در آن طلوع که نور جلوه میکند فراز کوه
و میوزد نسیم به روی موجهای رود
روان به سوی قلهایم
در آن وزش که رقصِ شاخه٘ غرقِ شور میشود
و ذهن خنده میزند به اوجِ هر سرود
ز جان، چو هم پیالهایم
به زیر پای ماست رقص سایهٔ درختها
درون چشم، نمودِ سایه وجود
به تن٘ چو موجِ شعلهایم
چو شبپره که میپرد ز شاخهای به شاخهای
بهروی صخرهها روانه در صعود
رها شده ز پیلهایم
بهروی شانهها نشسته وزنِ کولهٔ وزین
به دیدهها وزیده نورِ صبحِ زود
بهراه قلهها روانهایم
کنون که خنده روی قله، میرمَد ز خستگی
وَ دیده از فراز، خیره بر فرود
به فتح قله زنده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد