logo





چند نما (پلان) از فضای عمومی تهران

پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۶ ژانويه ۲۰۲۳

س. حمیدی



نمای نخست

نیروهای بسیجی و کارکنان شهرداری ناحیه، شعارنویسی بر دیوارها را با رنگ پوشانده‌اند. کاری شبانه که به دور از نگاه مردم صورت می‌پذیرد. آن‌وقت شعار که پاک شد، دیوار بیش از پیش قابلیت شعارنویسی پیدا می‌کند. اما نیروهای دولتی به ترفندی دست یافته‌اند که ضمن آن مخالفان نظام را از شعارنویسی مجدد در فضای همان دیوار باز بدارند. در این شیوه‌ی جدید است که پس از پاک کردن شعارها، بر روی دیوار رنگ می‌پاشند تا در سینه‌ی آن امکان شعارنویسی مجدد منتفی شود. گاهی نیز عبارت "یا زهرا" را بر روی آن می‌نویسند. پیرزنی از کنار دیوار رد می‌شد که فریاد برآورد: الهی همان  یا زهرا به کمرتان بزند.

 در طول چهار دهه همواره عبارت یا زهرا کد رمزی برای کشتار جمهوری اسلامی قرار گرفته است. به یاد بیاوریم که  فروهرها را نیز با تکرار همین عبارتِ یا زهرا بود که به قتل رساندند. شیوه‌ای که  لابد چند و چون آن را در قتلهای زنجیره‌ای نیز به کار بستند. 

نمای دوم

در متروی تهران زنان بدون روسری و خیلی هم مفاخره‌آمیز از مقابل پلیس می‌گذرند. زلف‌ها همه بر شانه‌هایشان تاب می‌خورَد، اما پلیس توان خود را در مقابله‌ی با ایشان از دست داده است. این رفتار زنان یعنی این‌که اوضاع در دست ماست و شما هم تشریف ببرید گم شوید. ناتوانی و مدارای متظاهرانه‌ی پلیس به لرز‌ه‌ها و پس‌لرزه‌هایی برمی‌گردد که از چهار ماه قبل در ساختار حکومت پیش آمد. اما زنان در خیابان‌های شهر تنها به کشف حجاب رضایت نمی‌دهند. چون یاد گرفته‌اند با سیگاری بر گوشه‌ی لبانشان ژشت تجددطلبانه‌ی خود را تکمیل نمایند. انگار بخواهند توانمندی خود را بیشتر برای مدیران حکومت به تماشا بگذارند. سیگار کشیدن جوانان و دختران در واقع نوعی اعتراض را با بالایی‌ها به پیش می‌برد. اما می‌توان راه‌های دیگری هم برای این اعتراض پیدا کرد. راه‌هایی که به راحتی جایگزین سیگارکشیدن معترضانه‌ی دختران جوان خواهد شد.

نمای سوم

بازار قزل قلعه سوت و کور است. انگار همه جا خاک مرده پاشیده باشند. نام این بازار را آل احمد گذاشتهژ‌اند. ولی مردم آن را به اعتبار زندان سابق همان قزل قلعه می‌شناسند. این‌جا نیز مثل هر جای دیگری از شهر، تاریخ‌سازی عوام فریبانه‌ی جمهوری اسلامی راه به جایی نمی‌برد. ولی سوت و کور بودن بازار به وضع اسف‌بار معیشت مردم بازمی‌گردد. چون توان خرید را از همگی گرفته‌اند. چنان‌که اغلب مردم، میوه‌ها را دانه‌ای می‌خرند. چند دانه خیار و گوجه یا سیب زمینی و پیاز؛ لابد تا مدتها برای ایشان کفایت می‌کند.  

  آقا و خانمی مسن نگاهشان سُر می‌خورد روی موزه‌ای بساط. انگار به وصال یار رسیده باشند. دو دانه از آن را می‌گذارند روی ترازو. مثل اینکه دارند به پیشواز جشنی شبانه می‌روند. بین مردم تهران چنان توصیه می‌شود که گویا موز دشمن آلزایمر است. هم‌چنین توصیه می‌شود برای بهبود روابط جنسی خود هرگز از خوردن موز غافل نباشند. با همین توصیه‌ها است که این آقا و خانم، فقط در ذهنشان بر آلزایمر پیری فایق می‌آیند. تازه خواب خوش شبانه را هم در ذهن خویش دوره می‌کنند. آرزویی شیرین که هرگز از رؤیا چیزی فراتر نخواهد رفت. 

نمای چهارم

خانمی را در پیاده روی جنوبی دانشگاه تهران می‌بینم که تصویری از مهسا بر سینه‌اش تاب می‌خورد. چند روز پیش هم جوانکی را در مترو دیدم که عکسی از مهسا را روی کلاهش به نمایش می‌گذاشت. مردم اینک همان کارکرد آزادیخواهانه‌ی تصویر "رفیق چه" را برای مهسا به کار می‌گیرند. خوب است که چنین رویکردی به سهم خود ببالد و تصویر مهسا و عزیزان سفرکرده‌ی دیگر، بر پوشاک همه‌ی مردم نقش بربندد. در همین راستا حتا هنر شابلون‌زنی نیز می‌تواند به یاری شهروندان معترض بیاید. هنرمند شابلون‌زن می‌تواند کنار پیاده‌رو یا ایستگاه‌های مترو و اتوبوس بنشیند و نمونه‌هایی ویژه از تصویر مهسا را بر لباس رهگذرانِ مشتاق بنشاند.

نمای پنجم 

مردم دورِ خودپرداز عابر بانک حلقه زده‌اند. مثل این‌که بخواهند از امامزاده‌ای بی‌اعجاز حاجت بجویند. همگی همانند شاگردان مدرسه به صف شده‌اند تا پول بگیرند. چنین صحنه‌ای که آدم میبیند بی‌اختیار به یاد مرغان قفس می‌افتد. چون همانند همان مرغان قفس جار و جنجال راه می‌اندازند و  به سر و کول هم نُک می‌زنند. اما جار و جنجال‌ها همگی تنها نفرین و لعنت به بالایی‌های جمهوری اسلامی را عیان می‌سازد. گرفتن پول از باجه‌ها نیز بیش از دویست هزار تومان امکان ندارد. رقمی که در این زمانه و روزگار حتا پول خُرد هم به حساب نمی‌آید. 

همهی اسکناس‌های عابر بانک تازه‌اند و در دستان صاحبانشان برق می‌زنند. در واقع مدیران بانک مرکزی کاغذهای رنگین خود را چاپ می‌کنند و آنها را به دست مردم می‌رسانند. کاغذهایی بدون پشتوانه‌ی لازم که حتا در جامعه و بازار اعتباری برای آن در کار نیست. در عین حال، مردم ساده دل پول‌هایشان را از بانک‌ها بیرون می‌کشند تا شاید با همین راهکار غیر علمی بتوانند حاکمیت را به زانو دربیاورند. اما حاکمیت از چاپ بی‌پشتوانه‌ی همین کاغذهای رنگین چیزی کم نمی‌آورد.

نمای ششم 

این بار تعدادی از اهل محل در نانوایی غوغایی به پا کرده‌اند. چون یک نفر از مشتریان کارت بانکی ندارد و اصرار دارد که با پرداخت پول نقد نان بگیرد. اما نانوا به چنین تصمیمی گردن نمی‌گذارد. چند نفر پیدا می‌شوند که با کارت شخصی خود پول نانش را بپردازند. باز هم عده‌ای دیگر ممانعت می‌آورند تا شاید با همین جمع کوچک خود بتوانند دولت را به عقب نشینی از تصمیمش وادار کنند.

چند ماهی است که دولت برای نانوایی‌ها کارت‌خوان‌های ویژه‌ای را طراحی و توزیع نموده‌است. پرداخت بهای نان هم تنها از طریق همین کارت‌خوان‌ها صورت می‌پذیرد. بر این اساس، تعداد نانی که هر نانوایی در طول روز یا هفته و ماه می‌فروشد، مشخص می‌شود. سوای از این، تعداد نان‌های خریداری شده از سوی شهروندان ایرانی هم معلوم می‌گردد. چون کارت شخصی افراد در این خصوص برای نرم‌افزارهای دولتی تسهیل‌گری لازم به عمل می‌آورند تا اطلاعات خرید نان هر شهروند ایرانی در سامانه‌های آن دیده شود. آمار فروش هر نانوایی نیز در سامانه‌های دولتی درج خواهد شد تا نانواها به همان میزان آرد دریافت نمایند. پیداست که دولت قصد دارد با همین ترفند و حقه، از سرریز کردن آرد دولتی به بازار آزاد بکاهد. گفته می‌شود که در آینده قصد دارند که به اعتبار چنین نرمافزاری سهمیه‌بندی نان را در همه‌ی کشور رسمیت ببخشند. 

نمای هفتم

رفتم دیدن "حسن آقا". او دانشیار یکی از دانشگاه‌های دولتی تهران است که امنیتی‌ها در خلوت شبانه‌ی خیابان حسابی خدمتش رسیده‌اند. سپس مردم او را از جوی خیابان بیرون آوردند و به خانه رساندند. در همان منزل شخصی‌اش بود که او توسط دوستان پزشکش مداوا شد. ولی اکنون از بازگشت به سر کارش سر باز می‌زند. به او سفارش می‌کنم که شغلش را غنیمت بشمارد و جهت دلگرمی دانشجویانش هم که شده به سر کار بازگردد. می‌گوید از دانشکده زنگ زده‌اند که دارند این ترم برایش کلاس می‌گذارند. ولی او جواب منفی داده است. می‌پرسم: چرا؟ جواب می‌دهد: پدرسوخته‌ها برای من تله پهن می‌کنند. در ایران جمهوری اسلامی واژه‌ی پدرسوخته‌ها را اسم رمزی برای مدیران بالادستی حکومت به حساب می‌آورند. آن‌وقت ضمن چشمکی خودمانی بیخ گوشم نجوا می‌کند: بیرون جاذبه‌های بهتری دارد. منظورش از واژه‌ی جاذبه بهتر، همان جاذبه‌های مبارزه‌ی سازمانی است. سپس دو تایی با هم می‌خندیم. ناگفته نماند که محمد آقا بخش‌هایی از همان منزل مسکونی‌اش را به چاپخانه‌ای چند منظوره بدل کرده‌است. او، هم از بیرون سفارش چاپ کتاب و اوراق تبلیغی می‌گیرد و هم آن‌که "واجبات" سازمانی خود را نیز در همین چاپخانه‌ی نیمه مخفی به انجام می‌رساند.  بیخ گوشش به آرامی می‌گویم: اگر شاگرد صفر کیلومتر خواسته باشی من هم در خدمتم.    

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد