تابلوی «قابیل هابیل را میکشد»، اثر روبنس، سالهای ۱۶۰۸-۹
رنه ژیرار، فیلسوف فرانسوی، بهعنوان متفکری پیشرو برای سیلیکونولی و راستِ ضد دموکراتیک در ایالات متحده شناخته میشود. چرا انسانشناسی دینی او، آن هم در این برهه، چنین تأثیرگذار شده است؟
از جمله انگیزههای معماگونه سیاست معاصر در ایالات متحده این است که یک فیلسوف دینپژوه فرانسوی را بهعنوان متفکر راهنمای خود اعلام کرده است. رنه ژیرار (۱۹۲۳–۲۰۱۵)، که از دوران پس از جنگ جهانی دوم در دانشگاههای آمریکا فعالیت داشت، در ابتدا مورخ ادبیات بود. اما از زمان انتشار اثرش با عنوان «امر مقدس و خشونت» در سال ۱۹۷۲ تمرکز خود را بر تحلیل روایتهای دینی گذاشت.
ژیرار در اسطورههای آفرینش اقوام بدوی دو عنصر تکرار شونده را کشف کرد که آنها را بهعنوان قانون بنیادین رفتار اجتماعی و شرط شکلگیری فرهنگ به طور کلی شناسایی نمود: نخست این نکته که خشونت در درون جوامع کهن همیشه از آنجا ناشی میشود که انسانها اشیائی را میخواهند که دیگران مالک آنها هستند؛ و دوم این مشاهده که درگیری همگانی زمانی پایان مییابد که پرخاشگری بهطور ناگهانی متوجه یک فرد بیگانه یا بیرونی میشود. کشتن جمعی این قربانی، صلح جامعه را دوباره برقرار میکند. ژیرار این دو اصل — نظریه «تمنا یا میل تقلیدی» و نظریه «قربانی کردن بزِ بلاگردان» — را در آثار بعدیاش طی چهار دهه بهطور پیوسته بسط و تکمیل کرد.
در حالت عادی، نوشتههای دانشمندانی مانند ژیرار صرفاً در محافل دانشگاهی و نشریات تخصصی جریان مییابد. آنها در دانشگاه تدریس میشوند و دیگر نظریهپردازان فرهنگی این تزها را توسعه میدهند یا به نقد میکشند. اما در سالهای اخیر، آثار این استاد دانشگاه استنفورد — بهویژه قرائت موشکافانهاش از اساطیر، فلاسفه باستان و عهد عتیق و جدید — به کانون سیاست روز تبدیل شده است.
این تحول غیرمنتظره به دو چهره پرنفوذ در تغییر مسیر ضد دموکراتیک ایالات متحده مربوط میشود: از یک سو پیتر تیل، همبنیانگذار پیپال، سرمایهگذار اولیه فیسبوک و حامی مالی سخاوتمند دونالد ترامپ پیش از انتخابات ۲۰۱۶. او بهطور مکرر تأکید میکند که از زمان تحصیل فلسفه در استنفورد خود را شاگرد رنه ژیرار میداند و «نظریه تقلیدی» را به ایده راهنمای کارآفرینیاش تبدیل کرده است. از سوی دیگر، جی.دی. ونس که در سال ۲۰۲۰ به کاتولیک گروید و همانطور که در مقاله «چگونه به مقاومت پیوستم» (منتشر شده در سال ۲۰۲۰) نوشته بود، این تغییر دین خود را با اندیشههای ژیرار توضیح داد که از طریق دوست و پشتیبانش تیل با آن آشنا شده بود.
اما چگونه است که انسانشناسی دینی ژیرار، که افق پژوهشهایش با اناجیل مسیحی پایان میگیرد، به منبع اصلی الهام راست نوین آمریکا بدل شده است؟ چه سودهای ایدئولوژیک و فکری را تیل، ونس و لشکر مفسران و پادکسترهای الهامگرفته از آنان از فرضیههای ژیرار برداشت میکنند؟
یک دلیل نخست برای این اتحاد عجیب میان یک دانش آکادمیک بسیار سطحبالا و سبک سیاست زمخت دنیای ترامپ، همان قاطعیتی است که ژیرار در تبدیل «نظریه تقلیدی» به قاعده فرازمانی زندگی انسانی نشان میدهد. در نوشتههای او بارها بخشهایی دیده میشود که کشفیاتش را همچون نوعی فرمول جهانشمول برای زندگی اجتماعی عرضه میکند. در کتاب «پایان خشونت» (۱۹۷۸)، دومین اثر مهمش، ژیرار مینویسد که «خشونت تقلیدی» باید بهعنوان «نقطه مرکزی» نظامهای دینی شناخته شود. و جملهای اضافه میکند: «من معتقدم این مسیر میتواند تمام معماهای مرتبط را بهطور پیدرپی حل کند.»
این اعتمادبهنفس فکری ژیرار، این ژست اندیشمندانه او مبنی بر اینکه کلید درک همه فرایندهای فرهنگی را یافته، در سیلیکونولی بر خاک حاصلخیزی افتاد. جای شگفتی نیست که درست کسی که در دل دگرگونیهای فناورانه و اقتصادی از اواخر قرن بیستم نقش داشته — دگرگونیهایی که انسان جدیدی با عادات رسانهای تازه، امیال تازه و مدلهای تجاری تازه پدید آوردهاند — خود را در سنت یک جهانتوضیحگر کلینگر قرار دهد.
بنیاد پیتر تیل با نام معنادار «ایمیتاتیو» در سال ۲۰۲۴ فیلم مستندی درباره رنه ژیرار تأمین مالی کرد با عنوان «چیزهای پنهان»، که همچون پرترهای از یک رهبر فرقه به نظر میرسد، با موسیقی پسزمینهای کیهانی و ستایشهای همراهان ژیرار که از اهمیت بیمانند او برای علوم انسانی اواخر قرن بیستم تجلیل میکنند. خود تیل در این فیلم با لحنی آیینی میگوید که الگوی دانشگاهیاش «کلید نقشه خدا برای تاریخ» را یافته است — کلید طرح آفرینش الهی.
اگر در ستایشهای پیتر تیل بهدنبال پیوندهای محتوایی دقیق میان نظریه تقلیدی ژیرار و فلسفه کسبوکار خود او باشید، ناامید خواهید شد. در مشخصترین اظهاراتی که از او موجود است — مثلاً در مصاحبهای با عنوان «پیتر تیل درباره رنه ژیرار» که در سال ۲۰۰۹ در کانال یوتیوب Imitatio منتشر شده — او نفرت berüchtigt (مشهور و رسوای) خود از هر نوع رقابت و تلاش برای یافتن حوزههای تجاری بدون رقیب را به فلسفه دینی استادش ربط میدهد. تیل میگوید: «نظریه تقلیدی بهعنوان مدیر به من یادآوری میکند که باید از بروز تعارض درون شرکت جلوگیری کنم. این تعارضات معمولاً درباره این است که چند نفر دقیقاً همان چیز را میخواهند — همان موقعیت، همان ارتقا. بنابراین، چالش من بهعنوان مدیرعامل این است که بینشهای نظریه تقلیدی را بهکار بگیرم و پیشاپیش مانع از بروز تعارضات شوم.»
اما تنها کافی است چند صفحه از آثار ژیرار را بخوانید تا متوجه شوید این نوع ارجاعدهی نوعی سادهسازی ماجراجویانه و تقلیلگرایانه است. در برداشت تیل، فلسفه دین به یک توصیه ساده مدیریتی در حوزه کسبوکار تقلیل یافته است.
همین سخنان آشکار میسازند که محبوبیت جدید ژیرار هیچ ارتباطی با محتوای علمی آثار او ندارد. جذابیت اندیشههای او برای کارآفرینی بزرگ و مشاوری سیاسی مانند تیل باید دلایل دیگری داشته باشد. در گفتوگوی تصویری سال ۲۰۰۹ بخشی وجود دارد که سرنخی در این زمینه میدهد. وقتی مصاحبهگر میپرسد که نظریه تقلیدی تا چه اندازه بر کارآفرینی او تأثیر گذاشته، تیل میگوید: «من بهعنوان سرمایهگذار همیشه سعی کردهام برخلاف جریان حرکت کنم — یعنی contrarian باشم»، و این اعتقاد را با نخستین برداشتش از استاد دانشگاهی کاریزماتیک گره میزند؛ استادی که در اواخر دهه ۱۹۸۰ در دانشگاه استنفورد اینگونه به نظر میرسید که با زمانهاش در تعارض است.
در واقع، تأثیرپذیری تیل و راستگرایان نوین آمریکا از رنه ژیرار هنگامی بهروشنی آشکار میشود که آن را نه در فرضیههای علمی، بلکه در شیوه خودفهمی و هویتیابی ببینیم. ژیرار، از زمانی که مسیرش را از تحلیلگر ساختارگرای ادبیات به سوی فیلسوف دین و کاتولیک تمامعیار تغییر داد، همواره خود را بهمثابه فردی تکرو در برابر فضای نظری رایج در دانشگاههای آمریکا نشان میداد — contrarian عقلگرا در دل مدهای زودگذر آکادمیک. این خودسبکپردازی در او بهویژه از آن رو تشدید شد که خود را ترکگفته همان فضای فکری زمانه میدید.
خود او در سال ۱۹۶۶ در دانشگاه جانز هاپکینز در بالتیمور همکار برگزاری کنگرهای با عنوان «زبانهای نقد و علوم انسانی» بود که برای نخستینبار چهرههای اصلی نظریه ساختارگرایی و نظریه در حال تکوین پساساختارگرایی را بهصورت مشترک به ایالات متحده دعوت کرد. در آن کنفرانس تاریخی، رولان بارت و ژاک دریدای جوان نه تنها سخنرانی کردند، بلکه بلافاصله پس از آن بهعنوان استاد مهمان و استادیار توسط دانشگاه جانز هاپکینز جذب شدند. دقیقاً در همین سالها بود که رنه ژیرار به فلسفه دین روی آورد و به آیین کاتولیک اعتراف کرد.
در آثار متأخر و مجموعه مقالاتش، ژیرار هیچ فرصتی را برای ابراز تحقیر خود نسبت به «نظریه فرانسوی» (French Theory) از دست نمیدهد؛ جریانی که از اواخر قرن بیستم به دیدگاه مسلط در علوم انسانی آمریکا بدل شده بود. او در آغاز کتاب پایان خشونت مینویسد: «این نظریهها از خودشان مسحور شدهاند؛ در آکروباتهای لفظی غرق میشوند، و پرسشهای واقعاً مهم هرگز مطرح نمیشود.»
در مقدمه مجموعه مقالهاش با عنوان صدای ناشناخته واقعیت (۲۰۰۲)، آمده است: «مقالات پرشور این مجموعه، در ابتدا نبردهایی نومیدانه علیه مدهای مستبدانه گذشتهای نزدیک بودند.» ژیرار با افتخار تأکید میکند که در این نوشتهها هیچ نشانی از نظریه فرانسوی دیده نمیشود؛ نظریهای که به گفته او «در زمان نگارش این مقالات، در دانشگاههای آمریکا مشغول رقص و پایکوبی بود.»
ژیرار بهجای پیچوتابهای ذهنی نظریههای مورد نفرتش — بهویژه onstruktion (واکافت) — به سراغ مفاهیم بزرگ و عام بشری میرود: «انسان»، «حقیقت»، «معنا»؛ مفاهیمی که متفکرانی چون فوکو، دریدا و بارتس تمام کوشش خود را صرف آن کردند که بنیانهای تاریخی و معرفتشناختیشان را تحلیل کرده و زیر سؤال ببرند. در برابر این جریان، ژیرار بر این باور است که نزدیک شدن به این مفاهیم نه از مسیر تحلیل پیچیده، بلکه بهطور شهودی و همچون حرکتی طبیعی در تفکر رخ میدهد.
او در پایان خشونت، پس از شرح اصول «رقابت تقلیدی»، مینویسد: «همه آنچه در اینجا میگوییم، بسیار ساده، بسیار پیشپاافتاده، و اصلاً برای جلب توجه همعصرانمان مناسب نیست. سادگی و روشنی دیگر مُد نیستند.»
ژیرار بارها از اصطلاحی استفاده میکند که قرار است همین حرکت ساده و شهودی را نمایندگی کند. مثلاً در فصل مربوط به نظریه قربانی در کتاب دیدم شیطان همچون برق از آسمان سقوط کرد (۱۹۹۹) مینویسد: «فرضیههایی که ارائه میدهم بر پایه عقل سلیم استوارند.» و این عقل سلیم، به گفته او، «بصیرتی حقیقیتر دارد نسبت به تمامی مفاهیمی که قومنگاران، جامعهشناسان و روانشناسان ابداع کردهاند.» عقل سلیم: پادزهر ژیرار در برابر مارپیچهای بیمارگونه تفکر نظریهپردازان همنسلش.
درست در همین جایگاه — در این نبرد برای دفاع از اصالت و حقیقت مطلق در برابر نسبیگرایی و فرسایش فلسفه — است که تیل، ونس و راستگرایان ضددموکراسی آمریکا خود را بازمییابند. با ژیرار بهعنوان مرجع و الهامبخش، آنها در سالهای اخیر دقیقاً همان چیزی را در عرصه سیاست و فرهنگ آمریکا تکرار کردهاند که این فیلسوف دین در دانشگاه نخبگان کالیفرنیا، در میان حلقههای نظریه جنسیت و مطالعات پسااستعماری، بهتنهایی تمرین کرده بود.
هنگامی که ژیرار در سال ۲۰۰۲ درباره نظریه فرانسوی مینویسد: «تمام این نظریهها ویرانگرهایی فریبنده بودند برای واقعیت»، پیتر تیل همین حسوحال را در کارزار خود علیه نهادهای دموکراسی آمریکایی، که به باور او پوسیده و از واقعیت جدا افتادهاند، بازتاب میدهد.
نزدیکی میان پیتر تیل و رنه ژیرار، در واقع تنها به همین «ژست فکری» محدود میشود که تیل از او وام گرفته است. اگر بخواهیم مبانی نظریه میمتیک (تقلیدی) ژیرار را با فناوریهایی که در سیلیکونولی توسعه یافتهاند با دقت بیشتری در کنار یکدیگر قرار دهیم، بیش از هر چیز، ناسازگاریها و ناهماهنگیها خود را نشان میدهند. ژیرار مینویسد: «رقابت تقلیدی، سرچشمه اصلی خشونت میان انسانهاست.» مثال مورد علاقه او برای توضیح این فرضیه، کودکاناند: کودکانی که در یک اتاق، تنها وقتی به یک اسباببازی علاقهمند میشوند که کودک دیگری مشغول بازی با آن باشد.
و حال آنکه همان اختراعی که در دهههای گذشته رقابت تقلیدی را بیش از هر پدیده دیگری تشدید کرده، با حمایت مستقیم پیتر تیل — بهعنوان نخستین سرمایهگذار بیرونی — رشد یافت. تیل در تابستان ۲۰۰۴، با پرداخت ۵۰۰ هزار دلار، حدود ده درصد از سهام فیسبوک را خرید؛ وبسایتی که آن زمان تنها برای دانشجویان دانشگاه هاروارد قابلدسترس بود و به کاربران امکان میداد یک «پروفایل» شخصی ایجاد کرده و با همکلاسیهایشان در ارتباط باشند.
بیست سال بعد، فرزندان فیسبوک و دستگاههایی که در این میان بهطور فزایندهای بهینهسازی شدهاند، شدتی از میل تقلیدی پدید آوردهاند که پیش از ورود به قرن ۲۱ اساساً غیرقابل تصور بود. مراقبت روزانه از «بدل» دیجیتالِ خویش در شبکههای اجتماعی، انتشار مداوم سلفیها و استوریها، چنان تراکم و فشردگیای به تعاملات اجتماعی داده است که رقابت بر سر توجه و تأیید را به سطحی رسانده که ابزارهای خودنماییِ سی سال پیش — مثلاً یک دکمه روی لباس یا یادداشتی روی تابلو اعلانات دانشگاه — در مقایسه، همچون آیینهای قرون وسطایی بهنظر میرسند.
در چهارچوب اندیشه ژیرار، دقیقاً همین اثرات اجتماعیِ فرهنگ دیجیتال، بزرگترین چالش تاریخی در مسیر زیست جمعی بشر بهشمار میروند؛ چرا که الگوبرداری از میلِ دیگری — همان نیرویی که در جوامع بدوی هم تهدیدی برای ثبات بود — اکنون از طریق دستگاههای کوچکی که در دست داریم، به نیروی محرک هر اندیشه و رفتاری بدل شده است.
نکته قابل توجه این است که جی.دی. ونس در مقالهای که درباره گرویدنش به آیین کاتولیک نوشته، دقیقاً به همین مسئله میپردازد. او مینویسد که آنچه بیش از همه او را تحت تأثیر قرار داده، نقش «قربانی-بزِ» (Sündenbock) و بازخوانی آن توسط اناجیل مسیحی بوده است — یعنی دریافت ژیرار مبنی بر اینکه در عهد جدید، برای نخستینبار در تاریخ ادیان، بیگناهی قربانیای که بهشکل جمعی کشته میشود، یعنی عیسی مسیح، به رسمیت شناخته میشود. ونس مینویسد که مسیر او بهسوی خدا — مسیری که از طریق تیل و ژیرار پیموده شده — برای برخیها احتمالاً «ناامیدکننده» بهنظر میرسد. اما در سال ۲۰۱۳، زمانی که این درک در او پدید آمد، این مسیر برایش «حقیقت» بود.
او ادامه میدهد: «در مرداب شبکههای اجتماعی، ما مدام دنبال یک قربانی میگشتیم تا به صورت دیجیتال به او حمله کنیم. ما جنگجویان پشت کیبورد بودیم که از طریق فیسبوک و توییتر به مردم میتاختیم، بیآنکه متوجه مشکلات خودمان باشیم. ما بر سر شغلهایی دعوا میکردیم که واقعاً خواهانشان نبودیم. و حداقل در مورد خود من، حقیقت این بود که زبان فضیلت را از دست داده بودم.»
در اینجا، تناقضها و ناهماهنگیهایی که پذیرش ژیرار توسط فضای سیاسی آمریکا را شکل میدهند، بهخوبی آشکار میشوند. سیاستمداری در آغاز راه، برای توجیه رویآوردنش به کاتولیسیسم، به یک مربی فکری و الگوی فلسفی او استناد میکند؛ اما برای خطاهای پیشین خود، دقیقاً شرکتی را مقصر میداند که موفقیتش را مدیون همان مربی اهل سیلیکونولی است.
در ماههای گذشته، مقالات و پادکستهای بیشماری منتشر شدهاند که تلاش کردهاند بهرهگیریهای فکری تیل و ونس از ژیرار را بازسازی و تحلیل کنند. این انرژی هرمنوتیکی قابلدرک است؛ تلاشی است برای رمزگشایی از برنامههای فکری دو مرد قدرتمند و خطرناک. اما در واقع، آنچه میان آنها و ژیرار وجود دارد، نه پیوندی محتوایی، بلکه صرفاً پیوندی عاطفی است. این وامگیریها، در نهایت، خود نظریه ژیرار را بازتولید میکنند: در آنها میل تقلیدی تیل و ونس برای تبدیلشدن به ناجیان جهانی که در حال سقوط است، نمایان میشود.
به نقل از هفتهنامه اشپیگل شماره ۳۲ سال ۲۰۲۵