جهان سر به سر عبرت و حکمت است
چرا بهره ی ما همه غفلت است
فردوسی
شکنجه، کُشتار، تجاوزِ جنسی، اعتراف و...
کانت می گوید: «روشنگری کوششی شجاعانه است» و هایدگر می گوید:«پرسش پارساییِ روح است». از ترکیبِ این دو سخن پرسش های بیشماری بیشِ روی انسانِ معاصر گذاشته می شود.
این بی نظام ترین نظام جهان، تیرِ خلاصی ست بر شقیقه ی شقایقِ اندیشه. توهین و وهنی ست به انسانیتِ به سرقت رفته. خوابِ مخوفی ست که تعبیرِ آن جز سیاهی و نیستی و محوِ ماحصلِ آدمی نیست. کدام قلم؛ تواناییِ بیانِ همه ی فجایع و مصائب را دارد. بیانِ فجایع و مصائب و ستمی که به انسان های در بند و گرفتار، رفته و می رود! آنانی که هنوز در تردیدند و بر این گمان که با مدارا و صبوری می شود، این اژدهای هفت سر را رام و آرام کرد، آیا بر اشتباه نیستند! این «توتم» و «تابو» نباید خُرد گردد! آخر تا به کی باید از در و دیوارِ خانه خون و جنایت بر سنگفرشِ روزگار ببارد و ببارد! این کدام سادیسم و کدام کارخانه است که حسین لاجوردی و حسین شریعتمداری و... می آفریند، می پروراند و چون هیولا و گرگ هار به جانِ آزادی می اندازد! دخمه، سیاهچال، تازیانه و زندان های پنهان و آشکار می سازد. آیا سفسطه و مصلحت اندیشی و سکوت، بس نیست! دخیل بستن بر این ضریح که معجزه ی او جهان را به جنون و سرسام دچار می کند، تا کی! زمانی که بنیانگزارِ این بی نظام ترین نظام جهان می گوید:«ملی گرایی خلاف اسلام است»، پس ملی مذهبی ها؛ روشنفکران مذهبی و امثالهم، چه می گویند چه می کنند! هنگامی که فرمود:« اقتصاد مالِ خر است» و رئیس جمهورش کتابِ «اقتصاد توحیدی نوشت» نمی بایست حسابِ کار دستمان آمده باشد! تا هنگامی که عقلِ مقلد بر مدارِ بردگی می گردد؛ از او انتظارِ آزادی و آزادگی و خودمختاریِ فردی نمی توان داشت. تعبد، عقل را دور می افکند، انفعال، تعصب و خشونت می آفریند و تعقل برعکس عمل می کند. این نوشته سرِ آن ندارد که تمامِ تضادها و تناقض ها را یکی یکی تار و پود بگشاید و روبروی آفتاب بگیرد.
همه ی آنانی که برای این بی نظام ترین نظامِ جهان؛ گفتند و نوشتند و سرودند و ساختند، در التزامِ رکابش دویدند و هلهله کردند در قبال تمامِ وقایع و جنایاتی که در طی این سی سال اتفاق افتاده و می افتد؛ مسئولیتی سنگین دارند. چه آنانی که اکنون مغضوبِ ولایت اند و در خانه مانده اند و یا به فرمانِ ولیِ امر و به دستِ سرسپردگان و شیفتگان اش، در زندان و زیرِ شکنجه اند؛ و چه آنانی که بیرون از خانه اند. همه ی آنانی که تیغ در کفِ زنگیِ مست نهاده اند و با وجدانِ آسوده در بسترِ عافیت غنوده اند و یا از قِبَلِ قدرت اش پروار گشته اند، مسئولیتِ سترگی بر گردن دارند. چنین به نظر می آید که بسیاری از آنان در پیِ انتقام های شخصی و خصوصی اند؛ مردم و رنگِ سبز و غیر آن، مستمسکی بیش نیستند. این بزرگواران می دانند که دمکراسی به هیچ ترفند و خدعه ای، قالب نمی پذیرد...
به یاد داریم که در بحبوحه و حیرتِ انقلابِ 57، چگونه آدمهایی را به نامِ شکنجه گر و آدم کُش و ساواکی و... از بیدادگاه ها به قصاب خانه ها بردند و کُشتند. با اولین خون که بر خاک ریخت، خون های دیگر نیز بی محابا جاری شد. اکنون با این نسناس های ساواما چه باید کرد! با این ساتوری که بالای سرمان همچنان می چرخد و می چرخد. با کسانی که اگر روزی دروغ نگویند و خون نریزند، بارشان بار نمی شود و روزشان به شب نمی رسد. حکمِ حکومتی این است: یا مماشات و تمکین و سکوت و تسلیم یا سرکوب و محاکمه و شلاق و داغ و درفش و مرگ...
هرچند امیدِ محال، محال نیست؛ به امیدِ روزی که هیچ انسانی آواره ی جهان نشود و آدمی در لباسِ انسایت درآید و هیئت و هیبتِ بهیمی رها کند و آزادی چونانِ خورشید بر همه یکسان بتابد. با آرزوی آنکه آدمی دیگر برای گرده ای نان و جرعه ای آب و سقفی و جان پناهی آلاخون والا خون نگردد. با امید به آنکه دیگر آدمی برای شهرت و راحتِ خویش، قامت به پیشِ هیچ قدرتی خم نکند و دستِ ستم به حریمِ کسی دراز نگرداند. عشق، دانش و خرد را جانشینِ توحش، جنایت و نادانی گرداند و این تاریکی را به چراغِ بینشِ خویش در هم بشکند.
مطلبِ زیر دو سالِ پیش در کیهانِ شریعتمداری چاپ شده است. شرحِ این نوشته را رفتار و کردار و گفتارِ ولایت پیشگان و ذوب شدگانِ رهبری، به آسانی بیان می کنند.
2009-09-19
"حسنين هيكل" از شكنجه ساواك مي گويد
به قلم : قاسم حسن پور
منبع : صفحه "پاورقی" روزنامه "کیهان" تهران - دوشنبه 26 شهريور 1386 - 5 رمضان 1428 - 17 سپتامبر 2007 - سال شصت و چهارم -شماره 18901
مصاحبه شونده ديگري در حالي كه به نوعي از جواب دادن به سؤالي كه از وي شده بود طفره مي رفت و تمايلي به پاسخگويي نداشت، بر اثر اصرار مصاحبه كننده گفت:
»اين مطلب را مي گويم فقط براي ثبت در تاريخ و شما اجازه انتشار آن را به نام من نداريد». آنگاه كت بسيار شيك خود را از تن درآورد و پس از بازكردن دكمه هاي پيراهن كيسه اي را بيرون آورد ]نگارنده و هر بيننده اي با ديدن اين صحنه از فيلم در ذهن مرور مي كند كه فلسفه وجودي اين كيسه چيست؟!![ كه ايشان ادامه داد : «هنگامي كه نوجواني بيش نبودم مرا دستگير نموده و به كميته مشترك آوردند. در اتاق بازجويي سئوالاتي از من نمودند كه اگر مي خواستم جواب آنها را بدهم باعث لو رفتن تشكيلات و به دنبال آن دستگيري و شكنجه چندين نفر مي شد، لذا سعي كردم با پاسخ هاي انحرافي ذهن آنها را به اشتباه بيندازم. بازجوها كه از پاسخ هاي من قانع نشده بودند، دست به عمل بي شرمانه اماله بطري در مقعد من نمودند و آنقدر بر اين كار اصرار كردند كه موجب عفوني شدن محل استعمال بطري و بستري شدن من در بيمارستان گرديد و از آن به بعد من از اين كيسه براي دفع مدفوع استفاده مي نمايم » (پاورقی 86)
در خاطره اي ديگر آمده است:
«مرا با چشم بسته به ورامين و از آنجا به تهران منتقل نمودند. در اتاق بازجويي اوراقي را به من داده و گفتند بنويس. با خود نجوا كردم ((نمي شود گفت، لب از لب وا كني دهها نفر را به اين جهنم خواهي كشاند)) مطالبي غير مرتبط بر روي اوراق نوشتم و بازجو با نگاهي به آنها بلافاصله مرا به تخت بست و ضربات شلاق بود كه پي در پي بر پاهايم فرود مي آمد و من تا 85 ضربه آن را شمردم و ديگر متوجه نشدم تا اينكه چشم باز كردم و ديدم كه در سلول هستم. روز بعد مرا به اتاق آپولو بردند و بازجو مرا بر روي تخت آپولو نشاند و سپس تاول هاي متعدد ناشي از شكنجه را كه كف پاهايم بود با ميله نوك تيزي كه در دست داشت، پاره نمود. روز بعد مجدداً مرا به اتاق بازجويي برده و به جز لباس زير همه لباسهايم را درآوردند و از طريق دست به سقف آويزانم كردند و در همان حال شورتم را به الكل آغشته نموده و آتش زدند كه موجب سوختگي نقاطي از بدنم شد و در عين حال مقاومت من تعجب آنها را برانگيخته بود. روزهاي اول هر روز مرا به اتاق بازجويي مي بردند و شكنجه اي نو، جيره ام بود و در يكي از اين روزها در حالي كه بدنم را لخت مادرزاد نموده بودند، يك لنگه دمپايي را زير بيضه هاي من قرار داده و با لنگه اي ديگر محكم روي آنها مي كوبيدند كه اين عمل موجب بي هوشي من گرديد.
روزي ديگر در اتاق بازجويي محاسنم را به الكل آغشته نموده و سپس آتش زدند و صورتم را سوزاندند و پس از آن ميله سرخ شده اي را روي لبهايم گذاشتند و در آن حال به من گفتند خودت را در آينه ببين خيلي خوشگل شده اي. جواب دندان شكني به آنها دادم كه هر سه نفر بازجو به شدت عصباني شده با تمام توان به جان من افتادند. در مرحله اي ديگر از سقف آويزانم كردند و با روشن نمودن چراغ زير پاهاي پانسمان شده ام هم پانسمان و هم پاهاي زخمي را سوزاندند. در طول روند بازجويي در حالي كه مرا از سقف آويزان كرده بودند، از بالا آب جوش قطره قطره روي سرم مي چكيد و در اين حال بازجو كه مشخص بود شيئي فلزي در دست دارد محكم به صورتم كوبيد كه فكم شكست و پس از آن حسيني مرا بلند كرده و به زمين زد و با زانو محكم به شكمم كوبيد كه مثانه ام پاره شد و به بيمارستان منتقل شدم. پس از بهبودي نسبي مرا به كميته مشترك برگرداندند و اين بار به وسيله سند، آب جوش را از مجراي ادرار وارد مثانه ام نمودند و به دكتر گفتند در مثانه اش ميكروب كشت كنيد» (پاورقی 87)
و در جايي ديگر مي خوانيم :
«در مقطع دبيرستان تحصيل مي كردم كه روزي مدير مدرسه سر كلاس آمد، مرا صدا زدند و به دفتر مدرسه احضار كردند. وقتي وارد دفتر شدم سه مرد كت و شلواري كه كراوات زده بودند، گفتند "وجيهه ملكي"؟ جواب دادم: بله. گفتند بايد همراه ما بيايي و پرسيدم : كجا؟ گفتند حالا مي فهمي. گفتم اجازه بدهيد وسايلم را جمع كنم و بيايم اما مانع شدند. به هر ترتيب مرا به زور داخل ماشين انداختند و خودشان در دو طرف من نشستند، در بين راه چشمانم را بستند و مرا با همان حالت در حالي كه با الفاظ ركيك و زشت مورد خطاب قرار مي دادند وارد مكاني نمودند كه بعدها متوجه شدم كميته مشترك ضد خرابكاري است. پس از ضرب و شتم به سلول انداختند. روزي از آن روزهاي سخت. بازجو "رياحي" شخصاً وارد بند شد و به من گفت : فرنچ را روي سرت بينداز و بيا. وحشت همه وجودم را پر كرده بود، به دنبال او به راه افتادم، وقتي پله ها را يكي يكي بالا مي رفتم از زير فرنچ نگاه كردم، خون تمام راه پله را گرفته بود. ناگهان بازجو رياحي با دستانش به موهايم كه بلند هم بود وحشيانه چنگ انداخت و مرا روي پله ها مي كشيد. در اين ميان سرم به نرده ها اصابت مي كرد و من ديگر نعره مي كشيدم. وقتي مرا به اتاق بازجويي بردند از شدت ترس بدنم مي لرزيد، نمي توانستم جلوي اين لرزش اندام را بگيرم، روي صندلي نشستم اما پايم با زمين تماس پيدا مي كرد، بر اثر لرزش صداي تل ق ت ل ق برمي خاست، رياحي فرياد كشيد: ((چيه؟ تانگو مي رقصي؟!)) و بعد هم شروع به بازجويي نمود و حقيقتاً تا كنون همچنان ياد آن صحنه و كشيدن موهاي زنان در كميته مشترك، يكي از زجرآورترين شكنجه ها محسوب مي شود». (پاورقی 88)
از زبان ديگران
در كتاب "ايران، روايتي كه ناگفته ماند"، نوشته "محمد حسنين هيكل"، درمورد يكي ديگر از شكنجه هاي ساواك، چنين آمده است:
«يكي از فيلم هاي ساخته شده توسط ساواك كه اكنون در اختيار وزارت خارجه است، و به هنگام اقامتم در تهران به من نشان داده شد ، شيوه هاي ساواك را نشان مي داد. اين فيلم بازجويي از يك زن جوان را به نمايش مي گذاشت. اول او را عريان مي كردند، سپس يك افسر ساواك با يك سيگار روشن اطراف نوك سينه او را مي سوزاند، تا جايي كه فرياد مي كشيد، دست از مقاومت برمي داشت و اطلاعات لازم را در اختيار آنها مي گذاشت. من پرسيدم كه چرا از اين صحنه وحشت انگيز فيلمبرداري شده، آنها جواب دادند كه بازجوي مذكور در شغل خود بهترين شهرت را داشت. بدين خاطر يك فيلم از صحنه عمل او برداشته شد تا به آموزش ديگر مقامات ساواك كمك كند. اين فيلم به سيا داده شد، و سيا نيز نسخه هايي از آن را در تايوان، فيليپين و اندونزي بعنوان بخشي از كمك تكنيكي به دوستان خود، توزيع كرده بود». (پاورقی 88)
*نام اصلي: Iran: the Untold Story نويسنده: محمد حسنين هيكل روزنامه نگار و نويسنده مصري، مترجم:دكتر حميد احمدي ناشر: انتشارات الهام، تهران ،سال نشر: چاپ اول 1362، چاپ ششم 1364
______________________________
در زیر لینک های گفتگو با زندانیانی را خواهید دید که در زندان به آنها تجاوز شده است...
http://www.youtube.com/watch?v=GhKs4lZBkyE&eurl=http%3A%2F%2Fnews%2Egooya%2Ecom%2Fdidaniha%2Farchives%2F2009%2F09%2F093533%2Ephp&feature=player_embedded
http://www.youtube.com/watch?v=RYtZqGd1gNo
http://www.youtube.com/watch?v=SyfjZiSMrts
http://www.youtube.com/watch?v=-5tfl6nShb8&feature=player_embedded - t=220
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد