمان خواهید فهمید که رنج سنگینتر از آن است که زبان بتواند تحمل کند. اینجا در غزه، حتی سکوت هم فریاد میزند.»
دو روز پیش، یک پسر و یک دختر در خیابان، زیر پنجره خانه فِداء زیاد دیده شدند. بر پایه صفحه فیسبوکش، او در دانشگاه الازهر ادبیات و نقد ادبی خوانده است. گویا پدرو مادران کودکان از آنها خواسته بودند که مراقب وسایل شان باشند، احتمالاً هنگامی که آنها به دنبال یافتن جایی برای اقامت رفته بودند.
من حدس میزنم آنها کسانی باشند که پس از دریافت پیام های تلفنی ضبطشده ی ارتش، که از آنان می خواست که پیش از بمباران خانههایشان را تخلیه کنند، از خانههایشان فرار کرده بودند.
[تامار گُلداشمیت، وصیت زیاد، و نیز شهادت انیس غنیمه در بالا را به عبری ترجمه و در صفحه فیسبوکش منتشر کرده است – همان طور که او در درازنای سالها درمورد دهها یادداشتِ نویسندگان فلسطینی انجام داده است.]
زیاد [به نقل از متن اصلی] چنین روایت میکند:
"هنگامی که وسایل شان را جابجا میکرد، مادر گفت: "نگران نباش، فاطمه..." و پدر گفت: "آرام باش، حسین، تا من برگردم!" میخواستم از پنجره دور شوم، اما ترسیدم که آن ها وحشت زده شوند.
هر وقت دختر بیقرار میشد و سعی میکرد ببیند والدینش برمیگردند یا نه، پسر به او میگفت: «بیا، به زودی بمباران میکنند.»
«آن طرف خیابان، در پیادهرو دیگر، خانوادهی دیگری پردهی پارچهای را روی ماشینی آویزان کرده بودند. صدای گریهی دختری شنیده میشد که میگفت: «کفشها را فراموش کردی! . کفشهای سفید پشت در اتاق خواب بودند.»
«مادرش قول داد: «حالا برو بخواب، فردا - اگر بمباران نشود - آنها را برایت میآورم.»
«هواپیما دوباره بالای شهر ظاهر شد، در حالی که غُرش وحشت را بر نفسهای دو کودک، فاطمه و حسین، می ریخت.»
«فاطمه پرسید: «خیلی طول میکشد؟» و حسین پاسخ داد: «ببین هوا چقدر خوب است!» - چون نسیم خنکی وزیده بود.»
«همه آرام گرفتند - به جز هواپیما، که هنوز بر سر بچهها، بر سر من، بر سر دختری که منتظر بود تا اگر فردا بمبی نیفتد، کفشهایش را بیابد – و نیز بر سر شهر که اکنون به زمین نزدیک تر شده بود، غرش میکرد.
«هواپیما حتی نسیمی را که برای مدت کوتاهی ترس فاطمه را آرام کرده بود، بلعید.
«این سرنوشت بسیاری از خانوادههایی است که پس از دستور تخلیه، به دنبال سرپناه بیرون می رفتند. در خیابان ...»