logo





ارنست همینگوی

یک داستان خیلی کوتاه

ترجمه علی اصغرراشدان

چهار شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۰ - ۱۲ ژانويه ۲۰۲۲

new/hemingway.jpg
یک شب گرم تو«پادوا» بردش پشت بام، توانست نگاهی وسیع روشهر بیندازد. پرستوهاتوآسمان بودند. کمی بعدتاریک بود، نورافکنها شروع به بازی کردند. دیگران پائین رفتند، شیشه هاراهم بردند. اوولوتزمی توانستندازپائین وتوبالکن صداشان رابشنوند. لوتزروتختش نشست. توشب گرم، سردوتروتازه بود.
لوتزکارشبانه سه ماهه ای توبیمارستان پیداکرد. مردگذاشت که لوتز با خوشحالی ازش مواظبت کند. موقع عمل، میزجراحی رابراش آماده کرد، باحروف بازی کردوبراش خندید. مردقبل ازبیهوشی نیروهاش راجمع کرد، نخواست موقع پرگوئیهای پیش ازبیهوشی، چیزی بیرون بیندازد. بعدکه چوب زیربغل داشت، سعی کرددرجه را اندازه گیری کند. دیگرلازم نبودلوتز ازتخت پائین بیاید. تنهایک جفت مریض آنجابودند. همه جریان آنهارامیدانستند، همه لوتزرادوست داشتند. مردبه سالن که برگشت، به لوتزخوابیده رو تختش فکرمیکرد.
پیش ازبازگشت به جبهه، به کلیسارفتندودعاکردند. خواستندازدواج کنند، برای اجرای مراسم ازدواج توکلیسا، وقتشان کافی نبود. هردونفر شناسنامه نداشتند. حس میکردندازدواج کرده اند، امادوست داشتندهمه قضیه رابدانند. دوست داشتند خودرابه نوعی پایبندکنند.
لوتزبراش نامه های زیادی نوشت که بعدازآتش بست گرفت. یک بار توجبهه یک بسته پانزده نامه ای بهش دادند. نامه هارابه ترتیب تاریخ مرتب کرد، تمامشان را یکی بعدازدیگری خواند. نامه هاگزارشهائی ازبیمارستان بودند، لوتزخیلی دوستش داشت، همراه اوبودن براش ناممکن بود، شبهاش راخیلی وحشتناک میگذراند.
بعدازآتش بست، تصمیم گرفتندمردبه خانه برگرددوکاری پیداکندتا بتوانندازدواج کنند. لوتزاول برمیگشت. مردموقعیت خوبی که دست وپامیکرد، تونیویورک باهم دیدارمی کردند. مردبیدرنگ نوشیدن الکل راکنارمی گذاشت. هرچه زودتردوستهاش راتوشهرها جستجو مرکرد. تنهامیماندپیداکردن کاروازدواج.
توقطارپادوا-میلان دعواشان شد. لوتزدیگرنخواست باهاش ادامه دهد. توایستگاه میلان خواستندخداحافظی کنند، بایدهم رامی بوسیدند، عصبانیتشان فروکش نکرده بود. مردهنوزپریده رنگ بود، بااین وضع خدا حافظی کردند.
ازژنوا، بایک وسیله نقلیه به آمریکارفت. لوتزبه «پوردنون» برگشت تا آنجایک بیمارستان پیداکند. شهری دورافتاده وبارانی بود. توشهرومحله، پادگان یک گردان شجاعان بود. سرگردتوشهربارانی گل آلودزندگی میکردوبالوتزرابطه برقرارکرد. لوتزجزاوباهیچ ایتالیائی ای آشنائی نداشت. سرآخربه آمریکانامه نوشت:
« تموم اون قضایابچگانه بود، ازت معذرت میخوام. میدونم واقعامتوجه قضیه نمیشی، مطمئنم یه روزمنو می بخشی وقدرمو میدونی، امیدوارم اول سال، نامنتظره ازدواج کنیم. هنوزم مثل گذشته دوستت دارم، مطمئنم عشقم کودکانه است. واسه ت آینده ای سرشارازخوشبختی واعتمادی بزرگ نسبت خودم آرزومیکنم. میدونم همینجورمیشه وبهترین وضعو خواهی داشت. »
سرگردازدواج بالوتز، توبهاررابه وقت دیگری انداخت. لوتزجواب نامه اش به شیکاگوراهرگزدریافت نکرد.
مردکمی بعد، ازدخترفروشنده یک فروشگاه که تویک تاکسی توپارک لینکلن باهاش عملیات سکس انجام داد، سوزاک گرفت...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد