logo





چرا سبز مي پوشم

پنجشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۸۸ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۹

ويدا مشايخي

سي سال پيش، آه امان از آن سي سال پيش كه هر كاري كه مي خواهيم بكنيم اين سي سال پيش ميايد جلوي چشممان و جلوي دست و پايمان را مي گيرد . بله سي سال پيش بسياري از ما كوركورانه به دنبال مرد بي وطني كه ازچشم هايش خون مي باريد، مردي كه بزر گترين ضديت را باآزادي زنان داشت، مردي كه از جهنم تهجر سر بر آورده بود رفتيم. سي سال پيش از اين جلاد بي وطن، طبق عادت مليمان، چهره اي ساختيم كه در اقتصاد دست آدام اسميت را از پشت بسته بود. چشم هايمان را به روي آنچه بعنوان ولايت فقيه گفته مي شد، بستيم و خواستيم باور كنيم كه تمام اين ها شوخي هاي سياسي است وهمه اين ها بخاطر مخالفت با حكومت شاهنشاهي است كه گفته شده.
سي سال پيش روسري سياه بر سر كردم و با مشت هاي گره كرده به خيابان رفتم كه شاه ظالم را از جا بركنم بدون آن كه بدانم بعد از اين كه شاه را از جا بركندم چه جايگزينش خواهد شد. وقتي پدرم مي پرسيد اگر شاه برود چه كسي بر اين مملكت حكومت خواهد كرد با صدائي كه ازفرط غرور مي لرزيد و با لحني ستيزه جويانه كه بر خودم نيز ناشناخته مي آمد در مقابل پدر سينه سپر مي كردم و مي گفتم ديگر قرار نيست يك نفر بر اين مملكت حكومت كند. ما به دنبال دموكراسي هستيم بدون آن كه بدانم براي رسيدن به دموكراسي به چه عواملي نيازداريم. تصورم بعد از يك يا دوسفر كوتاه به خارج از ايران وپرسه زدن در خيابان اكسفورد ، آشنائي بسيار سطحي با زندگي اروپائيان بود و در اين خيال خام بودم كه ما نيز مي توانيم مانند اروپائي ها زندگي كنيم بدون آن كه بدانم اروپائي ها براي رسيدن به اين زندگي چه مرارت ها كشيده اند و مي كشند.
نگاهم، نگاهي خام به سياست دنيا و كشورم بود. درجمع دوستاني كه همه ادعاي چپ بودن داشتند مي نشستم و براي اين كه از قافله عقب نمانم مدعي روشي براي حكومت مي شدم كه حتي الفباي آن را نمي شناختم. آن روزها چپ بودن مد رايجي بود كه بسياري از جوانان با چسباندن عكس چه گوارا و شنيدن سرود انترناسيونال در پستوي خانه هايشان خود را بخشي از جنبش چپ دنيا به حساب مي آوردند.
سي سال ييش جوانان گروه هاي مختلف سياسي كه با شروع انقلاب هر روز با نامي جديد اعلام موجوديت مي كردند در خيابان ها با مشت هاي گره كرده در كنار هم مي رفتند و مي خواستند شاه را از جا بركنند. آن ها وقتي در خيابان بودند كنار هم گام بر مي داشتند و برسر چهار راهي كه طلبه اي نطق مي كرد مي ايستادند و با مشت هاي گره كرده و شعارهاي مهيج و تكان دهنده از او حمايت مي كردند و همين جوانان هر روز در دانشگاه ها مقابل هم مي ايستادند و با هم دست به يقه مي شدند كه چپ آنست كه من معتقدم و بهترين نوع حكومت آنست كه من مي گويم..
سي سال پيش، درپائيزوزمستان سال 57، ديوارهاي دانشكده فني و دانشكده ادبيات و دانشكده علوم و غيره از نوشته ها و تصاويري كه هر روز دانشجويان گروه هاي مختلف بر عليه هم مي نوشتند پوشيده شده بود. آن ها دراين نوشته ها يكديگر را به چپ روي، به افراطي گري، به اپورتونيسم محكوم مي كردند. طرفداران حزب توده در رد مجاهدين مي نوشتند و مجاهدين در رد فدائيان و فدائيان كه هنوز يك پارچه بودند و تقسيم به اقليت و اكثريت نشده بودند، با پيكاردر جنگ بودند و طرفداران انورخوجه با تروتسكيست ها كلنجار مي رفتند و اين رشته آنقدر سر دراز پيدا كرده بود كه در آن ميان آنچه كه فراموش شده بود راديكال هاي اسلامي بودند كه تحت رهبري خميني هر روز بر قدرتشان افزوده مي شد و آماده مي شدند كه بر مملكت ما فرمانروائي كنند. آن روز ها ما باهم بوديم.
اين جمهوري كثيف اسلامي چه با تدبيرازما مردم ايران استفاده مي كند . مي دانيم چرا؟ چون ما را خوب مي شناسند. با نقاط ضعف ما از نزديك آشنا هستند. آخوند ها تنها كساني هستند كه در همه خانه ها ي ما برويشان باز بوده و هست. بدون هيچ مشكلي، وارد خانه هاي ما مي شوند و كنار عزيز ترين هاي ما، مادرانمان مي نشينند و سفره هاي دل است كه پيش رويشان بازمي شود. هيچ كس بهتر از آخوند با كاراكتر ما ملت آشنانيست.
سي سال پيش از با هم بودن ما استفاده كردند و به آنچه كه مي خواستند رسيدند و سي سال است كه ازبا هم نبودن ما استفاده ميكنند تا بازهم به آنچه كه مي خواهند برسند.
بعد از سي سال ناگهان اتفاقي افتاد. جوانان ما ازعمق ظلمت سياه بيرون آمدند و با رنگ سبز زنجيره انساني ساختند تا حضورشان را و اراده اشان را نمايش دهند. آمدند تا نشان دهند حتي به حداقل هائي كه برايشان تعيين شده نيز دل مي سپرند. آمدند به اميد تغيير . بر خلاف سي سال پيش ما نمي خواستند فقط شاه برود با اين تصور كه هر كه بعد از او آمد حتما بهتر خواهد بود. آمدند با باور بر اين كه از آن حد اقل هائي كه وعده داده شده برخوردارشوند.
جوانان ما آمدند و ابتكار عمل را به دست گرفتند و دل به اين بستند كه آينده اي روشن تر در انتظارشان خواهد بود. آمدند تا مدعي حكومتي شوند كه در آن بتوانند اندكي آزادانه تر نفس بكشند. اما حداقل ها را نيز از آن ها دريغ كردند
امروز نقش ما اينست كه در كنار مردم بايستيم ، با چشم هاي باز. در كنار هم بايستيم تا بتوانيم اين سد سكندر را از جا بركنيم. هرچه تعدادمان كمتر شود به دوام جمهوري اسلامي كمك كرده ايم. هرچه با اختلافات كوچك وقتمان را تلف كنيم به بقاي جمهوري اسلامي كمك كرده ايم.. بيايم باور كنيم كه كشور ما از اقوام مختلف و زبان هاي مختلف و اعتقادات مختلف و غيره تشكيل شده و اين ها قرار نيست تحت لواي يك حكومت تحميل شده چپ ياراست بروند. ما آنچه كه از زندگي در كشور هاي اروپائي ياد گرفته ايم اينست كه شاهد حكومت هاي پارلماني هستيم كه شايد صد در صد نباشد ولي مي تواند بهترين راه حل براي كشوري مانند ما باشد. بيائيم كنار هم بنشينيم و بجاي تهمت زدن بهم، با گشاده روئي با هم مواجه شويم و به همديگر فضاي نفس كشيدن بدهيم.
براي من رنگ سبز نماد اتحاد در برابر ديكتاتوريست و ما كه داراي سليقه ها و عقايد مختلف هستيم به اعتقاد من در يك مسئله با هم متفق القول هستيم و آن هم از بين بردن استبداد و ديكتاتوريست.
رنگ سبز رنگ اميد جوانان ايران است. .رنگيست كه امروز در تمام دنيا نشانگر حركت مسالمت آميز جوانان ما براي رسيدن به يك جامعه مدني مي باشد.
سبز مي پوشم چون مي خواهم به ملت ايران نشان دهم در كنارشان هستم.
بيائيم از بحث هاي انحرافي بپرهيزيم و نگذاريم به يكپارچگي ما لطمه بخورد. مشاجرات را كنار بگذاريم و با بحث هاي سازنده براي آينده ايران تشريك مساعي كنيم.

ويدا مشايخي
سپتامبر ۲۰۰۹

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد