logo





چه شد که چنین شد؟

شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹ اوت ۲۰۲۵

شهریار حاتمی

new/shahryar-hatami1.jpg
در دهه ی ۲۰ و ۳۰ میلادی، اروپا شاهد رشد احزاب راست‌گرای رادیکال بود که توانستند مردم را گرد محورهایی مشخص جمع کنند، از علل و عوامل آن میتوان، شکست یا تحقیر ملی که بذر انتقام‌جویی و ملی‌گرایی افراطی را پاشید، نام برد، نمونه ی بارز آن آلمان پس از جنگ جهانی اول؛ بحران اقتصادی که وعده‌های پوپولیستی را جذاب کرد؛ ترس از کمونیسم و انقلاب کارگری که طبقه ی متوسط و سرمایه‌داران را به سوی نیروهای ضد چپ کشاند؛ بی‌ثباتی دولت‌ها که اشتیاق به حکومت اقتدارگرا را برانگیخت؛ و ملی‌گرایی نژادپرستانه که حذف و سرکوب اقلیت‌ها را مشروع جلوه داد.

برای پاسخ‌دادن تمایل مردم به نظم، انضباط و رهبری کاریزماتیک در شرایط بحران، رهبرانی چون موسولینی، هیتلر و فرانکو وارد صحنه شدند. آنان بحران را به فرصت بدل کردند، قدرت را در حزب خود متمرکز ساختند و رقبای سیاسی را کنار زدند.

با این حال، مهم است که بدانیم چگونه کار به جایی رسید که، برای مثال، حزب کارگران ملی‌سوسیالیست آلمان مرتکب یکی از وحشتناک‌ترین جنایات ضدبشری شد. این حزب در برنامه‌اش ننوشته بود که قرار است شش میلیون یهودی را قتل‌عام کند یا یک جنگ جهانی دیگر به‌راه بیندازد. هیچ‌یک از رأی ‌دهندگانش نیز به چنین آینده‌ای نمی‌اندیشیدند. بیشترشان شهروندانی بودند خسته و عاصی از نابسامانی‌های اقتصادی و ناامنی، که گمان می‌کردند راه نجات همان است که هیتلر می‌گوید.

ابتدا توافقی عمومی بر سر وجود مشکلات شکل گرفت. سپس، تقصیرها به گردن ”آن دیگری” انداخته شد. مرحله ی بعد خاموش‌کردن هر صدای اعتراضی بود. محدودکردن مطبوعات و آزادی بیان به بهانه ی امنیت ملی، ایجاد رعب در میان مخالفان و تهدید به مجازات‌های سنگین، همگی با هدف ”بهبود اوضاع” توجیه شدند. نتیجه این شد که مخالفت‌ها یا اصلاً شکل نگرفت یا چنان در اقلیت ماند که در نطفه خفه شد. حزب نازی گام به گام، میلی‌متر به میلی‌متر، و با اتکاء به رأی مردم که در تنگنا بودند، قدرت خود را بسط داد تا شد آنچه شد.

امروز، اگر پیشینه ی این احزاب را ندانیم، شاید دشوار باشد باور کنیم که هر یک در زمان خود به جنایاتی علیه بشریت دست زده‌اند. وگرنه با شنیدن صرف نام این احزاب نمیتوان به اهداف نهایی آنها پی برد.

برای نمونه:

* حزب ملی فاشیست ایتالیا (بنیتو موسولینی)، که از اتحادیه‌های مبارزه آغاز شد و از ۱۹۲۲ تا سال‌ها الگوی اصلی فاشیسم در اروپا بود.
* حزب کارگران ملی‌سوسیالیست آلمان (آدولف هیتلر)، که در آغاز یک گروه کوچک ملی‌گرای ضد کمونیست بود اما پس از بحران اقتصادی و فروپاشی جمهوری وایمار، در ۱۹۳۳ به رژیمی تمامیت‌خواه بدل شد.
* فالانژ اسپانیا (خوسه آنتونیو پریمو دِ ریورا)، جنبش راست افراطی که در جنگ داخلی اسپانیا با نیروهای فرانکو ادغام شد.
* اتحادیه ی ملی پرتغال (آنتونیو سالازار) که به رژیم اقتدارگرای شبه‌فاشیستی، انجامید.
* حزب صلیب پیکان مجارستان (فرنس سالاشی).
* گارد آهنین رومانی (کُرنیلیو کودرِانو)، جنبش ملی‌گرای مذهبی با رویکرد فاشیستی و یهود ستیزانه.
* حزب مردمی فرانسه (ژاک دوریو)، که به‌ویژه در جریان جنگ جهانی دوم گرایش‌های آشکار فاشیستی یافت.

این را هم باید توجه داشت که فاشیسم در آغاز پیدایش، برای همه منفور نبود. از جمله، ویژگی‌هایی چون تقدیس گذشته، اسطوره‌سازی ملی و ملی‌گرایی پررنگ، آن را برای برخی جذاب می‌کرد.

کم‌وبیش در آن دوره، هم دموکراسی برقرار بود و هم انتخابات آزاد؛ دست‌کم ورود احزاب به پارلمان‌ها و تعیین حکومت‌ها از طریق رأی مردم و انتخابات آزاد انجام می‌شد. بنابراین، پا گرفتن فاشیسم و نازیسم در اروپا ناشی از نبود دموکراسی نبود. آنچه ساختار دموکراسی را به‌تدریج تخریب کرد، آرای خود مردم بود که از نابسامانی ها به ستوه آمده بودند و فریب شعارهای پوپولیستی این احزاب را خوردند؛ وگرنه، کمتر حکومتی با کودتا یا زور سرنیزه به قدرت رسید. مشکل اصلی، کمبود و یا محدودیت نهادهایی بود که می توانستند برای مراقبت دائمی و حفظ پایه‌های اساسی دموکراسی تلاش کنند که سرانجامی چنین شوم را رقم زد.

دموکراسی نیز مانند یک ساختمان بزرگ با همکاری و تلاش طولانی‌مدت کارشناسان پیریزی و ساخته می‌شود و برای بقا به تعمیر و نگهداری دائمی نیاز دارد. برای تخریب چنین ساختمانی فقط کافی ست چند دینامیت در کنار ستون های اصلی کار بگذارند و ظرف چند دقیقه همه ی آن ساختمان را با خاک یکسان کنند. ستون های اصلی دموکراسی که باید از آنها مراقبت کرد عبارتند از:

* حاکمیت قانون؛ هیچ فرد یا نهادی فراتر از قانون نیست.
* آزادی‌ها؛ بیان، مطبوعات، تجمع، مذهب.
* تفکیک و توازن قوا؛ تا هیچ نهادی قدرت مطلق نیابد.
* جامعه ی مدنی فعال؛ نهادهای مستقل که قدرت را پاسخگو نگه می‌دارند.

نگاهی اجمالی به دموکراسی‌های امروز، که دستاورد چندین دهه پیکار است، نشان می‌دهد در برخی کشورها این ستون‌ها در معرض خطرند. قوانینی که پس از روی کار آمدن دولت‌های راست‌گرا، در آمریکا و اروپا تصویب شده‌اند، زنگ خطر را به صدا درآورده‌اند؛ محدودیت حق اعتراض، تضعیف استقلال نهادهای نظارتی، محدودسازی رسانه‌ها و آزادی بیان، کاهش فعالیت سازمان‌های غیردولتی، محدود کردن بودجه مراکز و نهادهای فرهنگی ، تعریفی نو از ”جاسوس و جاسوسی” که به خودسانسوری و تهدید افشاگران انجامیده، نمونه ی بارز آن پرونده ی جولیان آسانژ، و نیز پیشنهاد اختیارات اضطراری گسترده برای دولت‌ها.

هرچند این اقدامات غالباً با هدف مقابله با جرائم سازمان‌یافته، تروریسم یا تهدیدات امنیت ملی توجیه می‌شوند، اما ترکیب و گسترش تدریجی‌شان می‌تواند ستون‌های دموکراسی را سست کند.

معروف است که گذشته چراغ راه آینده است. باور من این است که بررسی و تحلیل گذشته، صرفاً چراغی را پیش پای ما نمی گذارد اما میتواند، موقعیت ما را در شرایط امروز برایمان روشن کند و به ما نشان بدهد که به عنوان یک شهروند، در کجای این صحنه‌ی سیاسی ایستاده‌ایم و از کدام نیروها حمایت می‌کنیم، برای چه کسانی هورا می‌کشیم و پیرو کدام تفکر سیاسی و اجتماعی هستیم و چه راه حل‌هایی را برای برون رفت از بحران ها انتخاب می کنیم و یا می پسندیم و در نهایت رای مان را در صندوق کدام سیاست می‌اندازیم. کدام قوانین و پیشنهادات بود که پایه ی دموکراسی را ویران کرد و چگونه این قوانین توسط نمایندگان مردم در پارلمان ها تصویب شد. آن وقت می توانیم با نگاهی به گذشته دریابیم که به عنوان یک شهروند، پازل کدام طرح سیاسی شده ایم و با به یادآوردن نحوه ی پا گرفتن احزاب سیاسی یی که هرکدام با شعارهای نظم، امنیت و آرامش در دهه های بیست و سی میلادی پا به صحنه ی سیاسی گذاشتند، ببینیم که سرانجام چه میتواند بشود. این گونه شاید بتوان گفت که گذشته چراغ راه آینده است.

شهریار حاتمی

استکهلم ۱۸ اَمرداد ۱۴۰۴



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد